بدون عنوان
مامان میگه من زیادی خودمو تو اینستاگرام داد میزنم. دلم میخواد کمتر اونجا باشم. اما اگه ننویسم حالم بد و بد و بدتر میشه... هیچ چیز خوب نیست. خشته ام. اونقدر که با هیچ خوابی خستگیم تموم نمیشه. مامان مریضه و حتی اونقدری جون نداره که بتونی راحت باهاش از خونه بزنی بیرون. خوکچه هندیم از امروط صبح مریضه و غذا نمیخوره. مهمون میخواد بیاد و من آخرین چیزی که تو این دنیا میخوام مهمون داشتنه... اتاقمو زیر و رو کردم تا یه سری وشایل اضافه رو دور بریزم و اونجا بیشتر از همیشه مثل بازار شام شده و نه انرژی و نه انگیزه کافی برای سریع مرتب کردنش رو دارم... یه سری از کارای شرکت رو آوردم خونه تا کارای بعد از تعطیلاتم سبک بشه اما حوصله اش رو ندارم. بااااید زبان بخونم چون چند ماه اخیر بدون این که تمرین کنم فقط رفتم سر کلاس و اومدم و انگار پولم رو دور ریختم. دلم میخواد لاغر شم اما دل و دماغ هیچ حرکتی رو ندارم. دوست دارم با دوستام باشم اما ته تهش هیچی بیشتر از این که برم کوهسار و تنها بشینم و با هیچکس حرف نزنم و هیچ کاری نکنم نمیخوام. هیچ چیز خوب نیست... این اون زندگی ای که میخواستم نبوده و توانی برای تغییر دادنش ندارم. تو کل زندگیم هبچوقت انقدر ناامید نبودم.
حق داری
یه جاهای ادم خسته است از همه چی
وقتی میبینه 30 سال دوییده و به هیچ جا نرسیده