کجا بهتر از اینجا...؟
یادمه یه روز تو توضیحات وبلاگم نوشتم: "تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)" مساله اینجاست که نوشتن هنووووز حالم رو خوب می کنه اما دیگه نمی تونم مثل قدیم بنویسم... خیلی پرم. پر از حرف... اما انگار چیزی برای گفتن نیست!!!
دلم می خواد بنویسم که دلم چقدر سفر می خواد. حتی دلم می خواد تنها برم دریا و کسی کاری به کارم نداشته باشه... دلم می خواد برم چند روز تو خودم و کسی دور و برم نباشه... یه کم غرق شم تو خودم. دلم خیلی چیزا می خواد اما انگار همه چیز خیلی ازم دوره... خیلی دور...
دلم می خواد باور کنم که تو زندگیم لیاقت آدمی که همیشه رویاش رو داشتم رو دارم... اما یه صدایی ته ذهنم هست که هنوز باورش نکرده و این عذابم میده... این که اولویت زندگی کسی نباشی برام درد داره. یه روزی بود آرزوی خیلی کارا رو داشتم؛ دلم خیلی چیزا از دنیا می خواست که به خودم می گفتم یه روز امتحانش می کنم اما زمان شوق خیلی چیزا رو از بین برده... انگار که تو فقط تا یه سنی دلت می خواد دنیا رو بگردی؛ انگار کمپ رفتن با دوستات تا یه سنی برات لذت بخش بوده... انگار...
انگار خیلی دورم از همه چیز... خیلی خسته ام... و پر از دو گانگی.... از یه طرف دلم یه آرامش پر از تنهایی می خواد و از یه طرف تنهایی عجیب داره آزارم میده... و این وسط کجا رو دارم جز وبلاگم که بنویسم از این درد؟
خیلی جالبه
من و تو خیلی شبیه به همیم
نمیدونم شاید هم سن هم باشیم