پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲۷ مطلب با موضوع «رادیو بلاگیها :)» ثبت شده است

مناسبتای باستانی رو که نگاه می کنی تو هر ماه دست کم یه دونه جشن هست. و هر جشن یه بهونه است برای دور هم جمع شدن. چهارشنبه سوری هم با وجود همه ی تغییر و تحولاتش توی این سال ها, هر چی که هست یه جشن ملی ه... قدیما هر خانواده با روشن کردن آتیش روی پشت بوم یا توی حیاط یه جورایی میخواستن با دور کردن سرما و فراخوان گرما به پیشواز بهار برن... اونا اعتقاد داشتن که با این کار روح درگذشتگانشون رو که تو این روز به زمین اومدن به خونه هاشون راه می دن. آتیش روشن می کردن چون آتیش رو به عنوان یکی از عناصر چهارگانه مقدس می دونستن و براشون نشونه ی مهر و نور و دوستی بود و عاملی برای چیره شدن بر غم و افسردگی. کوپه های کوچیک آتیش روشن می کردن و با خوندن شعر تمام رنگ پریدگی ها, زردی و بیماری ها و تمام مشکلات رو به آتیش می سپردن و به جاش از آتیش سرخی و گرما و نیرو می خواستن... بعد خانم خونه خاکستر آتیش رو از خونه بیرون می برد و به جوی روون می ریخت و وقتی برمیگشت در می زد و به اهل خونه می گفت که با خودش تندرستی و شادی رو برای خانواده آورده تا در رو براش باز کنن و به امیدِ روزای شاد با تندرستی به استقبال سال جدید برن... و بنا بر تمام جشن های باستانیمون آخر همگی دور هم جمع میشدن و از آذوقه ی خشکبار زمستون می خوردن و می گفتن هر کس که از اون آجیل بخوره نسبت به دیگران مهربون تر میشه و کینه و حسادت از دلش می ره.
میبینی؟ اجداد ما همیشه طرفدار مهر و دوستی بودن... تمام دغدغه اشون تو همین چیزای ساده خلاصه میشد. همین که به فکر همدیگه باشیم... این که برای هم آرزوهای خوب داشته باشیم... این که ظرف آجیل قاشق زنا رو خالی نذاریم... این که همیشه حرفای خوب و مثبت بزنیم تا اگر دست روزگار کسی که از کنارمون رد میشه همون عاشق دلباخته ای بود که تفال زده به حرفای منِ رهگذر دلش گرم بشه از حرفای مثبت... همین که لبخند به همدیگه هدیه کنیم. اما ما فقط سر و صدا می کنیم... به جای این که به فکر مهربونی کردن به همدیگه باشیم و به فکر استقبال از بهار به فکر سر و صدا کردنیم. بیایید امسال یه کم با هم مهربون تر شیم :)
  • یاسمین پرنده ی سفید
همه چی از اسمها شروع میشه. وقتی یه اسمِ ساده برات مفهومی بیشتر از چیزی که هست داره. اون یه نفر می تونه مادر, پدر, خواهر, برادر یا کسی باشه که واقعا دوستش داری! 
تا حالا به این فکر کردی که چرا انقدر فرق می کنه که کی اسمت رو چطور صدا کنه؟ چرا وقتی کسی که دوستش داری آخر اسمت "میم" مالکیت می ذاره خوشت می آد؟ چی باعث میشه وقتی اسمی رو هر جا که میشنوی, یادِ لبخندِ قشنگش می افتی؛ لبخندی که برای دیدنش حاضری هر کاری بکنی! یا مثلا چی میشه اسمی که تا دیروز برات فقط یه "اسم" بوده, حالا هر بار با شنیدنش قلبت تکون می خوره و یه لبخند میشینه رو لبت. من فکر می کنم همه چی از اسمها شروع میشه.
گاهی وقتا این که یه اسم رو چطور صدا می زنی برای اون شخص, از صد تا جمله ی "دوستت دارم" دلنشین تره. مثل هر بار که به شیوه ی خاص خودش صدات می کنه و تو دوباره و دوباره و دوباره لبریز میشی از عشق. مثل "ی" های آخر اسم که انگار فقط درست شدن تا یه نفر رو از بقیه متمایز کنن. و شاید اصلا "دوست داشتن", همون "جانمــ"ییه که هر بار صدات میکنه دلت می خواد در جوابش از دل و جونت بهش بگی.
پس شاید عشق اسم کوچیک منه وقتی تو صدام می کنی. شاید عشق اسم کوچیک توعه وقتی هر بار با شنیدنش هر جایی که باشم لبخند می آد رو لبم. عشق اسم کوچیک ماست چه وقتی "من و تو" کنار هم باشیم یا حتی فرسنگ ها دور از هم...
تو فقط اسمم رو صدا کن, بذار تا صدات رو بشنوم نازنین :)


