پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چقدر خسته ام» ثبت شده است

خسته ام...

فقط میخوام خودمو بردارم و برم.... خوب یادمه... شهریور پارسال هم همین حالو داشتم. دوباره برگشتم به همون نقطه... هر دونه ی پازل به وقتش سر جاش قرار میگیره... فکر کنم وقتشه... از اول هم باید حرف دلمو گوش میکردم... نه ماه گذشته و حرف دلم همونه... پشیمون نیستم که تا حالا سرکوبش کردم... اما حرفشو گوش میکنم... دلم همیشه درست میگه... من فقط خسته ام... باید استراحت کنم.... باید یه مدت خیلی خوب استراحت کنم.

نمیذارم حال دلم اینطوری بمونه....


+دلم میخواد برم دریا

  • یاسمین پرنده ی سفید
خبر کوتاه بود... "دیدی دوباره خاک به سر شدم. داداشم دیروز از دنیا رفت... رفت" می دونستم که یه برادر دیگه اش رو هم دو سال پیش از دست داده بود. وسط خیابون یخ زدم. تمام تنم بی حس شد. اصلا نمی دونستم چی بگم یا چی کار کنم. صدای گیتار برقی با صدای خواننده ی ایگلز تو سرم جیغ میزد :

last thing I remember : I was Running for the door... I Had to find the passage back to the place I was before... "Relax" -said the night man- we are programmed to receive. You can checkout any time you like ... BUT YOU CAN NEVER LEAVE
(آخرین چیزی که یادم می آد: در حال دویدن به سمت در بودم. باید مسیر برگشت رو پیدا می کردم. جایی که قبلا آنجا بودم. نگهبان شب گفت:آرام باش. ما دستور داریم که روحت رو بگیریم. شما هر زمانی که می خواهید انتخاب کنید ولی... هرگز نمی توانید خارج شوید)

همونطور که به شعرش فکر می کنم به گوشیم خیره می مونم.... شماره اش رو میگیرم... جدا از صدای گریه های خودش... صدای مادرش رو از دورتر می شنوم.... خبر ساده است "ایست قلبی" مثل علی طباطبایی و مثل یه عالمه جوون دیگه که به خاطر همین دو تا کلمه جونشون رو از دست دادن... مریم ناله می کنه: یاسی فقط دعام کن که خدا کمکم کنه این دفعه رو طاقت بیارم... دیگه نمی تونم.

می فهمم چی میگه... میزنم زیر گریه اما بهش میگم: می تونی عزیزم.... می تونی!

+انگار نه انگار که دیروز داشتیم راجع به کنکور حرف میزدیم و شوخی میکردیم با هم. امروز تنها چیزی که اهمیت نداشت همون کنکور مسخره بود!
  • یاسمین پرنده ی سفید