پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۳۳۷ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

مثل صدایی که پرتت میکنه به هشت سال قبل... دفترخاطرات ها... همیشه آدمو تو خودشون غرق میکنن... درست مثل آلبوم عکسای قدیمی... مثل صداهای ضبط شده ای که ده سال بعد از فایلای باقی مونده ی گوشی پخش میشن...

  • یاسمین پرنده ی سفید

فالگیر میگه نیتت پوچه... به خودم لعنت میفرستم که چرا حرفش باید برام مهم باشه؟ فالگیر که خدا نیست دیوونه!

  • یاسمین پرنده ی سفید

دستمو میذارم رو دکمه ی ضبط و با ذوق و شوق یه چیزی تعریف میکنم... اما یه دفعه... انگشتمو از راست به چپ میکشم تا برای همیشه پاک شه... به خودم میگم: کی اهمیت میده؟ داریم زندگیمونو میکنیم بابا... رانندگی با یه قوطی نوشابه تو دستت بی اهمیت ترین اتفاق دنیاس...

پل گیشا و دانشکده مدیریت دانشگاه تهران و سرعت مجاز چمران رو رد میکنم و با یه لبخند دو نقطه پرانتزی از آرزوهام میگذرم و ته مونده ی انرژیمو خرج ریتم شادناک آهنگ "آره آره" ی فرزاد فرزین میکنم.

  • یاسمین پرنده ی سفید
همیشه خودم بودم. اگه بد بودم یا خوب؛ خودم بود. چند سالی هست که دیگه نگران این نیستم که دیگران در موردم چه فکری می کنن... من فقط سعی می کنم در حد خودم, آدم بدی نباشم... هیچوقت نتونستم تظاهر کنم کسی رو دوست دارم, وقتی که نداشتم. همیشه سعی کردم وقتی با کسی تنهام باهاش همونطور باشم که تو جمع هستم. تظاهر نکردم به "آدم خوبه" بودن... زیاد نبودم... کم هم نه! فقط خودم بودم. واسه همین هیچوقت ترسی از فاش شدن رازهایی که مربوط به خودمه نداشتم... چون اعتقاد دارم وقتی حرفی رو با کسی شریک میشی دیگه اسمش راز نیست! همیشه راز دیگران رو تا جایی که بشه تو دلم نگه می دارم اما خودم توقع فاش شدن رازهای دونفره ام رو دارم! بنابراین چیزی نمی گم یا کاری نمی کنم که از فاش شدنش بترسم... چون من همینم که هستم. همیشه اشتباهاتم رو خودم گردن گرفتم. هیچوقت چیزی نگفتم که نتونم پای دردسراش وایسم. شوخیام, دیوونه بازیام, محبتم, رنجیدنام... زیاد یا کم هرچی که هست, قد خود منه. هیچوقت دلم نخواست نقش بازی کنم. با تمام این تفاسیر تعجب می کنم از کسایی که هنوز منو نمیشناسن!
شناختن من کار سختی نیست. من خودمم! خاکستریِ خاکستری!
  • یاسمین پرنده ی سفید

داشت با شوق و ذوق و افتخار میگفت دخترش نفر اول ایران شده. ازش پرسیدم: "الان بیشتر خوشحالی یا روزی که خودت قهرمان شده بودی؟" گفت:"الان... اصلا قابل مقایسه نیست... الان خیلی خوشحالم"

برای کوچولوش خوشحال بودم ولی... اولین فکری که از سرم گذشت این بود که چرا من هیچوقت نتونستم مادر و پدرم رو اینطور خوشحال کنم.

خیلی بهت بدهکارم بابایی... روزت مبارک:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه لبخند تلخ میزنه و میگه: "مثل شبکه چهار شدیم" و من میدونم مشکل ما چیز دیگه ایه... ما آب رفتیم! جمله ای که یه روزی فقط یه جا کپی پیست میشد حالا باید ده بار برای ده نفر فوروارد شه... چون ما آب رفتیم! چیزی که یه روز برای هممون مهم بود امروز دیگه وجود خارجی نداره! چیزی نیست که به خاطرش تلاش کنیم...!

کاش... ای کاش یادم می اومد که قبل از اون چطور زندگی میکردم!!!

  • یاسمین پرنده ی سفید

از حرفای منفی خوشم نمیاد... اما یه حسی دارم... یه حسی که خوب نیست... حسی که دوسش ندارم... یه چیزی داره اتفاق می افته که یه جای کارش درست نیست.... یه چیزی اشتباهه.... باید درستش کنیم... فکر کنم باید باهم درستش کنیم...

