پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

آخرین نسل از وارثان این درد ناتمام!

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۰۷ ب.ظ

یه زمانی بود، خیلی افسرده شده بودم. یه گروه از دوستام که اتفاقا اون زمان مجازی هم بودن فقط روحیه ام رو عوض کردن. انقدر با هم خوش بودیم و می گفتیم و میخندیدیم که کلا روحیه ام تغییر کرد اما از طرفی انقدر بهشون وابسته بودم که فکر می کردم بدون اون گروه دیگه نمی تونم زندگی کنم. بزرگ شدیم. دغدغه هامون زیاد شد. نه که نخوایم با هم وقت بگذرونیم. می خواستیم. هنوز هم می خوایم. اما انقدر هر کدوم درگیر زندگیامون شدیم که سال تا سال شاید دو کلمه بیاییم یه چیزی تو گروه بگیم و بریم و واسه هر بار قرار گذاشتنمون باید چند ماه برنامه بچینیم و آخر هم هممون جمع نمیشیم. خلاصه اش کنم. می خوام بگم فکر می کردم بدون اون گروه نمی تونم... اما دارم زندگی می کنم.

یه روزی بود؛ فکر می کردم زندگیم بدون موسیقی معنی نداره! سر یه سری اتفاقات یکی بهم پیشنهاد داد یه مدت موزیک گوش ندم. فکر می کردم امکان نداره! اما گوش ندادم و شد. الان به جایی رسیدم بود و نبود موزیک برام واقعا فرقی نداره!

یه روزی بود فکر می کردم, بدون نگاه کردن فیلم و سریال و تلویزیون چقدر زندگی حوصله سر بره. اما الان اگه تنها خونه باشم اصلا تلویزیون رو روشن نمی کنم!

یه دورانی بود فکر می کردم زندگیم بدون اینترنت نابود میشه... این چند روزه که از داستان اینترنت ملی و قطع شدن اینترنت و این چیزا میشنیدم... به خودم گفتم: خب که چی؟ مگه فکر نمی کردی بدون همه ی اونا می میری؟ یه روزی فکر می‌کردی بدون عشق می‌میری... بدون اون می‌میری... به خودت نگاه کن! همونطور که دیروز، امروز شد، امروز هم فردا میشه! شونه بالا بنداز! تو جون سخت‌تر از این چیزایی؛ به همه چیز عادت میکنی.

یه زمانی بی چای اول صبح روزت روز نمیشد. الان بود و نبود چای رو اصلا حس نمی کنی! عادت کردن رو یاد گرفتی. نه؟ تو به همه چیز زود عادت میکنی!

می دونی؟ بذار دنیا رو آب ببره. بشین و تماشا کن. سیگارت رو روشن کن. تمام غمای دنیا رو با اون دود لعنتی تو خودت بریز و لبخند بزن و بگو به خودم افتخار می کنم از خودم وارثی برای این درد، روی زمین به جا نذاشتم و این درد با من تموم میشه! بشین به تماشای نابودی جهان و دود لعنتی سیگار رو قورت بده و با هر درد، از ته دلت بخند که تو آخرین نفر از نسل این دردی که عادت کردن رو خوب بلد شدی!

اوایل وقتی اینطوری میدیدمت نگرانت میشدم که انقدر بی خیال شدی نسبت به سرنوشت و آینده‌ات اما الان نمی دونم... شاید حق با توعه... آب داره بالا می آد... دنیاتو آب برده... اگه شنا بلد نیستی، حداقل اینو یادته که همیشه گفتن هر چی بیشتر دست و پا بزنی بیشتر می ری زیر آب... سبک باش... بذار آب تو رو روی جریان با خودش ببره! مثل سَمِ سیگار که با دود، پخش میشه تو تمام خونِ جاری تنت!

  • یاسمین پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

نظرات  (۳)

  • یه بنده خدا
  • اینترنت ملی خداقل کاری با اینجا تخواهد داشت:))

    پاسخ:
    آره. احتمالا وبلاگ نویسی دوباره رونق میگیره :)
    هشتک نیمه پر لیوان :) 

    سلام

    یک عددسوال

    شما که نتو موسیقی و فیلم وتلوزیون کنار گذاشتین جاشو با چی پر کردین ؟؟

     

    من جایگزین ندارم براشون ...

    پاسخ:
    منظورم این نبود همه رو همزمان کنار گذاشتم. منظورم اینه دیگه بدون هیشکدوم نمیمیرم. ولی هنوزم اگه هیشکدوم اینا نباشه میرم تو پارک میشینم کتاب میخونم. میشه نقاشی کشید... میشه ساز زد، میشه یه چیزی ساخت... بستگی داره چی دوس داشته باشی. 

    قسمت وحشتناک ماجرا اینه که شک داریم واقعا آخرین نسل باشیم...

     

    پاسخ:
    نسل ها رو ما میسازیم! 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">