پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۵۰۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرنده ی سفید» ثبت شده است

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد... کتابیه که از نامه های یک مادر به کودک زاده نشده اش شکل گرفته. من خوندن این کتاب رو نه پیشنهاد می کنم، نه می گم نخونیدش. انتظار چیز بهتری ازش داشتم اما نمی تونم بگم کتاب بدی بود. من همه ی کتابای مرتبط با یغما رو دوست دارم ;)

از این به بعد دوست دارم یه یادگاری از کتابایی که می خونم رو اینجا داشته باشم ولی از اونجایی که در جایگاهی نیستم که کتاب ها رو نقد کنم فقط از تجربیات شخصی خودم می نویسم. یه مدته تیکه های محبوبم رو تو کامپوتر "سیو" می کنم. امروز با خودم فکر کردم که دوست دارم این تجربیات رو با شماها هم شریک بشم :)

لطفا به "ادامه ی حرفام" توجه کنید :)


ادامه حرفام :

Oriana Fallaci - Yaghma Golrouee

حتما از مادرم خوشت می آد. با اون, تو دو تا مادر داری و این یه ثروت بزرگه. از اون خوشت می آد چون اعتقاد داره بدون بچه ها دنیا به آخر میرسه!  از اون خوشت می آد چون تپل و مهربونه و یه شکم نرم داره که می تونی روش بشینی و دستای چاقی که می تونه باهاش تورو نگه داره. زنگ هزار تا زنگوله تو صدای خنده هاشه. هیچوقت نفهمیدم چه طور این جوری می خنده ولی فکر می کنم دلیلش گریه کردنای زیادشه! فقط کسایی که زیاد گریه می کنن می تونن قدر قشنگیای زندگی رو بدونن و خوب بخندن! گریه کردن آسونه و خندیدن سخت! خیلی زود اینو می فهمی. وقتِ برخوردت با دنیا یه گریه ی طول و دراز سر می دی و بعدش هم تا چند وقت غیر گریه کاری ازت بر نمی آد......

صفحه 40 از کتاب "نامه به کودکی که هرگز زاده نشد"
نوشته "اوریانا فلاچی" و ترجمه ی "یغما گلرویی" از انتشارات "دارینوش"


برچسب‌ها: نامه به کودکی که هرگز زاده نشداوریانا فالاچییغما گلرویی
+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ آبان۱۳۹۲ساعت 18:26  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

 

 

نوشتاری به بهانه پایان سریال پژمان و دوستی دوستانه وحید

و تشکر از دوستان همیشه همراه


ادامه حرفام



سریال پژمان سریالی بود که بعد از سالها منو با تلویزیون آشتی داد... با شوق پای تلویزیون مینشستم و خاطرات سال های نه چندان دوری رو دوره می کردم که با شوقی بیشتر پای مسابقات فوتبال مینشستم و بازی ها رو دنبال می کردم... یاد خاطرات کل کل های قرمز و آبی دوران مدرسه... یاد روزنامه هایی که هر روز می خریدیم... یاد روزایی افتادم که کسایی رو وارد زندگیم کرد که رفتنی نیستن خدا رو شکر یا کسایی که دیگه نیستن اما خاطراتشون همیشه همراهمه... روزایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی با خودش داشت... یاد اکران خصوصی روزنامه ی البرز برای فیلم گرگ و میش که اتفاقا پژمان جمشیدی رو اونجا دیدم... و علی انصاریان نازنین و وحید شمسایی و...

بگذریم از این که به نظر می اومد سروش صحت استقلالی باشه، چون اینجا هم مثل بازی های اون دوران بعضی جاها سر پرسپولیسیا رو با پنبه می بریدن اما سریال جالبی بود و خیلی جاها حرفای زیر پوستی جالبی در قالب حرفای ورزشی داشت. خلاصه راضی بودم ازش :)

 

اما چیزی که می خواستم راجع بهش بنویسم در واقع این بود:

راستش رو بخواید بعضی وقتا به پژمان حسودیم میشد که دوست خوبی مثل وحید داره! دوره های مختلفی رو تو زندگیم تجربه کردم و دوستای خیلی زیادی داشتم و دارم... خدا رو شکر دوستای خوبی هم داشتم... دوستایی که "اِاِاِاِاِاِی" هر از گاهی از هم سراغی می گیریم... دوستایی که بعد از مدت ها هم وقتی به هم میرسیم هنوز حرفی واسه گفتن داریم... واسه همینم از خدا ممنونم...(البته حساب دوستایی که دیگه عضوی از خانواده هستن و انگار از اول بودن که جداس.... اونا دیگه دوست نیستن) اما وحید دوست جالبی بود... حتی حاضر شد به خاطر پژمان منافع خودش رو نادیده بگیره (کاری به درست یا غلط بودن کارش ندارم) پژمان خیلی جاها ضایع اش می کرد اما وحید خالصانه پژمان رو دوست داشت نه به خاطر پول و شهرت و جایگاه و... خیلی خوبه که آدم همیشه همچین دوستایی تو زدگیش داشته باشه :) یعنی هر چی از این دوستا داشته باشی بازم کمه :) (البته آدم هم باید همیشه قدر این جور دوستا رو بدونه وگرنه دوستی یک طرفه که فایده نداره) دیدن این رابطه ها حتی توی فیلم ها هم قشنگه :)

سرتون رو درد آوردم... همیشه گفتم بازم می گم... من اینجا دوستای کمی دارم(منظورم تو دنیای مجازیه) اما دلم خوشه به این که دوستای خوبی دارم... اینجا دوستایی دارم که بدون انتظار، جاهایی که به کمکشون احتیاج داشتم هر کمکی که ازشون بر می اومد رو ازم دریغ نکردن و از همه مهم تر این که کنارم بودن.

یکی از نمونه های کمک شما دوستان رو در در این پست شاهد بودم. سر این پروژه حامد رو خیلی اذیت کردم... طفلی تجربیاتش رو با دقت و حوصله در اختیارم گذاشت... یا همین محسن بنده خدا که از دست سوالای فنی و اینترنتی و رایانه ای من آسایش نداره... تازه اینا فقط نمونه هاشه... به هر حال از همین جا دوباره از همه ی شماهایی که همیشه همراهم بودید ممنونم... به خصوص اونایی که تو پر کردن پرسشنامه ها بهم کمک کردید... گفته بودم بهتون نمره ی پروژه ام ۲۰ شد؟ ممنونم از  همه شما ممنونم که هستید :)


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ آبان۱۳۹۲ساعت 23:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

سلام

پست پیش رو خاطره ای ه از یه مسافرت نه چندان خوب... اگه حوصله دارید در "ادامه ی حرفام" باهام همراه باشید... اگر نه فقط این نصیحت رو از من در حافظه داشته باشید که اگر مجبور نیستید ترجیحا در طول تاریکی شب از آزادراه قزوین رشت برای رفتن به جایی استفاده نکنید. چون این آزادراه اصلا روشنایی نداره. یه نمونه عکس ازش در ادامه مطلب داریم.