  • یاسمین پرنده ی سفید
1) نفر اول هی پرسید چته؟ با خنده از جواب دادن در رفتم... نفر دوم پرسید... بازم چیزی نگفتم... نفر سوم.... پیش خودم گفتم: آخه از کجا می فهمن؟
2) بهش گفتم: همیشه شاد باش... گفت: شادم به شادی شماها به خدا .... لبخند نشست رو لبم... از اون لبخندای دو نقطه پرانتزی! گفتم: هممون همینطوریم!
3) حرصش در اومده بود... گفت:" چرا انقدر حالتو می پرسه و..." یه لحظه دلم گرفت... چند روز بعد وقتی راجع به یه موضوع دیگه در مورد کسی با یکی حرف میزدم بهم گفت: "من و تو هردومون از یه نسلیم. همدیگه رو درک می کنیم و می دونیم که آدمای خوب تو گوشیمون چقدر می تونن حالمونو خوب کنن" به خودم گفتم نباید از اون نفر اول دلم بگیره... وقتی کسی تجربه ی چیزی رو نداره حق داره قضاوت کنه :)
4) گاهی حرف زدن با بعضی آدما... حتی اگه راجع به حرفای روزمره باشه... چقدر حال آدمو خوب می کنه... :)
  • یاسمین پرنده ی سفید

شهاب سنگ پوستر شب آرزوها رو میبینم و یاد بچگیام می افتم. یاد اون شبی که ساعتم رو واسه نیمه شب کوک کردم تا بیدار شم و شهاب بارونو ببینم. نمیدونم کجا شنیده بودم که موقع شهاب بارون دعای آدم برآورده میشه. شاید از همون موقع بود که عاشق آسمون شب شدم...

پرده رو میزنم کنار و سنگ صبور روزای دورمو صدا میکنم. تو دلم شعر "مجتبی معظمی" تکرار میشه: "موسم اندوه که میرسد، ماه را نگاه کنید." با خودم فکر میکنم اولین بار با صدای پرویز پرستویی عاشق ماه شدم...

بهش میگم: "یادته میگفتم برام دعا کن عاشق شم؟" ماه هیچی نمیگه... مثل همیشه فقط یه لبخند قشنگ میزنه. لبخندشو دوست دارم. لبخند میزنم و ادامه میدم: میگن شب آرزوهاس... میترسم از آرزوهایی که آدما با اصرار از خدا میخوان...

خیلی آرزوها وقتی برآورده نمیشن شیرین ترن... خیلی آرزوها بوده که بعد از چند سال فهمیدم چقدر خوبه که بهشون نرسیدم...خیلی آرزوها بوده که بهشون رسیدم و از دستشون دادم!... خیلی آرزوها بوده که انقدر برآورده نشدن که دیگه نبودنشون رو بلد شدم... 

نگاش میکنم... ماه هنوز لبخند میزنه، یه لبخند تلخ...! یه چیزی ته دلم میگه که داره به خورشید فکر میکنه. لبخند میزنم... بهش میگم: دلم برای دریا تنگ شده... برای سه سالگیم... برای خنده های مادرم... برای موهای سیاه بابا...

دلم نه ماشین گرون میخواد، نه اون دستبند هفت ملیونی که تنها چیز دنیا بود که چشمم همیشه روش موند... دلم فقط سفر میخواد... واسه رفتن و رفتن... هنوزم همه ی عروسکامو میبخشم واسه شادی و آرامشی که این روزا کمرنگ شده...

ماه با ستاره ها رقص نور تمرین شده اشون رو نشونم میده و با چشماش لالایی میگه... لبخند میزنم... چشمام رو میبندم و آرزوهای برآورده شده ام رو میشمارم... آدمایی که بودنشون معجزه اس... 1...2...3... 4.... لالایی ماه منو به رویاهام میبره :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه وقتایی هست... دلت میخواد حرف بزنی... اما نمیدونی میخوای چی بگی... ولی از اون بدتر وقتیه که ازت میپرسن چته؟... تو میدونی مثل همیشه نیستی.. اما نمیدونی باید چی بگی... یه وقتایی وایمیسی و همه چیز رو نگاه میکنی... نگاه میکنی... نگاه میکنی...

تنها چیزی که میدونی اینه که: دیگه هیییییچ چیز مثل قبل نیست:)

  • یاسمین پرنده ی سفید