دوچرخه سوار
حس میکنم سوار دوچرخه ام. تازه دارم یاد میگیرم. یعنی، دیگه یادگرفتما... اما انگار اونی که داره یادم میده از ترس این که زمین نخورم، پشت دوچرخهام رو ول نمیکنه. داره پشتم میدوئه. خسته شده، اما نمیخواد ولم کنه. من میخوام کنترل دوچرخه ام دست خودم باشه. میخوام نشون بدم که یاد گرفتم. میخوام همه ببینن که میتونم. تندتر رکاب میزنم. تندتر... تندتر...
دیدی وقتی یکی سر یه کش رو گرفته؟ وقتی میکشنش و طرف ولش میکنه، کش در میره. دوچرخه هم همینه... اگه وقتی اونی که داره یاد میگیره رو آروم و به موقع و تو وقت مناسب رها کنی، دوچرخه سوار با همون سرعت مطمئن آروم و مسلط خودش و دوچرخه رو جمع و جور میکنه...
اما... من تندتر رکاب میزنم... دستش ول میشه... کش در میره... کنترل دوچرخه هم... هر آن ممکنه بخورم زمین اما... برام مهم نیست... اون فاصلهه برام مهمه! برام مهمه که بعدش سریع بلند شم. خودمو تکون بدم و بگم:هیچی نشد. خودم درستش میکنم. دوباره دوچرخه رو بردارم و برم.
من... یه بچه ام... که تنها چیزی که میخواد اینه که دوس داره از دوچرخه سواریش لذت ببره.
میترسم!میترسم انقدر واسه اون فاصلهه دیر بشه که وقتی موقعش رسید... یا یه جوری بخورم زمین که نتونم پاشم... یا یه جوری برم که انقدر برم... که دیگه دلم نخواد نه کنار کس دیگه ای دوچرخه سواری کنم، نه دیگه پشت سرمو نگاه کنم!
فکر کنم مشکل از کسیه که داره دوچرخه سواری یادت میده
مثل پدری که هی نگرانه که نیوفتی و واسه همین نمیتونه خودش رو راضی کنه که دوچرخه رو رها کنه