لطفا برای شفای همه ی بیماران دعا کنید. آرزوی همیشگی من سلامتی و شادی شماست


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۹ آبان۱۳۹۲ساعت 14:39  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
چند تا لینک براتون می ذارم اگه دوست دارید سر بزنید:

اولین ویندوز چه شکلی بوده؟                                بابان مجری معروف دهه 60 و 70

 

+ نوشته شده در  جمعه ۲۴ آبان۱۳۹۲ساعت 20:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

چند روز پیش یه بنده خدایی یه سوالی مطرح کرد که فکرم رو خیلی مشغول کرد:

اگه ما به بهشت اعتقاد داریم و اگه اعتقاد داریم که جای امام حسین و یارانش تو بهشته... پس چرا عزاداری؟ چرا گریه؟ اونم اینطوری! با این همه سر و صدا که آسایش رو می گیره از مریضا و کسایی که باید استراحت کنن. حالا دیگه از آبروبری هایی که به طرق مختلف سر صف نذری صورت می گیره و آدم رو به فکر فرو میبره که "آیا ما واقعا وارثان فرهنگ بزرگواری و بخشش کوروشیم؟!!!" می گذرم و چیزی نمی گم(؟!) چرا ما جماعتی هستیم که تو هیچ چیزی حد نگه نمی داریم؟ از یه طرف دیگه هم که یک سری از دوستان ماه محرم رو با همایش مُد اشتباه می گیرن! نه به این شوری شور... نه به اون بی نمکی! همین که سعی کنیم آدم خوبی باشیم و به کسی ظلم نکنیم و حق کسی رو نخوریم و مزاحم آسایش دیگران نشیم کافی نیست؟

 

آقای هنوز تو دو جمله حرف دل منو زد! که باعث شد این لینک رو به پستم اضافه کنم:



زمانی انتظار داشته باش به مقدساتت احترام بذارم

که همون مقدسات به آرامش و آسایش من احترام میذارن

هنوز نوشت : گفتنی کم نیست ولی چه فایده !

+  بیست و دوم آبان ۱۳۹۲ ساعت 1:48   |  نظرات


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان۱۳۹۲ساعت 20:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

متنفرم از این که ناخواسته وارد جریان هایی بشم که به من ربطی نداره. احساس بدی بهم دست می ده. از خودم بدم می آد که نمی تونم خیلی راحت بگم: "نه! به من مربوط نیست" از خودم بدم می آد.


برچسب‌ها: به من چه
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۹ آبان۱۳۹۲ساعت 17:46  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در جهان فرمان "کوروش" اولین منشور بود                    سر به تعظیمش سراسر بابل و عاشور بود

سینه ی اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد                    پشت بـخت النـصر را ساییده و بر خاک کرد

 

روز جهانی کوروش بزرگ گرامی باد

+شعر از شاهکار بینش پژوه

+ نوشته شده در  سه شنبه ۷ آبان۱۳۹۲ساعت 19:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آقا من دیشب خودم با همین دستای خودم "جمع ما" رو به روز کردم... بعد اون وقت تو فهرست دوستان به روزرسانی اش رو زده:

                             شش روز پیش!!!!!!!! دیگه چه خبر؟! :|


برچسب‌ها: ایرادات بلاگفا
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آبان۱۳۹۲ساعت 18:50  توسط شقایق و یاس 

میشه یکی بیاد بگه تو این بلاگفا چه خبره؟

بی خبر، روز تعطیل، که ما تو خونه نشستیم و امیدمون به گذروندن اوقات بی کاریمون تو اینترنته، کرکره ی سایت رو میکشن پایین... بعد از یکی دو روز تازه تابلوی "ادمین ها مشغول کارند" و "جاده در دست احداث است" و... آویزون می کنن رو سر در سایت! تازه باز تو همون روزها هم که می نوشتن دسترسی برای "ساعاتی" امکان پذیر نمی باشد... من نمی تونستم برم تو سایت اما همون روز دختر داییم می گفت که کامنتاش رو تایید کرده.

اینم از امروز! که صبح خواهرم نمی تونست وارد شه... الانم من اومدم بعد از دو سه بار که کلا منکر شد که بنده کابر و عضو زیرمجموعه ی این سایت محترم هستم... درست لحظه ای که داشتم برای پشتیبانی ایمیل می فرستادم و می خواستم عین پیغام خطا رو براش کپی کنم، دیدم که صفحه ام رو باز کرد.

آقای مدیر.... این چه وضعیه آخه؟! یعنی قرار نیست تو بخش اخبار سایت دلیل این اختلالات رو مشخص کنید تا ما بفهمیم اون "افزودن امکاناتی" که روز جمعه ازش حرف می زدید کدومه که ما نمی بینیم؟

با تشکر:)


برچسب‌ها: اختلالات در بلاگفا
+ نوشته شده در  یکشنبه ۵ آبان۱۳۹۲ساعت 17:14  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام دوستان

عید غدیرتون مبارک. من این عید رو بین اعیاد مذهبی بیشتر از بقیه دوست دارم. شایدهم دلیلش این باشه که سالگرد قمری ازدواج پدر و مادرمه :)

چون روز عیده، براتون یه آهنگ شاد رو گذاشتم تو "ادامه ی حرفام" که دانلود کنید و ازش لذت ببرید :) من که قبل از دونستن ترجمه اش کلی باهاش عشق می کردم ولی ترجمه اش رو هم اینجا گذاشتم براتون. آهنگی است به اسم "من علمک" از مهدی یراحی خواننده ی خوب جنوبی کشورمون. برای تبلیغات بیشتر بگم که ظاهرا تنظیمش از امید حاجیلی بوده :)

 

+دوستان! آیا دیشب(سه شنبه) شما هم برای وردود و استفاده از بلاگفا دچار مشکل بودید یا فقط منم که باید اینترنتم رو بدم و جاش خروس قندی بخرم! :| یکی دو جا کامنت هم گذاشتم اما بعد از ارسال نظر دوباره صفحه ی اصلی رو نشونم داد. حالا نمی دونم کامنتام رو ثبت کرد براتون یا نه؟ :(

ادامه حرفام :
متن آهنگ من علمک از مهدی یراحی
 
من عللمک ترمی السهم یا حلو بعیونک یا حلو بعیونک
 ای زیبا کی(چه کسی) به تو یاد داد که با چشمانت مثل نیزه شکار کنی؟
 
 یا ریت کل اهل الهوا مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 ای کاش همه عشاق(اهل عشق) تو رو مثل من دوست داشته باشن
 
