میخوام جوونی کنم!
گاهی وقتا خوبه که تو جاهای عمومی با یه هندزفری تو گوشت تو آهنگات غرق نشی. به حرکات دست و پای خودت و مردم نگاه کنی و چیزایی رو ببینی که مدت هاست ندیدی!
دیروز خانم نسبتا مسنی تو مترو با خوشحالی داشت برای کسی توضیح میداد که 30 ساله سمتای خیابون سعدی و مرکز شهر نرفته. با اشتیاق میگفت میخواد بره کلاه آفتابگیر بخره و به قول خودش جوونی کنه و تهران گردی کنه!
پشت سرم راه می اومد. حرفاشو گوش میکردم و لبخند میزدم. به قول بچه ها... حال خوبش رو خریدار بودم! اون ذوق و شوخی که داشت واسه راه رفتن تو خیابونای شهری که ما هر روز داریم بی تفاوت رو آسفالتاش قدم میزنیم و یادمون میره کسایی هستن که همین قدم زدن ساده، همین اومدن تو این خیابونا، همین تحمل ترافیک و شلوغی هایی که نشونه ی جاری بودنِ زندگی ه براشون یه آرزوعه!
اون خانم میخواست به قول خودش جوونی کنه و ما که جوونیم همش چشممون به فرداها و روزای بازنشستگیمونه و گاهی فراموش میکنیم که بیست و اِن سالگی فقط یک بار نصیمون میشه!