باز آمد... بوی ماه مدرسه...!
بازم ترافیکای اول صبح... باز هم بچه های بی حالی که به زور دارن میرن مدرسه و قیافه های خواب آلوشون... بازم یادآوری دوران مزخرف مسخره! دبستان تنها دوران خوش مدرسه ام بود... و بعد از اون سالهاست دارم سعی میکنم جز چند تا خاطره ی محدود خوبی که از راهنمایی و دبیرستان داشتم و حفظ کنم وبقیه خاطره هاشو بریزم دور.... و پیش دانشگاهی دوباره آغاز روزهای دوست داشتنی زندگیم بود که البته در نهایت عاقبت خیلی خوشی نداشت:)))
خلاصه که... درست همونطور که انتظار داشتم.... دلم اصلا برای مدرسه تنگ نشده:) خیلی هم خوشحالم که دیگه مجبور نیستم اون مانتوهای بدرنگ و معلمای عصاقورت داده و ناظمای بداخلاق و مدیر پرچونه ای که زیر یک ربع امکان نداشت حرف بزنه و تو سرما و گرما ما رو تو حیاط سرپا نگه میداشت رو تحمل کنم.
بچه های کوچیک رو با دلسوزی نگاه میکنم و تو دلم میگم:خدایا هزار بار شکرت که دیگه مجبور نیستم برم مدرسه... فکر دوباره رفتن به دانشگاه تو سرم پتک میکوبه و از خودم میپرسم... پس کی قراره از روزام لذت ببرم؟
ندایی از درونم میگه... نگران نباش... پاییز رسیده.... این نیز بگذرد... روزای خوش تو راهن:)
- ۴ نظر
- ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۸