 اسحرت قلبی و صرت حبی
 قلبم رو جادو کردی و عشق من شدی
 
 ابد ما خونک وداعت عیونک
 به دو چشمانت قسم هیچ وقت(تا ابد) به تو خیانت نمیکنم
 
 یا ریت کل اهل البلد مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم تموم مردم شهر(کشور) مثل من تو رو دوست داشته باشن
 
 و ان طیر بجناح العشق عالی
 با هم با بالهای عشق اوج میگیریم و پرواز میکنیم
 
 وانعیش انا ویاک للتالی
 ومنو تو همیشه و تا ابد با هم زندگی میکنیم و
 
 اش ما تقول الناس من بالی
 وهرچی که مردم از وضعیت من بگن مهم نیست
 
 والعشق بس ویاک یا حلالی
 وعشق برای من فقط با تو شیرین و دلچسبه


 من عللمک ترمی السهم یا حلو بعیونک یا حلو بعیونک
 ای زیبا کی(چه کسی) به تو یاد داد که با چشمانت مثل نیزه شکار کنی؟
 
 یا ریت کل اهل الهوا مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم همه عشاق(اهل عشق) تو رو مثل من دوست داشته باشن
 
اسحرت قلبی و صرت حبی
 قلبم رو جادو کردی و عشق من شدی
 
ابد ما خونک وداعت عیونک
 به دو چشمانت قسم هیچ وقت(تا ابد) به تو خیانت نمیکنم
 
یا ریت کل اهل البلد مثلی یحبونک مثلی یحبونک
 امیدوارم تموم مردم شهر(کشور) مثل من تو رو دوست داشته باشن

کپی پیست ترجمه از اینجا

و برای دانـــــــــلــــــــــــود این ترانه ی شاد و دل نشین ایـــــنــــــجــــــــــا را کلیک کنید و لذت ببرید.


برچسب‌ها: غدیرآهنگ من علمک از مهدی یراحی

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ آبان۱۳۹۲ساعت 12:9  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

هنرمند آمریکایی دیوید زین 45 ساله با خلاقیت خاص شخصیتی زیبا را در خیابانهای میشیگان خلق کرده است. مردم نیز به بودن این موجود سبز و زیبا عادت کرده و به نوعی او را دوست دارند . این موجود دوست داشتنی Sluggo نام دارد. دیوید میگوید هدفش از این کار ایجاد شادی در زندگی روزمره است. چراکه هر کسی با دیدن این موجود در کف کوچه و خیابان ناخودآگاه لبخند میزند. وی امیدوار است Sluggo روزی جهانی شود و نفش مفیدی در زندگی ماشینی آدمهای این قرن داشته باشد.

 

لطفا برای مشاهده عکس های بیشتر به وبلاگ گروهی جمـــــ+ــــع مـــا   مراجعه کنید :)

+ از اونجایی که از این ماه دختر دایی من هم به جمع ما پیوست، بر خود واجب می بینم که برای الی هم تبلیغ کنم از این به بعد می تونید ۲۹ هر ماه بیش از پیش با موسیقی آشنایی پیدا کنید.

اینم از قسمت اولش :) امیدوارم لذت ببرید.

روزهای پاییزیون قشنگ :)


برچسب‌ها: لبخندهای کوچک روزمره
+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آبان۱۳۹۲ساعت 8:6  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

شادی در زندگی روزمرهبخش : عکس


هنرمند آمریکایی دیوید زین 45 ساله با خلاقیت خاص شخصیتی زیبا را در خیابانهای میشیگان خلق کرده است. مردم نیز به بودن این موجود سبز و زیبا عادت کرده و به نوعی او را دوست دارند . این موجود دوست داشتنی Sluggo نام دارد. دیوید میگوید هدفش از این کار ایجاد شادی در زندگی روزمره است. چراکه هر کسی با دیدن این موجود در کف کوچه و خیابان ناخودآگاه لبخند میزند. وی امیدوار است Sluggo روزی جهانی شود و نفش مفیدی در زندگی ماشینی آدمهای این قرن داشته باشد.



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , نقاشی خیابانی , عکس

امیدوارم از عکس های این سری لذت برده باشید. منتظر خوندن نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما دوستان هستم.

+اگر قادر به دیدن عکس ها نیستید از لینک های زیر استفاده کنید:

http://s1.picofile.com/file/7984401505/00.jpg   :عکس هنرمند - در صفحه ی اول

http://s2.picofile.com/file/7984402040/1.jpg

http://s1.picofile.com/file/7984404301/2.jpg

http://s1.picofile.com/file/7984405157/3.jpg

http://s1.picofile.com/file/7984405806/4.jpg

http://s3.picofile.com/file/7984406448/5.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984407090/6.jpg

http://s2.picofile.com/file/7984407525/7.jpg

http://s2.picofile.com/file/7984408060/8.jpg

http://s1.picofile.com/file/7984411391/9.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984412040/10.jpg

http://s3.picofile.com/file/7984413224/11.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984414301/12.jpg

http://s3.picofile.com/file/7984414943/13.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984415913/14.jpg

http://s2.picofile.com/file/7984416769/15.jpg

http://s4.picofile.com/file/7984418167/Tabligh.jpg  ++

   دوشنبه 1392/08/06       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات



  • یاسمین پرنده ی سفید

چند روز پیش مامان اومد خونه و گفت: ما که جوونتر بودیم یه سری کفشای پلاستیکی مد شده بود خیلی خوشگل بود الان باز اونا مد شده. فلان جا دیدم. می خوای بریم بخری؟

من اینطوری: :| :/    من کفش پلاستیکی نمی پوشم (آیکن قیافه گرفتن)

-------

چند روز بعد... من و مامان و خواهرم رفته بودیم خرید. خواهرم می خواست صندل بگیره. مامانم باز پشت ویترین کفشا رو دید گفت: یاسی، این کفشا رو می گفتما.

من و خواهرم: نه... خوشم نیومد.

رفتیم توی مغازه برای خرید صندل...

پای خانم فروشنده رو نگاه کردم: چه کفشای خوکشـــــــــــــــــــــلی

من: مامان؟ منم از این کفش پلاستیکیا می خوام!!!!!!!!!


