پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۴۴ مطلب با موضوع «شـعر و تـرانه» ثبت شده است

با یه شکلات شروع شد

یه شکلات گذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات گذاشت تو دست من

من بچه بودم...اونم بچه بود

سرمو بالا کردم...سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه

خندیدم

گفت دوستیم؟

گفتم دوست ِ دوست!

گفت تا کجا؟

گفتم:دوستیکه " تا" نداره!

گفت: " تا" مرگ!

گفتم: من که گفتم " تا" نداره!

گفت: خب " تا" پس از مرگ!

گفتم:نه نه نه..." تا" نداره...!

گفت: قبول! "تا" اونجا که همه دوباره زنده می شن. یعنی زندگی پس از مرگ!

بازم با هم دوستیم؟..."تا" بهشت" تا" جهنم؟

"تا" هر جا که باشه...بازم منو تو با هم دوستیم؟

خندیدم و گفتم: تو براش تا هر جا که دلت می خواد یه " تا" بذار...

اصلا یه "تا" بکش از سر این دنیا تا اون دنیا

اما من براش "تا" نمی ذارم

نگام کرد...منم نگاش کردم

می دونستم اون می خواست حتما دوستی ما "تا" داشته باشه

دوستی بدون ِ " تا" رو نمی فهمید...

گفت بیا برا دوستیمون یه نشونه بذاریم

گفتم: باشه تو بذار

گفت: شکلات!

هر بار که همدیگه رو می بینیم...یه شکلات مال تو...یکی مال من!

گفتم باشه!

هر بار یه شکلات می ذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات می ذاشت تو دست من

همدیگرو نگاه می کردیم...یعنی که دوستیم!

من تندی شکلاتمو باز می کردم می ذاشتم تو دهنم و تند و تند می مکیدم

می گفت: شکموووو! تو دوستِ شکموی منی!

و شکلاتش رو می ذاشت توی صندوقچه ی کوچولوی قشنگ

می گفتم بخورررش!

می گفت تموم می شه! می خوام تموم نشه برای همیشه بمونه...

صندوقش پر از شکلات شده بود

هیچکدومش رو نمی خورد!

من همشو خورده بودم

گفتم اگه یه روز  شکلاتات رو مورچه ها بخورن...یا کرما... اون وقت چی کار می کنی؟

گفت: مواظبشون هستم...

می گفت: می خوام نگهشون دارم "تا" موقعی که دوست هستیم

و من شکلاتم رو می ذاشتم تو دهنم و می گفتم:

                                                           نه نه نه "تا" نداره...

                                                                                     دوستی که "تا" نداره!

۱سال...۲سال...۴سال...۷سال... ۱۰ سال ...

بییییست (۲۰) سال شده!

اون بزرگ شده...منم بزرگ شدم

من همه ی شکلاتامو خوردم...

اون همه ی شکلاتاشو نگه داشته...

اون اومده امشب تا خداحافظی کنه!!!!

می خواد بره... بره اون دور دورا...

می گه : میرم... اما زود برمی گردم!

                                               من که می دونم بر نمی گرده!

یادش رفت شکلات به من بده

من که یادم نرفته

یه شکلات گذاشتم کف دستش... گفتم این برای خوردن!

یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش...اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت!

یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتاش

                                                              هر دوتارو خورد!!!!

خندیدم... می دونستم دوستی من " تا" نداره...

می دونستم دوستی اون " تا" داره... مثل همیشه...!

خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم!!!

اما اون هیچکدومشو نخورده!

حالا با یه صندوق پر از شکلاتای نخورده... چی کار می کنه؟!!!!

 

 

اینو یه نفر با صدا و احساس قشنگی دکلمه کرده

نمی دونم کیه

اما اینو خیلی قشنگ خونده

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد


برچسب‌ها: شکلات
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱ تیر۱۳۸۹ساعت 21:33  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

