پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

به جان سکوت

سه شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ

داشتم فکر میکردم.... چی شد؟ چرا حرف زدن یادمون رفت؟ داشتم فکر میکردم....قبلا راجع به چی حرف میزدیم؟ داشتم فکر میکردم خیلی وقتا تو اتاقم بودم، خیلی وقتا پای سیستم بودم، تنها.... تنها اما... همیشه حرف بود، همیشه یه چیزی بود که سکوتو بشکنه. نمیدونم چی شده. چقدر خسته ایم. شوق زندگیمون کجا رفت؟ برام مهم نیست چی میخورم، برام مهم نیست کی اینجاس، برام مهم نیست که.... کاش یه کم شاد بودی! همین!


+لعنت به دستایی که لبخند رو ازمون گرفت:)

++نازی جان! مرغ عشق از قفسش در رفته،شیرین خانوم تو حموم سونا حوصله اش سر رفته، اونم از فرهادش تیشه اشو داده به اسمال آقا جاش یه دیزی خورده بی نعنا! بی نعنا!!!! موفشو رو گل رز فین میکنه!!!!

قسم بخور!:)

جانِ.... سکوت!!!:(

بیباکی یا بز دل؟ میترسی از فردا؟ روز نو روزی نو؟ راه نو، گیوه ی نو؟

(زنده یاد حسین پناهی)


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">