برچسب‌ها: کفش پلاستیکی
+ نوشته شده در  شنبه ۲۷ مهر۱۳۹۲ساعت 19:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

امروز جای شما خالی رفتیم سینما. گناهکاران در نوع خودش فیلم جالبی بود. به نظر من فیلم نامه ی خیلی خوبی داشت هرچند که کارگردانی اش می تونست بهتر از این هم باشه اما خب تا جایی که من می دونم کار اول آقای قریبیان (که من خیلی هم دوسشون دارم) بود. اما رامبد جوان عاااااااااااااااااااااالی بود. یعنی من این آدم رو همینجوری که همیشه دوست داشتم ولی غیر از اون به نظر من هیچکس بهتر از رامبد نمی تونست این نقش رو بازی کنه. کارت حرف نداشت رامبد جوان :)

البته بازیگرای معروف دیگه ای هم تو این فیلم بودن که باید بگم نسرین مقانلو و شقایق فراهانی علاوه بر این که بازی خوبی داشتن خیلی هم خوشگل شده بودن :)

+ نمی گم فیلم بی ایرادی بود... چند دقیقه ی اول فیلم مایوستون نکنه... ادامه ی فیلم نامه در ژانر خودش به نظر من انقدر خوب هست که آخرش پشیمون از سینما بیرون نرید :)

++نظرات کارشناسانه تر رو می ذارم به عهده ی "محمد/آوای فاخته" در وبلاگ گروهی جــ+ــمع مـــا... البته اگه دوست داشته باشه این فیلم رو ببینه و نقدش کنه. من فقط تجربه ی شخصی خودم رو به عنوان یه آدم عادی مطرح کردم.
+++ عکس های بیشتر از فیلم را اینجا  و اینجا ببینید.


برچسب‌ها: فیلم گناهکارانژانر پلیسیفرامرز و سام قریبیانرامبد جوان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۴ مهر۱۳۹۲ساعت 19:49  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

آقا من اینترنت ۲۵۶ مخابرات داشتم باهاش نمی تونستم ای میلام رو چک کنم به خاطر همین با وجود این کهخیلی خیلی خیلی کم پیش می اومد که قطعی اینترنت داشته باشم تصمیم گرفتم عوضش کنم...

رفتم اینترنت وایمکس ایرانسل گرفتم... با سرعت ۲۵۶ مصرف آزاد... حالا ایمیلام رو خیلی راحت باز می کنم و حتی می تونم فورواردشون کنم که با اینترنت مخابرات کابوس بود... اما

اما در عوض قطعی اینترنت دارم همش هم نگران تموم شدن اعتبارم هستم :|

مودم ایرانسلم همراهه... مودم مخابرات ثابت بود. شما جای من باشید کدوم رو نگه می دارید؟


برچسب‌ها: نظر شما چیه
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۷ مهر۱۳۹۲ساعت 22:2  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آقا...هر دفعه آمار وبگذرم رو نگاه می کنم عذاب وجدان می گیرم...

که مردم چی سرچ می کنن و به چه پست هایی بر می خورن!!!

مثل:

طرف تو گوگل زده: زندگی نامه ی canibus

بعد این پست براش اومده:ژن کانامورایی و نصیحت نامه ی من به فرزندم!

 حالا بگذریم که هر روز افرادی رو می بینم که به خاطر دانلود آهنگ "کاش خدا منو ببینه" و "باید به تو برگردم" و... می آن اینجا و خبری نیست نکن عزیزم... دانلود جیزه...

خب گوگل تو هم یه خورده آدم باش دیگه! ئه!


برچسب‌ها: موتورهای جستجوگر و اشتباهات
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۵ مهر۱۳۹۲ساعت 22:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بچه های والیبال متشکریـــــــــــــــــــــــــم

دمتون گرم... تنتون سالم............

                                                         هورااااااااااااااااااااااااااا

قهرمانی آسیا مبارکتون باشه


برچسب‌ها: والیبال عاشقتم
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴ مهر۱۳۹۲ساعت 20:28  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

درخت کاج کوچمان را سربریدند...

جرمش این بود که لوله های گاز جای غلطی قرار داشت! جرمش این بود که وقتی در جوانی راهش کج شد کسی دست نوازشی به رویش نکشید...

 

لطفا در "ادامه ی حرفام" همراهی ام کنید...


برچسب‌ها: صدای فریاد درختان را میشنویدبه خودمون رحم کنیم
ادامه حرفام :

درخت کاج کوچمان را سربریدند...

جرمش این بود که لوله های گاز جای غلطی قرار داشت! جرمش این بود که وقتی در جوانی راهش کج شد کسی دست نوازشی به رویش نکشید... امروز که به میان سالی رسیده... امروز که دیگر نمی تواند راست قامت باشد... سرش را می بُرَند... و دختر همسایه تنها چند کاج زیبا را از میان کاج ها برای یادگاری به منزل می برد... یادگاری از درختی که شاید وقتی دختر، کوچکتر بود هر روز صبح از پنجره برایش دست تکان داده بود... هر روز صبح وقت رفتن به مدرسه به او لبخند زده بود... و امروز برای همیشه رفت و حتی صدای فریادش را کسی نشنید!

اما چرا کسی از لوله های گاز ایراد نگرفت؟ چرا کسی نپرسید که چرا اینجا نصب شد؟ چرا کسی نگفت جای لوله های بی جان را عوض کنیم؟

پائولوکوئیلو راست می گوید... انسان همیشه می گوید: زمین در حال از بین رفتن است! در حالی که طی این همه سال زمین همیشه پا برجا بوده و انسان نمی خواهد قبول کند که نسل بشر است که از بین خواهد رفت!

 

تازه همین دیروز بود که با دیدین عکس پایین:

می خواستم از شهرداری تشکر کنم! خیلی خوبه که آدم می بینه تو مملکتی که کلی معلول و جانباز جنگی داره یه کاری می کنن که حداقل در ظاهر نشون بدن به فکرشون هستن... این عکس مربوط به تهران- تقاطع آزادی و نواب ه... به خاطر کاری داشتم پیاده از اونجا رد میشدم که این توجه ام رو جلب کرد... هرچند که شرایط می تونست خیلی بهتر باشه اگه ماشین ها و موتورها و... به خودشون اجازه نمی دادن که به حریم عابر پیاده وارد شن... در اون صورت دیگه اصلا لزومی به نصب این موانع نبود که حالا بخوان یه فکری هم به حال کسایی که با ویلچر رفت و آمد می کنن باشن! امان از ما مردم! اما جریان قطع این درخت و این که کسی بهشون تو این مدت رسیدگی نکرده انقدر ناراحتم کرد که...............

+حالا که حرف از شهرداری شد... آقا این شستشوی معابرتون با کثیف کردن عابر همراهه ها... در جریان هستید؟!! این ماموران زحمتکشی رو می گم که با شلنگ در و دیوارا و ایستگاه های اتوبوس و... رو تمیز میکنن... آدم می خواد رد شه خو کثیف میشه دیگه... راه دیگه ای ممکنه وجود داشته باشه احیانا؟ (سوال می کنما)

++جمله ای که از پائولوکوئیلو  تو متن اومده، نقل به مضمون بود چون کتاب "برنده تنهاست" اش رو شخصا هنوز نخوندم.