بعضی روزا دلش می گیره آدم              فاصله امون خیلی زیاده از هم

وقت غذا خالیه ظرفهامون                   تعارفه تموم حرفهامون

بی نمکیم و جای شک نداره               می گیم که دستمون نمک نداره

کارو ولش تو ادعا که بیستیم              جز خودمون به فکر هیچکی نیستیم

از روزی که نقل و تو ومنی شد            کل کلِمون باعث دشمنی شد

دعوا سر چیزای واهی آخه؟               واسه ی صنار و سه شاهی آخه؟

به این و اون ضرر زدن درسته؟             تهمتو پشت سر زدن درسته؟

کنج اداره عمرمون تباه شد                 بس که نشستیم دلمون سیاه شد

شمام اگه خسته اید از تجارت            یه روز غروب پاشین بریم زیارت

می شه یه نصفه روز کارو ول کرد         اونجا نشستو سیر درد دل کرد

اونجا میون درد دل دمادم                  نمی پرن میون حرف آدم

نمی دن آدمو فرشته ها لو                کسی نمی گیره از آدم آتو

واسه اجابت دعا و نفرین                  رو گنبدا نشسته مرغ آمین

فرشته ها که واقف از طریقن             می گن با دل شکسته ها رفیقن

اگه یه وقت صدات زدن عجیب نیست   راستیَتِش اونجا کسی غریب نیست

اونجا بشین با رفقا صفا کن            خوش به سعادتت... مارم دعا کن

 

این  مطلب رو از یکی از اشعار مجموعه ی

" با  معرفت های عالم"

که به صورت CD منتشر شده برداشتم.

اشعار این مجموعه با صدای شاعر اشعار (آقای ابوالفضل زرویی نصرآباد)

در این مجموعه موجوده و مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی رو داره 

و توسط موسسه ی نغمه ی شهر منتشر شده.

من خیلی خوشم اومد به خصوص اینکه

هر شاعری شعر های خودش رو با یه حس دیگه ای می خونه

امیدوارم شما هم از این شعر خوشتون اومده باشه. 

 

+ نوشته شده در  شنبه ۲۱ فروردین۱۳۸۹ساعت 17:35  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

شب در چشمان من است

به سیاهی ِ چشم هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمانم نگاه کن!

شب و روز در  چشمان من است

به چشمهایم نگاه کن!

 

پلک اگر فرو بندم

جهانی در ظلمت فرو خواهد رفت!

 

حسین پناهی

از دفتر هفتم: نمی دانم ها

 

روحش شاد و یادش گرمی باد


برچسب‌ها: حسین پناهی

+ نوشته شده در  دوشنبه ۲ فروردین۱۳۸۹ساعت 2:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید


دوست دارم آفتاب بشم تا نور بارونت کنم
دور تو بگردم و این دلو مجنونت کنم
آسمون بشم برات ستاره بارونت کنم
یه جون خالی دارم می خوام که قربونت کنم

دوست دارم کفتر بشم تو آسمون پر بزنم
برم و تو اوج عشق سری به دلبر بزنم
بشینم رو بوم یار لونه و چنبر بزنم
اگه روم درو وا نکرد تا به سحر در بزنم

همیشه با این که این دل نگرونه
یه بهار پشت زمستون و خزونه
می دونم خدای ما که مهربونه
ما رو باز به هم دوباره می رسونه

دوست دارم با تو باشم تا باشه دنیا
هم تو بیداری و هم تو خواب و رویا
واست آواز بخونم مثل قدیما...


" گل اومد بهار اومد می رم به صحرا ... عاشق صحراییم بی نصیب و تنها"
عید اومد بهار اومد تو دوری اما

ترانه سرا : داراب پهلوان

آهنگ و تنظیم : علی پهلوان

ضبط صدا : علی پهلوان ، امیر تفرشی

میکس و مسترینگ : نیما وارسته

 

 

این تنها شعر بهاری بود که فعلا" دم دست داشتم

شعر خوب دیگه ای پیدا کردم می ذارم


برچسب‌ها: گروه آریان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۷ اسفند۱۳۸۸ساعت 0:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فرا رسیدن فصل بهار و نوروز باستانی بر همه ی ایرانیان ایران دوست مبارک باد.

 

با آرزوی سالی خوش برای همه ی ایرانیانی که این جشن باستانی را گرامی می دارند.

امیدوارم برای همه سالی خوش همراه با سلامتی... دلخوشی...برکت باشه و سال بر آورده شدن همه ی آرزوهای خوب.

خدایا در این سال حال و روزگار ما رو به بهترین شکل ممکن تغیر بده و کمک کن همون بنده ای باشیم که می خوای و جایگاهمون رو در بهشت قرار بده

باشد که روزی در زمین مریضی و گرفتاری برای هیچکس وجود نداشته باشد.

