پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

امروز پنج‌شنبه است. ساعت کاریمون 8 صبح تا 1 بعدازظهره... و ساعت 9 تا 11 برق نداریم. اما تعطیلمون نکردن. خب این زیاد مهم نیست ولی... مساله اینه که حوصله سر و صدا رو ندارم.... یکی از همکارامون به اصطلاح استاد دانشگاس... یکی دیگه هم ظاهرا دانشجوعه و اومده نظرش رو در مورد یه موضوع بپرسه و بلند ببند دارن حرف میزنن... یکی از بچه ها اون طرف آهنگ گذاشته... و یه سری دیگه دارن تو راهرو رفت و آمد میکنن و حرف میزنن... و همه این صداها رو مغزمن... دلم میخواد همه رو خفه کنم یا به همشون بگم ساکت باشید مغزم به یه کم آرامش نیاز داره...

من آدم حساس به صدایی نبودم اما اخیرا همه چیز داره آزارم میده. انگار آستانه ی تحملم نسبت به هر چیزی کم شده... اگه کار نداشتم امروز رو مرخصی میگرفتم و خونه میخوابیدم. 

  • یاسمین پرنده ی سفید

خستم... نای ادامه دادن دارم؟ دلم میخواد ادامه بدم؟ اصلا میدونم چطور میخوام ادامه بدم؟ اصلا میدونم چی میخوام؟ اصلا معلوم هست چی میشه؟ نه.... نه.... نه... و نه به همه‌ی سوالای مشابه! اما چی کار میکنم؟ فقط ادامه میدم... نمیدونم چطوری... حتی نمیدونم چرا... فقط انگار راه دیگه‌ای وجود نداره

  • یاسمین پرنده ی سفید