- ۵ نظر
- ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۰۰
سلام به همه ی دوستان و همراهان عزیز رادیوبلاگیها
به منظور تعامل بیشتر و ایجاد شور و نشاط در وبلاگستان، به بهانه ی جشن باستانی سپندارمذگان، روز عشق و مهرورزی، مسابقه ای ترتیب دادیم با عنوان "عشق نام کوچک توست".
از این رو از علاقمندان درخواست میشه از تاریخ یکم تا چهارم اسفندماه آثار نوشتاری خودشون رو در ارتباط با موضوع عنوان شده در وبلاگ شخصیشون به ثبت برسونن و لینک مربوط به نوشته رو برای ما ارسال کنند. در نهایت آثار منتخب توسط هیئت داوران معرفی و در ویژه برنامه ی جشن اسفندگان رادیوبلاگیها در قالب یک پادکست منتشر خواهد شد.
پیشاپیش از حمایت و همکاری همه ی دوستان سپاسگذاریم و امید داریم با مشارکت همگی نتیجه ی مطلوبی بگیریم.
لطفا با به اشتراک گذاشتن بنر مسابقه در وبلاگها و صفحات اجتماعی خودتون ما رو در اطلاع رسانی بهتر یاری کنید.
:: برای شرکت در مسابقه لینک نوشته اتون رو به آی دی تلگرام زیر ارسال کنید .
@pelake23
با تشکر رادیو بلاگیها
هر چند خواننده های اینجا زیر مجموعه های آقای بنفش هستن اما بر خودم واجب دیدم این پست داداش خوبم رو بازنشر کنم :
رادیو بلاگیها رو دست به دست کنیم تا صدامون به گوش آدمهای بیشتری برسه :)
:: رادیو بلاگیها : تلگرام | اینستاگرام
+ صفحه ی وبلاگ رادیو بلاگیها هم با دو پست آخر به روز شد [ اینجا ]
برگرفته شده از pelake23.blog.ir
++ بخوانید : رادیو با طعم بلاگیها نوشته ی دوست خوبم خانوم لبخند :)
telegram.me/blogiha
instagram.com/blogiha
حتی بلندای گیسوان مشکی دختر زمستان هم
به سپیدی می رسد...
به امیدِ بهارِ آمدنت :)
ویژه برنامه ی یلدایی #رادیوبلاگیها رو از دست ندید :)
telegram.me/blogiha
instagram.com/blogiha
خب... برای ما که مدت هاست رو این موضوع کار میکردیم و فکرمون مشغولش بود... شاید بد نباشه که بگم: "بعد از مدت ها انتظار" ... خانم ها... آقایان... "جمع ما" با افتخار معرفی میکند: این شما و این: رادیو بلاگیا:)
همه چیز از مسابقه ی صدای مای آقای بنفش شروع شد. از همون موقع زمزمه های ما برای این حرکت شکل گرفت. چیزای جالبی رو امتحان کردیم. تجربه هایی داشتیم که برای خودمون خیلی شیرین بود. زمان میگذشت و ما دنبال بهترین بسته بندی برای ارائه ی محصولمون بودیم! خب... همونطور که شاعر میگه "آدم همیشه تو محدودیت ها ستاره میشه"؛ بحرانی که برای بلاگفا پیش اومد با وجود این که برای همه ی ما وبلاگ نویسا دردناک بود... اما برای "جمع ما" جرقه ای بود تا واسه رسیدن به همچین روزی جدی تر باشیم. واسه این که با نوشتن و وبلاگ نویسی قهر نکنیم... چون که منم به جمله ای که روزی تو وبلاگ یوسف بلاماسکه خوندم معتقدم: "وبلاگ نویس مثل خودکار بیک میمونه! اگه ننویسه؛ خشک میشه!" پس این بار... همصدا شدیم تا واژه واژه های دلنوشته هامون رو باهم شریک بشیم چون فکر میکنم هنوز... تنها صداست که می ماند!
#رادیوبلاگیها #رادیوبلاگیها_پرنده_سفید
Telegram.me/blogiha
instagram.com/blogiha
1) بچه که بودم. خوب یادمه. تو خیابون به آدما نگاه می کردم و حسی که داشتم این بود که انگار فقط من و خانواده ام داریم زندگی میکنیم و بقیه آدما فقط هنرپیشه های فرعی داستانن! حسم رو خوب یادمه اما متاسفانه هرچقدر دارم سعی می کنم نمی تونم با کلمات منظورمو برسونم. همون موقع ها هم یادمه سعی کرده بودم اما نشده بود.
2) چند هفته ی پیش که تو شرکت, تو کنج کوچیک آشپزخونه وایساده بودم و لیوانم رو میشستم و صدایی که غیر از صدای آب به گوشم می رسید راجع به شرایط اقتصادی و قیمت دلار بود... برای یه لحظه خودم رو وسط یه فیلم سینمایی بلند دیدم. انگار اون لحظه که من توش بودم یه سکانسی بود از اون فیلم که مربوط به چند سالِ بعد از زندگیِ من بود که در اون لحظه گریزی زده بود به گذشته و اون زیر صدا قرار بود نشون دهنده ی این باشه که اتفاقاتی که داره به بیننده نشون می ده مربوط به سال 1394 بوده! چقدر استفاده از کلمات سخته... می خوام بگم برای یه لحظه حس می کردم تو یه بخش از تاریخم... توضیحش یه کم سخته...(*)
3) امروز اما یه حس عجیب دیگه ای دارم. احساس می کنم که یه سیاهی لشگرم که تو یه سناریوی از پیش نوشته شده دارم بازی می کنم... همه چیز انگار نشونه است و هیچ چیز اتفاقی نیست! امروز دارم فکر می کنم همه چیز برنامه ریزی شده بوده... یه سوال همش تو مغزم می چرخه... خدایا دنیات این روزا دست کیه؟ حس سر درگمی دارم... هیچ هیچ هیچ!
*مثلا تصور کنید دارید یه فیلم میبینید... تو یه سکانس هنرپیشه ی فیلم رو میبینید که داره خونه رو مرتب می کنه و اخبار تلویزیون داره خبر خراب شدن دیوار برلین رو می ده! و شما متوجه میشید که این سکانس مربوط به اون زمانه!