+++توروخدا هوای این درختا رو داشته باشید... به خدا تنها چیزی که باعث میشه هنوز بتونیم نفس بکشیم این درختان... به خدا هوا بین پولدار و بی پول فرق نمی ذاره... وقتی خوب نباشه حال هیچکدوممون خوب نیست...

+ نوشته شده در  جمعه ۱۲ مهر۱۳۹۲ساعت 12:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همگی...

مادر بزرگ عمه زا ی نازنین هم از بینمو رفت... لطفا برای شادی روحش دعا کنید. (آقا صابر عزیز.... ما رو هم در غم خودت شریک بدون)

 

+ یادم رفته بود به روز شدنم تو وبلاگ گروهی جمع ما رو اینجا اعلام کنم... مروری است بر خاطرات گذشته... با رنگ و بویی تازه...

+ نوشته شده در  دوشنبه ۸ مهر۱۳۹۲ساعت 18:19  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خانوم ۱: انگار واسه این موتور سوارا چراغ قرمز معنا نداره!

خانوم ۲: بذار چراغ رد کنن یه بار بالاخره ماشین می زنه بهش... داغش میمونه به دل مادرش!!!

من در ابتدا:  سپس طاقت نیاورده و عرض می کنم:   بیچاره صاحب ماشین

خانوم ۲: واسه مادر موتور سواره که سخت تره!

من:  سپس در نهایت بی رحمی گفتم: مادرش باید بچه رو درست تربیت می کرد! اما....

            بیچاره صاحب ماشین

+دروغ گفته ام آیا؟

++خب آقای محترم موتوری... یه ذره قانون مدار باش آقا! این چه وضعیتیه آخه؟ حالا می خوای خودتو به کشتن بدی به جهنم!!!!!! به فکر مادر بیچاره ات باش... و اون صاحب ماشین بدبخت!


برچسب‌ها: موتورسواریقانون مداری
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۴ مهر۱۳۹۲ساعت 16:34  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلاااااااااااااااااااام :)

اولین صبح پاییزیتون شاد و پر انرژی :) بالاخره تابستون تموم شد... و فصل مورد علاقه من رسید :) فصل صدای دل نشین برگای پاییزی زیر پای عابرا... فصل صدای قار قار کلاغا که خیلی دوسشون دارم :) و از همه مهمتر فصل بارون :) هر وقت بارون می باره حس می کنم خدا صدامو بهتر میشنوه.... واسه همین بارونو خیلی دوست دارم :)

 

 

نگاهی دیگر:

(با ریتم مربوطه بخوانید)   :     باز آمد... بوی ماه مدرسه... بااااازم بوی بدِ پای مدرسه :|

من از اونجایی که یه آدم پارادوکسیِ پارادوکس دوست هستم... پاییز رو خیلی دوست دارم... اما اصلا از مهر ماه خوشم نمی آد... فصل شلوغی و ترافیک و مدرسه :| آیا کَسِ دیگه ای هم هست که مثل من باشه؟:)

+خداروشکر که ساعتا برگشت سر جای اولش :) حالا صبحا بلند شدن از خواب یه ذره راحت تر می شه :)


برچسب‌ها: بوی ماه مدرسهپاییز زیبا

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱ مهر۱۳۹۲ساعت 7:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

موزه فرش تهران

یک روز مرخصی برای یک مورد کار شخصی...

و پیاده روی من و مامان... با هم داشتیم پیاده برمیگشتیم که بریم سمت خونه... سر راه رسیدیم به موزه فرش ایران...

چه فرصتی از این بهتر؟ و عکسایی که می بینید حاصل یک گردش کوتاه در موزه است که البته تعداد فرش ها و تعداد عکسا بیشتر بود (نه خیلی بیشتر... چون خودمم انتظار داشتم موزه ی بزرگتری باشه اما با این که خیلی بزرگ نبود اما جالب بود) اما من اون عکسایی که برام جالب تر بود رو انتخاب کردم که بذارم... و یک سری از عکسا هم به خاطر نور کم سالن برای عکاسی و این که اجازه استفاده از فلش رو نداشتیم تاریک افتاده بود که نذاشتمشون.

+ببخشید که کیفیت عکسا سنگینه... بعد از آپلود یادم افتاد که کیفتشون رو پایین نیوردم لطفا برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برید و برای باز شدن عکس ها شکیبا باشید. امیدوارم لذت ببرید.         با تشکر :)

++تازه صبحونه رو هم تو پارک لاله خوردیم... هرچند یه پیشی ه اومده بود هی خودش رو لوس می کرد که بهش یه چیزی بدیم... ما هم چون خوراکی واسه اون نداشتیم غذا از گلومون پایین نرفت... و هرچند که بعدش انقدر خسته بودم که وقتی رسیدیم خونه دیگه نای حرکت نداشتم... اما در مجموع خوش گذشت :) جای شما خالی :)

ادامه ی مطلب  :



تو چهار گوشه این فرش می تونید "آدم و حوا" + "ابراهیم و اسماعیل" + "حضرت عیسی" + "حضرت موسی" رو ببینید.

 

این فرش همونطور که حتی توی عکس هم مشخصه به صورت برجسته بافته شده.

 

اینم یه نمونه از فرش تهران :)

 

این یه نمونه از فرش کاشانه که توش چهره های معروف دنیا رو می تونید ببینید... از عیسی مسیح تا ناپلئون! نکته ی جالب اینه که بالای سر هر تصویر یه شماره هست که در بین لیستی که دور تا دور فرش رو قاب گرفته با همون شماره مشخص میشه که تصویر مربوط به کدوم شخصیت مشهوره :))))

+ببخشید دیگه دستم از این بالاتر نمی رفت که بتونم از زاویه ی درستی عکس بگیرم که همه ی فرش رو دربر بگیره.

این در واقع فقط یه تیکه از یه فرش بزرگتره... این عکس از نزدیک گرفته شده تا بیشتر به بافت ظریف این فرش دقت کنید و ببینید که چه "وقتی" برای بافته شدن این فرش ها صرف شده...

چیزی که از همه بیشتر ناراحتم می کنه اینه که پیشینیان ما چه هنری داشتند که امروز می تونست به ما برسه... اما متاسفانه چقدر راحت داریم این هنر و این صنعت رو کم کم از دست می دیم... چقدر می تونستیم تو دنیا با این صنعت موفق باشیم همونطور که هنوز هم حتی تو خیلی از فیلم های هالیوودی میبینیم و می شنویم که فرش ایرانی رو به عنوان یه فرش عالی به حساب می آرن اما....

 

+عکس ها به یادگار مانده از ۱۷ شهریور ۱۳۹۲ یکشنبه...

بی ربط نوشتی برای خودم: یادگاری:ستاره دریایی و صدفی که دریا در آن بود و نیست!


