پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

فالگیر میگه نیتت پوچه... به خودم لعنت میفرستم که چرا حرفش باید برام مهم باشه؟ فالگیر که خدا نیست دیوونه!

  • یاسمین پرنده ی سفید

دستمو میذارم رو دکمه ی ضبط و با ذوق و شوق یه چیزی تعریف میکنم... اما یه دفعه... انگشتمو از راست به چپ میکشم تا برای همیشه پاک شه... به خودم میگم: کی اهمیت میده؟ داریم زندگیمونو میکنیم بابا... رانندگی با یه قوطی نوشابه تو دستت بی اهمیت ترین اتفاق دنیاس...

پل گیشا و دانشکده مدیریت دانشگاه تهران و سرعت مجاز چمران رو رد میکنم و با یه لبخند دو نقطه پرانتزی از آرزوهام میگذرم و ته مونده ی انرژیمو خرج ریتم شادناک آهنگ "آره آره" ی فرزاد فرزین میکنم.

  • یاسمین پرنده ی سفید

پیش نویس... پیش نویس... پیش نویس...

گاهی دلم برای نوشتن تنگ میشه!

  • یاسمین پرنده ی سفید
همیشه خودم بودم. اگه بد بودم یا خوب؛ خودم بود. چند سالی هست که دیگه نگران این نیستم که دیگران در موردم چه فکری می کنن... من فقط سعی می کنم در حد خودم, آدم بدی نباشم... هیچوقت نتونستم تظاهر کنم کسی رو دوست دارم, وقتی که نداشتم. همیشه سعی کردم وقتی با کسی تنهام باهاش همونطور باشم که تو جمع هستم. تظاهر نکردم به "آدم خوبه" بودن... زیاد نبودم... کم هم نه! فقط خودم بودم. واسه همین هیچوقت ترسی از فاش شدن رازهایی که مربوط به خودمه نداشتم... چون اعتقاد دارم وقتی حرفی رو با کسی شریک میشی دیگه اسمش راز نیست! همیشه راز دیگران رو تا جایی که بشه تو دلم نگه می دارم اما خودم توقع فاش شدن رازهای دونفره ام رو دارم! بنابراین چیزی نمی گم یا کاری نمی کنم که از فاش شدنش بترسم... چون من همینم که هستم. همیشه اشتباهاتم رو خودم گردن گرفتم. هیچوقت چیزی نگفتم که نتونم پای دردسراش وایسم. شوخیام, دیوونه بازیام, محبتم, رنجیدنام... زیاد یا کم هرچی که هست, قد خود منه. هیچوقت دلم نخواست نقش بازی کنم. با تمام این تفاسیر تعجب می کنم از کسایی که هنوز منو نمیشناسن!
شناختن من کار سختی نیست. من خودمم! خاکستریِ خاکستری!
  • یاسمین پرنده ی سفید
دلم یک هفته استراحت مطلق میخواد, کنار دریا (میگم یک هفته چون بیشتر از این طاقت دوری از تهران رو ندارم!)... یا یک ماه استراحت مطلق تو تهران به شرطی که مثل روزای عید خلوت باشه... دلم استراحت مطلق میخواد و قول می دم که حوصله ام سر نمی ره...
  • یاسمین پرنده ی سفید

داشت با شوق و ذوق و افتخار میگفت دخترش نفر اول ایران شده. ازش پرسیدم: "الان بیشتر خوشحالی یا روزی که خودت قهرمان شده بودی؟" گفت:"الان... اصلا قابل مقایسه نیست... الان خیلی خوشحالم"

برای کوچولوش خوشحال بودم ولی... اولین فکری که از سرم گذشت این بود که چرا من هیچوقت نتونستم مادر و پدرم رو اینطور خوشحال کنم.

خیلی بهت بدهکارم بابایی... روزت مبارک:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه لبخند تلخ میزنه و میگه: "مثل شبکه چهار شدیم" و من میدونم مشکل ما چیز دیگه ایه... ما آب رفتیم! جمله ای که یه روزی فقط یه جا کپی پیست میشد حالا باید ده بار برای ده نفر فوروارد شه... چون ما آب رفتیم! چیزی که یه روز برای هممون مهم بود امروز دیگه وجود خارجی نداره! چیزی نیست که به خاطرش تلاش کنیم...!

کاش... ای کاش یادم می اومد که قبل از اون چطور زندگی میکردم!!!

  • یاسمین پرنده ی سفید

از حرفای منفی خوشم نمیاد... اما یه حسی دارم... یه حسی که خوب نیست... حسی که دوسش ندارم... یه چیزی داره اتفاق می افته که یه جای کارش درست نیست.... یه چیزی اشتباهه.... باید درستش کنیم... فکر کنم باید باهم درستش کنیم...

  • یاسمین پرنده ی سفید