دوست ندارم به این پست حتی اسم بدم!
از عیددیدنی به خاطر اون لحظاتی که مجبوری کسایی رو تحمل کنی که ازشون خوشت نمیاد، متنفرم. پرسید مامان چرا نیومده؟ گفتم نمیتونست پله ها رو بیاد. یه کم که گذشت بحث از دعا کردن شد و این که خدا انگار دیگه دعای آدما رو مثل قبل برآورده نمیکنه. گفت: نگران نباش مامان تو انقدر مهربونه که خیرش به همه رسیده که انشالله زود خوب میشه. گفتم اگه به این چیزا بود مامان من تا حالا نباید انقدر بلا سرش می اومد. باورت میشه چی گفت؟! گفت: به هر حال لطف کردن هم باید عاقلانه باشه.
وات د فاااااااااک! حق با توعه که مادر من همیشه غصه ی امسال تو رو میخورد که چقدر سخت زندگی میکنید در حالی که تو یه عوضی از خود راضی بیشتر نیستی. هر چند از آدمی که وقتی دهنش رو باز میکنه نه تنها فامیل که حتی خواهر و برادر خودش هم آدم حسابش نمیکنن توقع بیشتری نمیره و نباید ناراحت شد.
خوشحالم قبل از این که این جمله از دهنت در بیاد روم رو برگردونده بودم. بهترین کار در قبال امثال تو اینه که آدم حسابتون نکرد!
وقتت رو با آدمایی که نمیفهمن تلف نکن اونا بیخودی انرژیت رو میگیرن