 

سال ۸۸ مبارک!


برچسب‌ها: سال نو مبارک
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۶ اسفند۱۳۸۸ساعت 23:56  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

اگه شما هم جزو کسایی هستید که سر سفره ی هفت سین تان ماهی قرمز هم می ذارید این مطلب رو بخونید:

ما به این روش ماهی قرمز عید سال پیش رو نگه داشتیم البته تا بهمن ماه

بعد یه شب تا صبح چون برقمون رفته بود پمپ هواش کار نکردو طفلکی مرد 

اما می دونم احتمالا" اکثر شما واسه غذا دادن به ماهی هاتون مشکل دارید آخه خیلی از غذا ماهی هایی که آکواریوم فروشی ها میفروشن خودشون باعث می شه ماهی ها گاهی قارچ بگیرن

بنابر این یه پیشنهاد خوب براتون دارم اگه می خواید ماهی هاتون تا سال تحویل از گشنگی نمی رن براشون موز بریزید 

البته نه موز درسته ها

لایه های نازک براشون بریزید و البته می تونید چند روز از یه موز استفاده کنید و بقیه اش رو بذارید واسه روز بعد

در ضمن باید این نکته رو بدونیند که ماهی قرمز ها از موزهایی که سفت تر هستند بیشتر خوششون می آد

جالبه بدونید بعد از این که ما این قضیه رو کشف کردیم       تو یه مجله خوندم که یه جایی هست توی چین (اگه اشتباه نکنم) که فکر کردن فقط ماهی های خودشون اینطورین و کلی واسه موز خوردن ماهی هاشون تبلیغ می کنن که مردم برن ببینن  

فقط یه چیز دیگه

ما این آزمایش رو رو ماهی قرمز هایی که معمولی ان اجرا کردیم

اگه واسه اون ماهی هایی که تازگیا مد شده دم عید می گیرن و رنگای قرمز و آبی داره و (فکر کنم بهشون می گن آکواریومی) امتحان نکردیم اگه اونا خوششون نیومد یا بلایی سرشون اومد من بی تقصیرم و همین جا اعلام می کنم 

در ضمن مثلا" اگه صبح واسشون موز ریختید و پمپ هم دارید که شب لطفا" آبشون رو عوض کنید و اگه پمپ ندارید احتمالا" باید چند وقت بعد از صرف غذاشون آبشون رو عوض کنید

 

 

البته اینا فقط پیشنهاده خودتون می دونید این هم ماهی خودم

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۱ اسفند۱۳۸۸ساعت 11:47  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

نمی دونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیم رو

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیم رو

چرا تو اول قصه همه دوستم می دارن

وسط قصه می شه سر به سر من می ذارن

تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام می ذارن

می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم

می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم

تا با یه نیش زبون بترکه خراب بشه

تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی

می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی

می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم

می تونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم

ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونام

یه دروغگو می شمو همیشه ورد زبونام

یه نفر پیدا بشه به من بگه چی کار کنم

با چه تیزی اونی که دوسش دارم شکار کنم

من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره؟

توی دنیا اصلا" عشق واقعی وجود داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

این شعر متن یه دِکلَمه است که خیلی با احساس خونده شده و من از سایت

www.shamdo0ni.blogfa.com  (واسه کسی که نمی آد) برداشتم

امیدوارم غزل خانم ناراحت نشن.

من واقعا" از این شعر خوشم اومد

با وجود این که نه شاعرش رو می شناسم و نه خواننده اش رو واقعا" دلم می خواست شعرش رو تو صفحه ام داشته باشم.

 

 

و واقعا این سوال واسم مطرح شده (برای چندمین بار) که آیا واقعا عشق واقعی تو دنیا وجود داره؟

خوشحال میشم نظر شما دوستان رو هم بدونم

+ نوشته شده در  یکشنبه ۹ اسفند۱۳۸۸ساعت 11:57  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

باید  اِستاد  و فرود آمد بر آستانِ دری که کوبه ندارد

چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار توست

و اگر بی گاه  به در کوفتنت پاسخی نمی آید

کوتاه است "در" پس آن بهِ که فروتن باشی  

 

                                                            احمد شاملو


برچسب‌ها: احمد شاملو
+ نوشته شده در  سه شنبه ۴ اسفند۱۳۸۸ساعت 10:38  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

فقط خواستم بگم که می دونم black یعنی سیاه و این رو هم می دونم که کلمه ی beird مشکل املایی داره.

