پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

دلتنگتم...

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۴۴ ب.ظ

از اوایل سال 94 که برای اولین بار عاشق شدم و از آذر سال 96 که برای اولین بار طعم شکست عشقی رو چشیدم، داره شیش، هفت سال میگذره. چرخ گردون چرخیده و چرخیده و حالا وایسادم جای اولم! تو این سالا، چیزای زیادی رو تجربه کردم، دوباره عاشق شدم. کنار کسی نشستم که معنی تازه‌ای از اعتماد و حمایت رو بهم یاد داد. بزرگ شدم. راستش، تمام گریه‌هایی که کردم بزرگم کرد. به امید پیدا کردن دوباره‌ی عشق با خیلیا هم‌کلام شدم و بعد از این همه سال میفهمم چرا دوستت داشتم.

دوسِت داشتم چون میتونستم باهات "حرف بزنم" چون از شنیدن حرفات حالم خوب میشد، چون برا حرف زدن باهم نیازی نبود از در و همسایه حرف بزنیم یا از اقتصاد و گرونی گلایه کنیم. کنارت حالم خوب بود، قدم زدن کنارت بهم اعتماد به نفس میداد...

فقط حیف که هیچوقت دوسم نداشتی :)

اما دلم تنگ شده، برا نیکوتین صدات، برای آرامشی که کنارت داشتم، برای حس معصومانه و عاشقانه ای که نسبت بهت داشتم...

خستم از جنگیدن، از شناختن آدمایی که حرفاشون برام جذاب نیست، از آدمایی که نمیدونم باید باهاشون از چی حرف بزنم... خیلی خستم... 

  • یاسمین پرنده ی سفید

نیکوتین صدات

پرنده ی سفید

نظرات  (۳)

بعد از مدت ها داشتم به وبلاگ های قدیم سر میزدم... 

دلم گرفت :)

پاسخ:
دل گرفتن هم داره واقعا :) شبکه های اجتماعی وبلاگ نویسا رو از دل و دماغ انداخت... اما آرامش وبلاگ رو هیچ جا نداره واقعا :)

بابت متن دلم گرفت... نمی‌دونم، شاید همه داریم عاشق آدمای اشتباه می‌شیم و هرکاری هم می‌کنیم دلمون ازشون دست نمی‌کشه...

بی توجهی، تنهایی، همش فکر و خیال، احساس ناکافی بودن

همه‌ی این حسا رو میگیریم و به عنوان کوله بار تو زندگیمون حمل می‌کنیم

پاسخ:
آره... من خودم هم هنوز درگیر این چرخه ی تکرارم
و یه نظریه هست که میگه کائنات انقدر یه داستان رو به شکلای مختلف تو زندگیت تکرار میکنه تا بالاخر تو اون درسی که باید رو از داستان بگیری. 
هر چی زودتر بفهمیم درسی که قراره کائنات بهمون بده چیه، زودتر از این چرخه خلاص میشیم. 
از خودت شروع کن... خودتو بشناس :) 

رسیدم به بن بست و احساس میکنم بازی خوردم.... ولی دارم زندگی میکنم، یکم همه چی بهم خورد

ولی دارم باز با کار کردن رو خودم و ساختن خودم دوباره ادامه میدم :)

پاسخ:
ساختن خودمون بهترین لطفیه که می تونیم در حق خودمون بکنیم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">