+  نوشته شده در  شنبه ۲۳ شهریور۱۳۹۲ساعت 18:18  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
پیوندهای روزانه
دوستان عزیز...

به بخش پیوند های روزانه وبلاگ یه سری سایت های جدید اضافه کردم که از بخش ۶ و ۷ روزنامه همشهری پیداشون کردم. اگه دوست دارید یه سری بهشون بزنید شاید چیزی مطابق سلیقتون پیدا کردید :)

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 21:6  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
♥ واسه کندن از این بـــَرزَخ گریزی غیر دنــیـــا نـیـسـت
داشتم فکر می کردم... اگه تناسخ واقعیت داشته باشه... و این ماجرایی که میگن آدم دوباره برمیگرده تا پاک بشه و این حرفا...

  اگه تنها یه راه وجود داشته باشه واسه این که دیگه به این دنیا برنگردم...

   و اون راه این باشه که عاشق این دنیا بشم!!!!!!

 من این درد عشق رو به جون می خرم!!

حق با حسین پناهی نازنین بود:

من زندگی را دوست دارم.... اما از زندگی دوباره می ترسم!

 

+دوستی به نقل از بزرگی می گفت: کسی چه می داند؟ شاید این دنیا، جهنم دنیایی دیگر است!

+  نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:20  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
تفاهم

تا حالا شده یه آهنگی بهتون یه حس مثبت بده؟ این آهنگ تفاهم - نریمان عزیز این حس خوب رو در من ایجاد می کنه :)

شاید البته یکی از دلایلش هم این باشه که بعد از خوب شدنش... این اولین آهنگی ه که من ازش شنیدم و خوشحالم که حالش خوب شده.

+ نمی دونم که قبلا این آهنگ توسط زنده یاد"طوفان" هم اجرا شده بوده یا نه؟ اما به هر حال این آهنگ رو ظاهرا نریمان با یادی از طوفان خونده. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد :)

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۲۷ شهریور۱۳۹۲ساعت 17:3  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
توهم
نمی دونم چرا همش یه توهم دارم که تو هر محیطی یه "نفوذی" بین ماست؟! :|

فکر کنم کمتر باید فیلم های توهم زا ببینم....ولی فکر کنم اصلا این حس "محتاط" بودن (معتاد نه ها... محتاط) توی خونمه انگار

+  نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:45  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


به شما هم میشه گفت بازیکن؟!

+  نوشته شده در  شنبه ۱۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 20:15  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
روز دخترا مبارک

خیلی خوبه که آدم کسایی رو داشته باشه که مناسبتا رو بهش تبریک بگه... خیلی وقت بود فقط چیزای بد رو می دیدم... اما خدارو شکر... خدارو شکر به خاطر مادر و پدر مهربون... یه خواهر نازنین و خواهرزاده ی کوچولویی که امید فرداها رو بهم می ده... و برادری که حتی وقتی دوره... حتی وقتی می دونه خواهر کوچیکه  باهاش قهره(؟!) و می دونه که نیست تا جوابش رو بده... بازم برای تبریک روز دختر واسه خواهر کوچیکه اش پیغام می ذاره.

خدایا... می دونی که دیگه آرزویی ندارم!!!! و تو می دونی چرا؟!!!!!! تو دلیل بی آرزو بودنم رو می دونی... خانواده ی همه رو براشون سالم نگه دار... جمع خانواده ها رو دور هم جمع کن... خانواده ی ما رو هم جز همین خانواده ها

آمین :)

 

+دخترای گل روزتون مبارک

++فرشته های زمینی نوشته ی دوست خوبم "سکوت"

+  نوشته شده در  شنبه ۱۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 17:11  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
اطلاعیه مهم برای جمع ما

دوستان...

من یه قسمتی رو پیشنهاد دادم برای "آشنایی با موسیقی" حالا کسی رو پیدا کردم که در این زمینه وارده و طبق صحبتی که با هم داشتیم به نظر می آد قبول کرده که همکارمون باشه تو "جمع ما"... فقط مشکل اینجاست که گفت باید فکر کنه ببینه موضوعی می تونه پیدا کنه که برای همه جذاب و جالب باشه یا نه.

شما پیشنهادی دارید؟

با تشکر

+  نوشته شده در  جمعه ۸ شهریور۱۳۹۲ساعت 23:9  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
منم واسه همین پزشک نشدم!
چند روز پیش دیدم دوست خوبم حامد-جوون دهه شصتی برای پزشک نشدنش دلیل قابل قبولی آورد که البته راجع به بنده هم تا حدودی صدق می کنه...

در همین راستا از اونجایی که تو کمنتای همین پست حامد هم به یه عکسی اشاره کرده بودم... دیدم خالی از لطف نیست که این عکس رو بذارم همگی ببنیند:

دست خط دکتری

اما نکته ی جالب موضوع اینه که اون مسئول محترم داروخانه چطوری داروها رو پیچیده؟ (خودمونیم این اصطلاح نسخه پیچیدن هم واسه خودش اصطلاحیست بس خنده دار.. آدم یاد سبزی فروشی می افته)

خوبه دیگه... دکتره یه چیزی می نویسه که خودش هم نمی تونه بخونه... داروخانه هم چیزی که صلاح می دونه رو لابد به مریض می ده... خب پس چه کاریه؟ آدم از اول میره پیش خود آقای دکتر داروخانه دیگه ها؟!

خلاصه این که حق با حامده... منم چون خطم خوانا بود دکتر نشدم وگرنه نسخه نوشتن که کاری نداره که

+  نوشته شده در  چهارشنبه ۶ شهریور۱۳۹۲ساعت 22:15  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

این پست مخاطب خاص دارد!

مامان نازنینم

می دونم که هیچوقت نتونستم خوبی ها و مهربونی هات رو جبران کنم

اما کاش بدونی که خیلی دوست دارم و همیشه برات بهترین ها رو آرزو دارم با سلامتی و دلخوشی و احساس آرامش و خوشبختی

تولدت مبارک مهربونم

مرسی که اومدی تا مامان من باشی

+  نوشته شده در  سه شنبه ۵ شهریور۱۳۹۲ساعت 5:6  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

تو دیدت رو عوض کن! (جمع ما)

خیلی جالبه... همیشه همه چیز اون طور که به نظر می رسه نیست...گاهی فقط لازمه که زاویه ی دیدتون رو عوض کنید! همین... می دونم این جمله مثل یه شعاره... اما به قول اون آقای دکتر تو فیلم آتش بس: "فقط غیرممکن، غیرممکنه!" حالا لطفا با من تو وبلاگ گروهی "جمع ما" همراه باشید تا ببینید که بعضی وقتا یه تغییر کوچیک تو جایگاهی که از اون دارید به دنیا نگاه می کنید چقدر می تونه تو چیزی که می بینید اثر بذاره!

