فالگیر میگه نیتت پوچه... به خودم لعنت میفرستم که چرا حرفش باید برام مهم باشه؟ فالگیر که خدا نیست دیوونه!
- ۳ نظر
- ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۷
فالگیر میگه نیتت پوچه... به خودم لعنت میفرستم که چرا حرفش باید برام مهم باشه؟ فالگیر که خدا نیست دیوونه!
دستمو میذارم رو دکمه ی ضبط و با ذوق و شوق یه چیزی تعریف میکنم... اما یه دفعه... انگشتمو از راست به چپ میکشم تا برای همیشه پاک شه... به خودم میگم: کی اهمیت میده؟ داریم زندگیمونو میکنیم بابا... رانندگی با یه قوطی نوشابه تو دستت بی اهمیت ترین اتفاق دنیاس...
پل گیشا و دانشکده مدیریت دانشگاه تهران و سرعت مجاز چمران رو رد میکنم و با یه لبخند دو نقطه پرانتزی از آرزوهام میگذرم و ته مونده ی انرژیمو خرج ریتم شادناک آهنگ "آره آره" ی فرزاد فرزین میکنم.
داشت با شوق و ذوق و افتخار میگفت دخترش نفر اول ایران شده. ازش پرسیدم: "الان بیشتر خوشحالی یا روزی که خودت قهرمان شده بودی؟" گفت:"الان... اصلا قابل مقایسه نیست... الان خیلی خوشحالم"
برای کوچولوش خوشحال بودم ولی... اولین فکری که از سرم گذشت این بود که چرا من هیچوقت نتونستم مادر و پدرم رو اینطور خوشحال کنم.
خیلی بهت بدهکارم بابایی... روزت مبارک:)
یه لبخند تلخ میزنه و میگه: "مثل شبکه چهار شدیم" و من میدونم مشکل ما چیز دیگه ایه... ما آب رفتیم! جمله ای که یه روزی فقط یه جا کپی پیست میشد حالا باید ده بار برای ده نفر فوروارد شه... چون ما آب رفتیم! چیزی که یه روز برای هممون مهم بود امروز دیگه وجود خارجی نداره! چیزی نیست که به خاطرش تلاش کنیم...!
کاش... ای کاش یادم می اومد که قبل از اون چطور زندگی میکردم!!!
از حرفای منفی خوشم نمیاد... اما یه حسی دارم... یه حسی که خوب نیست... حسی که دوسش ندارم... یه چیزی داره اتفاق می افته که یه جای کارش درست نیست.... یه چیزی اشتباهه.... باید درستش کنیم... فکر کنم باید باهم درستش کنیم...