همیشه خودم بودم. اگه بد بودم یا خوب؛ خودم بود. چند سالی هست که دیگه نگران این نیستم که دیگران در موردم چه فکری می کنن... من فقط سعی می کنم در حد خودم, آدم بدی نباشم... هیچوقت نتونستم تظاهر کنم کسی رو دوست دارم, وقتی که نداشتم. همیشه سعی کردم وقتی با کسی تنهام باهاش همونطور باشم که تو جمع هستم. تظاهر نکردم به "آدم خوبه" بودن... زیاد نبودم... کم هم نه! فقط خودم بودم. واسه همین هیچوقت ترسی از فاش شدن رازهایی که مربوط به خودمه نداشتم... چون اعتقاد دارم وقتی حرفی رو با کسی شریک میشی دیگه اسمش راز نیست! همیشه راز دیگران رو تا جایی که بشه تو دلم نگه می دارم اما خودم توقع فاش شدن رازهای دونفره ام رو دارم! بنابراین چیزی نمی گم یا کاری نمی کنم که از فاش شدنش بترسم... چون من همینم که هستم. همیشه اشتباهاتم رو خودم گردن گرفتم. هیچوقت چیزی نگفتم که نتونم پای دردسراش وایسم. شوخیام, دیوونه بازیام, محبتم, رنجیدنام... زیاد یا کم هرچی که هست, قد خود منه. هیچوقت دلم نخواست نقش بازی کنم. با تمام این تفاسیر تعجب می کنم از کسایی که هنوز منو نمیشناسن!
شناختن من کار سختی نیست. من خودمم! خاکستریِ خاکستری!
- ۱ نظر
- ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۰۸