پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

تن فروشان عصر مدرن

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۱۶ ق.ظ
ما تن فروشان عصر مدرن, که روحمان را چوب حراج زدیم برای رسیدنِ مدیرانمان به رویاهایشان به پشیزی حقوق. رقصیدیم به هر سازِ کوک و ناکوکِ به ثروت رسیدگانِ بی منطق، به فرمانِ نخ های دستانِ عروسک گردانِ دنیای دیوانه و چوبِ تن پروری هایمان را خوردیم از سَرِ سرخوردگی های این سیکلِ معیوبِ سرگردان. از هراسِ این طوفان بی پایان، پناهنده شدیم به ساحل امنِ فرمان پذیری ها.
ما افول درخششِ تک تک آرزوهای نوجوانی را به چشم خویش دیدیم که گویی یکی یکی رنگ می بازند در غبار زمان؛ که سی سالگی آغازِ روزهای کهنسالی ما شد در اوج جوانی! و عشق... افسوسِ بزرگ دوران ما بود در میان این جنگِ دویدن ها و نرسیدن های پی در پی... و عشق... ما را از یاد برد... که مُردگان را چه نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن؟! ما تن فروشانِ متحرکِ بدون حیات!
  • یاسمین پرنده ی سفید

درد دل

پرنده ی سفید

نظرات  (۷)

  • یه بنده خدا
  • ای باباکه☹️
    پاسخ:
    چه زود خوندیش:))) هنوز جوهرش خشک نشده :)))
    آخ آخ🤦🤦🤦🤦
    درد داشت خیلی
    با گوشت و پوست و استخوان درکش کردم
    پاسخ:
    .... سلام همدرد :)
  • یه بنده خدا
  • من غایب همیشه حاضرم😁
    پاسخ:
    چه خوب :)
    عشق معجزه میکنه ازش غافل نشو:)
    میشه فرمانپذیر نبود
    پاسخ:
    کو عشق؟ ( گشتم نبود که :)))
    داشتیم کم کم پیر می‌شدیم و احساس پیری می‌کردیم در آستانۀ سی سالگی. خوشبختانه مسئولین به دادمون رسیدن. در حال حاضر طبق گفتۀ این‌ها تا سن سی و پنج سالگی می‌تونیم همچنان جوون باشیم. خلاصه اینچنین. :|
    .
    از نظام سرمایه‌داری هم که ننالم. گفت خود پیداست از زانوی تو.
    پاسخ:
    منظورم احساس قلبی خودمون بود. وگرنه سی سال که سنی نیست
    .
    زانوم چشه سعید؟:))))
  • قاسم صفایی نژاد
  • چی شد؟ متوجه نشدم.
    پاسخ:
    منظور اینه که کار میکنیم. رویاهای خودمون رو فراموش می کنیم و برای رسیدن دیگران به رویاهاشون تلاش می کینم و خودمون رو به یه آب باریکه قانع میکنیم. ما هم یه جور تنفروشی می کنیم انگار! البته بیشتر مربوط به کسایی ه مثل من که کارمند هستن و برای دیگران کار می کنن
  • شاهزاده شب
  • چه قلنبه سلنبه بود :/
    پاسخ:
    آره. ولی به خودم خیلی چسبید. دوست داشتم می تونستم همیشه اینطوری بنویسم. اما متاسفانه نمی تونم :(

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">