#مسابقه #رادیوبلاگیها #سپندارمذگان #عشق_نام_کوچک_توست
+لطفا دوستانتون رو در جریان برگذاری این مسابقه قرار بدید. برای ارسال لینک آثارتون به آی دی تلگرام pelake23@ فقط تا فردا (سه شنبه 4اسفند 94) فرصت دارید :) منتظر متن های عاشقانه اتون هستیم :)

++از این بیشتر نپرس از عشق, نمی دونم... نمی دونی! :)
  • یاسمین پرنده ی سفید


سلام به همه ی دوستان و همراهان عزیز رادیوبلاگیها

به منظور تعامل بیشتر و ایجاد شور و نشاط در وبلاگستان، به بهانه ی جشن باستانی سپندارمذگان، روز عشق و مهرورزی، مسابقه ای ترتیب دادیم با عنوان "عشق نام کوچک توست".

از این رو از علاقمندان درخواست میشه از تاریخ یکم تا چهارم اسفندماه آثار نوشتاری خودشون رو در ارتباط با موضوع عنوان شده در وبلاگ شخصیشون به ثبت برسونن و لینک مربوط به نوشته رو برای ما ارسال کنند. در نهایت آثار منتخب توسط هیئت داوران معرفی و در ویژه برنامه ی جشن اسفندگان رادیوبلاگیها در قالب یک پادکست منتشر خواهد شد. 

پیشاپیش از حمایت و همکاری همه ی دوستان سپاسگذاریم و امید داریم با مشارکت همگی نتیجه ی مطلوبی بگیریم.


 لطفا با به اشتراک گذاشتن بنر مسابقه در وبلاگها و صفحات اجتماعی خودتون ما رو در اطلاع رسانی بهتر یاری کنید.


:: برای شرکت در مسابقه لینک نوشته اتون رو به آی دی تلگرام زیر ارسال کنید . 

@pelake23

با تشکر رادیو بلاگیها

  • یاسمین پرنده ی سفید

هر چند خواننده های اینجا زیر مجموعه های آقای بنفش هستن اما بر خودم واجب دیدم این پست داداش خوبم رو بازنشر کنم :


رادیو بلاگیها :)

رادیو بلاگیها رو دست به دست کنیم تا صدامون به گوش آدمهای بیشتری برسه :)

:: رادیو بلاگیها : تلگرام | اینستاگرام 

+ صفحه ی وبلاگ رادیو بلاگیها هم با دو پست آخر به روز شد [ اینجا ]

برگرفته شده از pelake23.blog.ir


++ بخوانید : رادیو با طعم بلاگیها نوشته ی دوست خوبم خانوم لبخند :)

telegram.me/blogiha

instagram.com/blogiha

  • یاسمین پرنده ی سفید

حتی بلندای گیسوان مشکی دختر زمستان هم

                                            به سپیدی می رسد...

