داشت دفتر خاطرات قدیمیش رو می خوند. برام نوشته بود: امروز تو خواب دیدم یه نفر, یه نفر دیگه رو نشونم می ده و میگه: ......برو باهاش حرف بزن... اسمش یاسمین, یاسمن یا یاسین ه" خوابش مربوط به تاریخ 1387.2.11 ه. نوشته بود تو تنها کسی هستی که با این اسم تاحالا باهاش آشنا شدم.
اون پیام حسابی فکرم رو مشغول کرده... تاریخ رو تو ذهنم مرور می کنم. اردیبهشت سال 87 سالی بوده که داشتم خودمو آماده می کردم واسه امتحانات نهایی پایان ترم سوم دبیرستان... من وبلاگ نویسی تو بلاگفا رو از دی ماه 88 شروع کردم. به مغزم فشار می آرم تا بلکه یادم بیاد دفتر خاطرات اون سال هام رو کجا گذاشتم اما... پیداش نمی کنم. چیزی که یادمه اینه که اون روزا زیاد حال خوشی نداشتم....
بهش گفتم... من هیچوقت دفترای خاطراتمو نمی خونم. من فقط می نویسم که خالی شم. گفت: خاطرات بد رو بنویس و آتیش بزن تا دود بشن و برن هوا. وقتی نگهشون می داری انگار می خوای واسه همیشه تثبیتشون کنی! فقط خاطره های خوب رو نگه دار :)
راست میگه... :)
یه حس غریبی دارم.... یه حسی که قبل از این نداشتم. نمی دونم چیه... نمی دونم خوبه یا بد... فقط می دونم یه حس عجییه... کاش اون دفتر رو پیدا می کردم.
"امروز تو خواب دیدم یه نفر مثل یه صدا یه نفر دیگه رو نشونم می ده و میگه: اون زیاد حرف نمی زنه و اکثرا تو خودشه و با بدبینی داره اطرافش رو میبینه. یه چیزیش هست. درونش یه توده ای از غم داره. برو باهاش حرف بزن و یه چیزایی بهش بگو"
- ۲ نظر
- ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۵:۱۵