چه خوبه با تو رفتن، رفتن... همیشه رفتن...
فایده ای نداره... فکر میکردم بیشتر دیدنت حالمو خوب میکنه. نه که نکرده باشه ها... همین دیروز دیدمت اما امروز دلم یه جوری تنگته انگار چند ماهه ندیدمت. تو هم که... یه جوری غم داری انگار همین دیروز بهت خبر دادن که بار چهار تا کشتی میلیاردیت کلا رفته زیر آب. قبلا صبورتر بودم. این روزا صبر کردن رو یادم رفته... اما اگه بدونم فایده داره صبر میکنم... صبر میکنم برای لبخند.
همه ی فحشا و بد و بیراه هاشم به جون میخرم! روزای مزخرفی داره میگذره. بذار هر کی هر چی میخواد بگه. ندیدن تو چیزیه که کسی جز خودت نمیتونه ازم دریغش کنه. بذار تموم شهر رو ببندن... دنیا رو عوض نمیکنم با اون لحظه ای که بالای شهر وایسادیم و به چشمای قهوه ای ات نگاه میکنم و من قربون سگ های ولگرد میرم و تو میخندی! تو حرفای جدی میزنی و من دوست دارم این جدی بودنات همیشه سهم من باشه. من چشم میدوزم به تو وقتی تموم شعرا رو از حفظ میخونی و تو از نوع نگاه کردنم خنده ات میگیره... عاشقت میشم دوباره وقتی با گوگوش آواز میخونیم :)
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته... نبودنت فاجعه، بودنت امنیته... تو از کدوم سرزمین... تو از کدوم هوایی... که از قبیله ی من یه آسمون جدایی... منو با خودت ببر... من به رفتن قانعم :)
همین که چشاش قهویه ایه نشون میده که خوبه:)))