تازه اینا فقط یه نمونه های کوچیکه! مثل این:

فقط کافیه زاویه ی دیدت رو عوض کنی! همین!

+  نوشته شده در  سه شنبه ۵ شهریور۱۳۹۲ساعت 10:0  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


   تو دیدت رو عوض کن!!بخش : عکس


 

 

برید کنار که می خوام چهار نعل پرواز کنم!!!

 

 

نمی دونم چرا این آدما صندلیاشون رو انقدر عذاب آور می سازن... این پشتیای بلند فقط جلوی دید رو می گیره!

 

- آره بابا... از صبح تا حالا همچین بهم نگاه می کنه و می خنده که انگار من شاخ در  آوردم! نمیدونم چشه؟(صدای پچ پچ خانوم با شخصی که اونطرف خطه)

 

 

دوستان این عکس بدون شرحه... فقط دوست دارم نظر شما رو در این باره بدونم که به نظر شما این عکس از قصد به این روش گرفته شده یا خیلی اتفاقی سر بزنگاه اتفاق افتاده!

 

پیش خودت فکر کردی که کجا داری میری... من هنوز بهت اجازه ی مرخص شدنت رو ندادم!

+کسایی که نمی تونن عکسا رو ببینن:

http://s2.picofile.com/file/7908253224/1.jpg

http://s1.picofile.com/file/7908255692/2.jpg

http://s4.picofile.com/file/7908278060/3.jpg

http://s2.picofile.com/file/7908287090/4.jpg

http://s2.picofile.com/file/7908288709/5.jpg

http://s1.picofile.com/file/7908297311/T.jpg **

++لطفا به عکس های این پست از ۰ تا ۱۰ یه امتیازی بدید تا بتونم به مرور بفهمم که چه عکسایی رو بیشتر دوست دارید.



برچسب‌ها : جمع ما , پرنده ی سفید , عکس , زاویه ی دید , خیلی دور خیلی نزدیک

   سه شنبه ۱۳۹۲/۰۶/۰۵       پرنده ی سفید        آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
فکر کن:

چهارشنبه شبا همیشه خوشحالی... چون ۵شنبه ها نیم ساعت دیرتر می ری سرکار(به این معنی که نیم ساعت بیشتر می تونی بخوابی!) ساعتت رو واسه ۷ کوک(؟!) می کنی و می خوابی.... ۱۰دقیقه به ۷ با صدای ریز "تق" مانندی بیدار میشی که می دونی مال محافظ وسایل برقیه و از مامانت می پرسی: برقا رفت؟! :| و ندا می آید که بلی! :|

با خودت فکر میکنی: لعنت به تکنولوژی :| حالا این در لعنتی پارکینگ بدون برق باز نمیشه باید چی کار کنم؟! بلند میشی به این امید که تا ۷:۳۰ برق بیاد..... ۷:۴۰ میشه و تو:  حالا باید یکی از مرخصی های نازنینم رو خرج کنم وتو این فکرا که: ۵شنبه نصف روز می ریم سر کار اما مرخصیمون یه روز کامل حساب میشه منم که خسیــــــــــــــــــــــــــــــــــس.... هی می خوام این مرخصی های باارزش رو دخیره کنم واسه مسافرت ها یا روزای مبادا... بعد به خاطر این که اداره محترم نیرو نگفته بودن که ۱۰ دقیقه قبل از بیدار شدن من می خوان برقامون رو واسه مدت ۳ ساعت قطع کنن مجبور شدم زنگ بزنم و مرخصی بگیرم...

+الان یه نفر با دل و جرات می خوام... بیاد اینجا بگه تکنولوژی خوبه

++اینم از توفیق اجباری ما


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۳۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:31  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه روزایی هست تو زندگی, که آدم مدام برمی گرده و به روزایی که گذرونده نگاه می کنه و... یه سری چیزا رو کنار هم می ذاره و به خودش می گه:
بابک صحرایی راست می گه: "هرچی خواستم نه...  به هر چی که نخواستم رسیدم" 
داشتم فکر می کردم هر کس رو تو زندکیم دوست داشتم(دارم) همیشه یا دوری و ندیدنش رو تحمل کردم یا عذاب کشیدنش رو به چشم دیدم! از یه مورد ساده شروع کن:
هر وقت تو هر سریالی گفتم من فلانی رو از همه بیشتر دوست دارم... مُرد! : |
دو روز نگذشته بود از روزی که گفتم "مارک" رو تو این سریال از همه بیشتر دوست دارم و مُرد! : |
تازه صبح هم پاشدم دیدم ماهیمون هم مرده :(

+هی! بخند...!

++ساده بگیر حرفامو... اما حرفام از سر سادگی نیست... کاش همه ی سختی ها فقط تو فیلما و قصه ها بود... کاش همه ی غصه هامون اینا بود...

+++تمام عمر خندیدم... تمام عمر شوخی نیست!


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۳۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خواهر خوب و نازنینم

تولدت مبارک

همیشه و همیشه و همیشه

برات آرزوهای خوب دارم

امیدوارم سال های پیش رو برات پر از شادی و آرامش و سلامتی باشه و سایه ت همیشه بالا سر آرتا فسقلی بمونه


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 16:48  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


روزایی رو یادم می آد که حرف خارج رفتن که به میون می اومد حتی بغضم می گرفت و فکر می کردم دلم واسه خاک کشورم تنگ میشه...

هر روزی که می گذره اتفاقاتی می افته و چیزایی پیش می آد که منو به جایی میرسونه که مثل امروز صبح تنها حسی که نسبت بهش دارم تنفره!!!!! واقعا دیگه نمی تونم تحملش کنم!!!!

هنوزم اگه ازش دور باشم دلم تنگ میشه... ولی دیگه دل کندم ازش... دیگه بریدم! خیلی خسته ام... خیلی... تازه شاید هنوز خیلی از زخم های روزگار به تنم نخورده باشه... اما دیگه دل کندم!


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 16:47  توسط شقایق و یاس 

قهرمانی تیم ملی بسکتبال خوب و نازنینمون رو تو آسیا به همه ی ورزش دوستان تبریک می گم...

با آرزوی موفقیت های بیشتر و بزرگتر و مهمتر در همه ی عرصه ها...

انشالله که مبارکشون باشه.

