پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

خورشید

چهارشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۱، ۰۳:۳۱ ب.ظ

آفتاب میزنه تو چشمم. مثل همیشه میگم: چقدر از خورشید متنفرم! مامان مثل همیشه میگه: انقدر نگو مادر... میدونم دنباله ی حرفش چیه... مثل همیشه میخواد بگه خدا قهرش میگیره. میری یه جا که سال تا سال خورشید رو نمیبینی بعد آرزو میکنی چند ساعت بتونی زیر نور خورشید باشی.

حرفشو قطع میکنم... حالا این همه سال که گفتم مگه چیزی عوض شد؟ اگه رفته بودم سوئد و سوئیس سال تا سال خورشید رو نمیدیدم حال و روزم شاید بهتر بود.

هیچی نمیگه. خودش میدونه راست میگم. تو دلم میگم: خدا هیچ کاری برا آدما نمیکنه. هر قدمی که برداشتی و با پاهای خود برداشتی رفتی جلو وگرنه خدا قرار نیست تو رو از سرزمین چهارفصل برداره و خیلی شیک و مجلسی صرفا واسه این که تو از خورشید متنفری برداره و بذاره سوئد! این بیشتر شبیه پاداشه تا جواب ناشکری.

  • یاسمین پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

نظرات  (۲)

ولی من اگه خورشید نباشه افسرده میشم...

امیدوارم خدا قهرش بگیره و بفرستت سوئد😅😅

پاسخ:
:) 

:))

اگر قرار به این کار بود، بگو من رو بندازه توی ایسلند. من هم ترجیحم اینه که دور از نور خورشید باشم. چه کاریه اصلاً.

 

پاسخ:
والا😑

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">