                                                        به امیدِ بهارِ آمدنت :)


ویژه برنامه ی یلدایی #رادیوبلاگیها رو از دست ندید :)

telegram.me/blogiha

instagram.com/blogiha

  • یاسمین پرنده ی سفید

خب... برای ما که مدت هاست رو این موضوع کار میکردیم و فکرمون مشغولش بود... شاید بد نباشه که بگم: "بعد از مدت ها انتظار" ... خانم ها... آقایان... "جمع ما" با افتخار معرفی میکند: این شما و این: رادیو بلاگیا:)


همه چیز از مسابقه ی صدای مای آقای بنفش شروع شد. از همون موقع زمزمه های ما برای این حرکت شکل گرفت. چیزای جالبی رو امتحان کردیم. تجربه هایی داشتیم که برای خودمون خیلی شیرین بود. زمان میگذشت و ما دنبال بهترین بسته بندی برای ارائه ی محصولمون بودیم! خب... همونطور که شاعر میگه "آدم همیشه تو محدودیت ها ستاره میشه"؛ بحرانی که برای بلاگفا پیش اومد با وجود این که برای همه ی ما وبلاگ نویسا دردناک بود... اما برای "جمع ما" جرقه ای بود تا واسه رسیدن به همچین روزی جدی تر باشیم. واسه این که با نوشتن و وبلاگ نویسی قهر نکنیم... چون که منم به جمله ای که روزی تو وبلاگ یوسف بلاماسکه خوندم معتقدم: "وبلاگ نویس مثل خودکار بیک میمونه! اگه ننویسه؛ خشک میشه!" پس این بار... همصدا شدیم تا واژه واژه های دلنوشته هامون رو باهم شریک بشیم چون فکر میکنم هنوز... تنها صداست که می ماند!

#رادیوبلاگیها #رادیوبلاگیها_پرنده_سفید

Telegram.me/blogiha

instagram.com/blogiha

  • یاسمین پرنده ی سفید

1) بچه که بودم. خوب یادمه. تو خیابون به آدما نگاه می کردم و حسی که داشتم این بود که انگار فقط من و خانواده ام داریم زندگی میکنیم و بقیه آدما فقط هنرپیشه های فرعی داستانن! حسم رو خوب یادمه اما متاسفانه هرچقدر دارم سعی می کنم نمی تونم با کلمات منظورمو برسونم. همون موقع ها هم یادمه سعی کرده بودم اما نشده بود.


2) چند هفته ی پیش که تو شرکت, تو کنج کوچیک آشپزخونه وایساده بودم و لیوانم رو میشستم و صدایی که غیر از صدای آب به گوشم می رسید راجع به شرایط اقتصادی و قیمت دلار بود... برای یه لحظه خودم رو وسط یه فیلم سینمایی بلند دیدم. انگار اون لحظه که من توش بودم یه سکانسی بود از اون فیلم که مربوط به چند سالِ بعد از زندگیِ من بود که در اون لحظه گریزی زده بود به گذشته و اون زیر صدا قرار بود نشون دهنده ی این باشه که اتفاقاتی که داره به بیننده نشون می ده مربوط به سال 1394 بوده! چقدر استفاده از کلمات سخته... می خوام بگم برای یه لحظه حس می کردم تو یه بخش از تاریخم... توضیحش یه کم سخته...(*)


3) امروز اما یه حس عجیب دیگه ای دارم. احساس می کنم که یه سیاهی لشگرم که تو یه سناریوی از پیش نوشته شده دارم بازی می کنم... همه چیز انگار نشونه است و هیچ چیز اتفاقی نیست! امروز دارم فکر می کنم همه چیز برنامه ریزی شده بوده... یه سوال همش تو مغزم می چرخه... خدایا دنیات این روزا دست کیه؟ حس سر درگمی دارم... هیچ هیچ هیچ!


*مثلا تصور کنید دارید یه فیلم میبینید... تو یه سکانس هنرپیشه ی فیلم رو میبینید که داره خونه رو مرتب می کنه و اخبار تلویزیون داره خبر خراب شدن دیوار برلین رو می ده! و شما متوجه میشید که این سکانس مربوط به اون زمانه!

  • یاسمین پرنده ی سفید