اما به نظرم خیلی چیزا هست که ظاهر خوبی نداره اما همیشه هم نمی شه از ظاهر چیزا قضاوت کرد.

به هر حال...

پرنده چه سفید باشه چه سیاه ، چه درست نوشته بشه و چه غلط پرنده پرنده است

به قول سهراب سپهری :  واژه را باید شست... واژه باید خودِ باد ... واژه باید خودِ باران باشد... !

به هر حال ممنون از یادآوریتون


برچسب‌ها: واژه را باید شست

+ نوشته شده در  شنبه ۱ اسفند۱۳۸۸ساعت 0:4  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
۲۹ بهمن روز مهرورزی ایرانیان باستان بر همه ی ایرانیان ایران دوست مبارک

همه با هم این روز را به جای ولنتاین جشن می گیریم که این جشن باستانی ریشه در تاریخ و تمدن چندین هزار ساله ی ما دارد و کهن تر از ولنتاین است.

۲۹ بهمن همچنین روز بزرگداشت مقام زن و زمین نیز هست.

"سپندارمذگان" بر شما مبارک باد!

 


برچسب‌ها: سپندارمذگان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۹ بهمن۱۳۸۸ساعت 22:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

وای باران

باران

شیشه ی پنجره را باران شست

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

...

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پر مرغان نگاهم را شست!

                                              از مجموعه اشعار حمید مصدق

 

خدایا ۲روز در تهران باران آمد

تورا شکر می گویم    از ته دل از تو ممنونم

من عاشق بارونم .... و برف 

واقعا ممنون

مهم نیست بارون چه خاطرات خوب یا بدی با خودش می آره

همین که هنوز انقدر به ما لطف داری که این نعمت رو ازمون دریغ نکردی شکر

خدایا کاری کن که هیچکس در دنیا به خاطر سقف شکسته ی خونش یا چکمه ی سوراخش دعا نکنه که بارون نیاد!

نذار تو هوای آلوده بمیریم  

خدایا عاشقتم  ! عاشقات رو تنها نذار

مرا دریاب که فقط تو دردم رو میدونی 

بذار بارون بباره... میگن اگر زیر بارون دعا کنید دعاتون مستجاب می شه بذار همیشه این فرصت رو داشته باشیم که زیر بارو باهات حرف بزنیم

 

که حرف روح ـ ... زندگیه 


برچسب‌ها: حمید مصدقباران
+ نوشته شده در  جمعه ۱۶ بهمن۱۳۸۸ساعت 19:47  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

تو به من خندیدی

 و نمی دانستی

 من به چه دلهره از باغچه ی همسایه

 سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

 سیب را دست تو دید

 غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

 سال ها هست که در گوش من آرام آرام،

 خش خش گام تو تکرار کنان

 می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

 غرق این پندارم:

 که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت

                                                           از: مجموعه اشعار حمید مصدق

 انگار همین دیروز بود که همکلاسی ام تو مدرسه این شعر رو پای تخته نوشت! چه روزهای شاد و پر از غم و تشویشی بود!!!!!!!!!

دلهامون پر از استرس آزمون های گوناگون و لبهامان پر از خنده های سر شوق نوجوانی....

 یاد شادی های مدرسه به خیر..... دلم نمی خواد به اون روزا برگردم اما دلم واسه اون روزا تنگ شده..... واسه دبیرهای خوب، واسه خنده های بی دلیل-یادش به خیر گاهی به ترک دیوار هم میخندیدیم تا به زور خنده درسای سخت رو یاد بگیریم و پشت سر بذاریم ـ. هنوز هم باید شاد بود ... باید به دنیا خندید شاید دنیا هم با ما بهتر تا کنه

 خدایا عاشقتم :-* تنهام نذار

اگه روزی خواستم اشتباهی بکنم تو نذار نذار آدم بدی بشم

تو کمک کن:-*


برچسب‌ها: حمید مصدقسیب

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۱ بهمن۱۳۸۸ساعت 11:39  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید