در جستجوی آرامش:)
تو کتابخونه ی کوچیک دانشکده نشسته بودیم. کتاب زبان جلوم باز بود. گفت: به چی فکر میکنی؟
همونجور که نگامو از ناکجا میگرفتم گفتم: به همه چیز!
خندید... گفت پس مزاحمت شدم؟ گفتم نه:)
گفت: من وقتایی که خونه هستم درس نمیخونم. از کارای خونه متنفرم. اما وقتی که میخوام درس بخونم یهو بلند میشم جارو میکشم. غذا درست میکنم. درس خوندن برام سخته.
گفتم:من تو خونه هم همینم. کتاب جلوم بازه اما خودم تو هپروتم!
بازم خندید. گفت: استادامون برا این که استاد بشن خیلی تلاش کردن و سختی کشیدن. اما الان راحت ترین کار دنیا رو دارن. هیچ کاری نمیکنن! بعضی وقتا به سرم میزنه تا دکترا بخونم استاد شم.
گفتم: خب اگه درس خوندن رو دوست داری بخون
گفت:نه!دوست ندارم. اما واسه آدمای تنبل بهترین شغله.
گفتم:به نظر من بهترین شغل واسه آدم؛شغلیه که دوستش داره. اما سخت ترین کار دنیا؛ پیدا کردن اون شغله! من دنبال همونم! شغلی که هر چی براش تلاش کنی خسته نشی!
:)))
خوب بود ، خیلی :)