+با یادی از زنده یاد آیدین نیک خواه بهرامی... روحش شاد و یادش گرامی


+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 21:45  توسط شقایق و یاس 

توجه                   توجه


مطلب پیش رو فقط و فقط در راستای یک خاطره نویسی از یک روز طولانی است...
هدف از این پست، توهین به هیچ شخص, گروه, یا عقیده ای نیست و همونطور که مجددا تاکید می کنم صرفا برای خاطره نگاری در این جا ثبت می گردد. خواهشمند است بعدا نیایید بگید دلیل نمیشه که همه اینطوری باشن و این حرفا... من خودمم همیشه گفتم نمیشه همه رو با یه چوب زد. پس لطفا با جنبه وارد شوید وبه پست پیش رو فقط به چشم یک خاطره نگاری نگاه کنید که نگارنده شاهدش بوده و لاغیر.
راستی... خیلی مراقب خودتون و کیفهاتون باشید 

امروز تو اتوبوس نشته بودم... خیلی خونسرد و عادی کیفم رو گذاشته بودم زیر دستم و داشتم با مامانم از طریق پدیده ی مفیدی به اسم پیامک مکاتبه می کردم که یهو...:


"وایسا آقا نگهدار..."

صدای خانومی بود که از اتوبوس پیاده شده بود و منتظر بود خواهرش هم پیاده شه و با پیاده شدنش صداش بلند شد که از راننده می خواست که صبر کنه...
"من دیدم که یه خانوم چادری داشت زیپ کیفت رو میکشید!"
سوار اتوبوس شدن و راننده حرکت کرد.
خواهرش دوباره کیفش رو گشت و رو به دو خانوم چادری که تو اتوبوس بودن با احترام گفت که اگه ممکنه من کیفاتون رو ببینم. مسلما اول یه لحظه سکوت و جملاتی مثل من که تازه سوار شدم و .... رد و بدل شد( الان که دارم فکر می کنم یادم می افته که اونی که اول گفت من تازه سوار شدم دوباره بین حرفاش گفت که من از ونک سوار شده بودم.و...) خلاصه:
خانومی که جلوتر وایستاده بود و به جایی که دوتا خواهر نشسته بودن نزدیک تر بود خیلی ساده کیفش رو گرفت جلو و گفت آره عزیزم بگرد...
خانومی که عقب تر بود بهش برخورد و گفت مشکلی نیست بگرد اما اگه نبود من ازتون شکایت می کنم. که خواهره گفت اشکالی نداره عزیزم شکایت کن...  یکی گفت خانوم شکایت نداره که... اگه نباشه نیست دیگه...
خانومه تو کیفشون رو نگاه می کرد که یکی گفت: "تو این فرصت کوتاه که تو کیفش نتونسته بذاره..."
مال باخته که می گفت تازه از سفر اومده بوده و حدود 700هزار تومن پول نقد همراش بوده که دیگه نیست با احترام گفت اگه اشکالی نداشته باشه من جیباتون رو هم بگردم و خواهرش داشت می گفت که اگه نباشه از هر دو نفر می خواد که برن کلانتری... در همین لحظات بود که یکی از خانومها گفت اینجا افتاده کنار پاش... زمانی که دو تا خواهر مشغول صحبت با خانومه بودن و در این بحث که وقتی دیده شلوغ شده پول رو انداخته زمین و این حرفا... یکی از خواهرا گفت ما که به پولمون رسیدیم ولی کار خیلی بدی بود و این حرفا... یکی گفت نه خانوم ببرش کلانتری که دیگه این بلا رو سر بقیه نیاره... در همین بحث ها اون خانومی که اول گفته بود: "آره عزیزم بیا بگرد" (در واقع همونی که اول گفته بود تازه سوار شدم و بعدش گفت از ونک سوار شده بودم) از اتوبوس پیاده شد... تا دو تا خواهر پیاده شن که برن دنبالش... دیگه نبود!!!!! (یعنی من مُرده ی سرعت عملشم!)
راننده ی اتوبوس چند لحظه صبر کرد که چند نفر صداشون در اومد که آقا دیرمون شد برو... اتوبوس به راه افتاد... دو تا خواهر پیاده شده بودن... یکی از مسافرا گفت: اوناهاش... داره فرار می کنه پیچید تو اون کوچهه... و همینطور که جلوتر رفتیم خانومه رو دیدیم که به سرعت جِت داشت توی کوچه می دوئید...

خلاصه خداروشکر اون بنده خدا به پولش رسید. چون ما خودمون تجربه ی همچین چیزی رو داشتیم که ازمون دزدی شده می دونم که چه لحظه ی بدیه... توی خیابون اصلا پای آدم سست میشه و خیلی حال بدیه... یه حس ناامنی یا نمی دونم چطور میشه توصیفش کرد... یه حال خیلی بد که هر دفعه یادش می افتم می گم امیدوارم که از گلوشون پایین نره اینایی که پول زحمت کشیده رو به همین راحتی می دزدن و می خورن.
زمونه ی بدی شده... به اسم دین با ظاهر دین هر کار کثیفی که می خوان بکن, می کنن و همه چیز رو زیر سوال می برن...
زمونه ی بدی شده وقتی نشستی و تماشگر یه قصه ای نمی دونی کی داره راست می گه و کی دروغ حتی تو یه لحظه به خود مال باخته هم شک می کنی!
زمونه ی بدی شده همیشه فکر می کنیم که مرگ واسه همسایه است... جوری رفتار می کنیم انگار که هیچ وقت ممکن نیست اون بلا سر خود ما هم بیاد!
زمونه ی بدی شده کیفتو بچسبی به خودت می گی الان مردم(یا بهتره بگم دزد نامحترم) الان فکر می کنه چی تو کیفم دارم که اینجوری چسبیدمش! نچسبی به همین راحتی می خورن یه آبی هم روش... انگار همیشه آدم باید 4 تا چشم دیگه هم غرض بگیره که دو تا بذاره پشت سرش و دو تا دو طرف کله اش که از همه طرف مراقب باشن... اما از من که بپرسی می گم بازم کمه!
خلاصه... داستان رو طولانی نکنم... روز پرماجرایی بود... جالب اینجاست: دزد یکی دیگه بود... مال باخته کس دیگه بود... شاهد کس دیگه بود... کسی که متهم شده بود هم کس دیگه بود... اما نمی دونم چرا من بعد از این ماجرا سردرد گرفتم به خاطر فشار عصبی که روم بود...

+ حالا فکر کنید تو این هاگیرواگیر یه بنده خدایی هم اومده بود دایره می زد و می خوند و یه پسر بچه هم داشت بادبزن می فروخت که بیچاره ها دیدن گویا این اتوبوس امروز روزی توش نیست و بیچاره ها کاسب نشده پیاده شدن! :|


+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 21:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فطر آمده خوردنی فراوان بخورید

                          پیتزا و کباب و مرغ بریان بخورید

                                                     دزدانه اگر در رمضان می خوردید

                                                                                   شوال رسیده پس نمایان بخورید[نیشخند]


دوستان نیایش هاتان مقبول درگاه خداوند مهربان...

تعطیلات خوش بگذره :)

+ نوشته شده در  جمعه ۱۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 7:0  توسط شقایق و یاس 
  • یاسمین پرنده ی سفید