پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترس» ثبت شده است

گفت: میدونی همه ی این اتفاقایی که برای تو می افته و از نظرت خوشاینده؛ حاصل نگرانی های اونه؟ اون نگرانته و دائما داره پالس های نگرانیشو به سمت تو و اطرافیانت میفرسته و باعث میشه تو ناخواسته در شرایطی قرار بگیری که دوسش داری اما اون بیشتر و بیشتر نگران میشه. قبلا که راجع بهش حرف زده بودیم! ما اتفاقات رو به سمت خودمون جذب میکنیم. و حالا اونه که به دلیل نگرانیش همه ی این اتفاقات رو به سمت تو جذب میکنه! چون تو "موضوع"ِ نگرانی هاش هستی!

نگاش میکنم و ناخودآگاه پرت میشم به نگرانیای خودم... یادم میاد بهم گفتی: بازم مثل همیشه الکی نگرانی! دوباره داری همه چیزو بزرگ میکنی. چرا فکر میکنی قراره اینطوری بشه؟

و من جوابی جز ترسهام که از تجربه ی خودم و اطرافیانم نشات میگرفت نداشتم. اما حالا فکر میکنم حق با شماست... خیلی از چیزایی که نگرانشون هستیم هرگز اتفاق نمی افتن و نگرانیهای ما کاملا بیجاست و جز خراب کردنِ امروزمون از ترس آینده، هیچ دستاوردی برامون نداره...

و از طرفی... با تکرار کردنِ بیش از حد اون نگرانیا... خواه ناخواه اونا رو به سمت خودمون جذب میکنیم! قانون رازه... "از هر چی بترسی سرت میاد" پس نترس! قوی باش... نذار نگرانیاتو به شرایط تحمیل کنی و همه چیز رو خراب کنی! سرت رو بالا بگیر و سعی کن شرایط رو مدیریت کنی! تو از درسایی که خوندی باید یاد گرفته باشی که برای شرایط فعلیت، یه تابع هدف جدید تعیین کنی و این بار به تمام نگرانی هات ضریب صفر بدی! بذار تو بازی باشن... بذار تو معادله ی محدودیت هات خودشون رو نشون بدن! اما تو قراره این مساله رو حل کنی و میدونی که توی تابع هدفت قرار نیست ضریبی جز صفر داشته باشن!!


+برای خودم :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

یه وقتا هست فرار می کنی... نه از چیزی که هست... از چیزی که می ترسی پیش بیاد... هر چی میگذره بیشتر می ترسی از این که ترسهات واقعی میشن... یه وقتا فرار می کنی چون ندیدن و نشنیدن و نگفتن و نفهمیدن بهترین راهه...

+بی ربطه... اما برام جالب بود :)

  • یاسمین پرنده ی سفید

بذار اعتراف کنم.... میترسم از از دست دادن چیزی که روزی که اومد شد مرهم خیلی از دردام. بذار اعتراف کنم میترسم از روزی که چیزی که امروز با گوش دادنش بلندبلند میخندم و تو اتوبوس نمیتونم لبخند بزرگم رو با شنیدنش جمع کنم.... یه روز یه لبخند تلخ بشه ناشی از روزای خوبی که گذشت...

باور کن چشممون زدن! این مُسَکِن قرار نبود موقت باشه!

  • یاسمین پرنده ی سفید