پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سکوت پاییزی» ثبت شده است

باز آمد... بوی ماه مدرسه...!

بازم ترافیکای اول صبح... باز هم بچه های بی حالی که به زور دارن میرن مدرسه و قیافه های خواب آلوشون... بازم یادآوری دوران مزخرف مسخره! دبستان تنها دوران خوش مدرسه ام بود... و بعد از اون سالهاست دارم سعی میکنم جز چند تا خاطره ی محدود خوبی که از راهنمایی و دبیرستان داشتم و حفظ کنم وبقیه خاطره هاشو بریزم دور.... و پیش دانشگاهی دوباره آغاز روزهای دوست داشتنی زندگیم بود که البته در نهایت عاقبت خیلی خوشی نداشت:)))

خلاصه که... درست همونطور که انتظار داشتم.... دلم اصلا برای مدرسه تنگ نشده:) خیلی هم خوشحالم که دیگه مجبور نیستم اون مانتوهای بدرنگ و معلمای عصاقورت داده و ناظمای بداخلاق و مدیر پرچونه ای که زیر یک ربع امکان نداشت حرف بزنه و تو سرما و گرما ما رو تو حیاط سرپا نگه میداشت رو تحمل کنم.

بچه های کوچیک رو با دلسوزی نگاه میکنم و تو دلم میگم:خدایا هزار بار شکرت که دیگه مجبور نیستم برم مدرسه... فکر دوباره رفتن به دانشگاه تو سرم پتک میکوبه و از خودم میپرسم... پس کی قراره از روزام لذت ببرم؟

ندایی از درونم میگه... نگران نباش... پاییز رسیده.... این نیز بگذرد... روزای خوش تو راهن:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

یادمه که اولین بار از طریق پلاک 23, به بهونه ی یه مسابقه پام به وبلاگت باز شد. طبق عادت نگاهی به پستای دیگه ات انداختم و حس کردم چقدر نویسنده اش شبیه منه!!!! یه جورایی خودمو بین نوشته هات پیدا کردم. شاید جنس مشکلاتمون با هم فرق داشت اما پستات حال و هوای حرفایی رو داشت که خیلی وقتا نمی تونستم خودم بگمشون.... از اینا که بگذریم... خب راستش... کم پیش می آد کسی رو پیدا کنی که کلاغ دوست داشته باشه! آخه واقعا تفاهم تا کجا؟!!!!!! و این گونه بود که اولین جرقه های عشق پرنده ی سفید با سکوت پاییزی شکل گرفت! :)


خلاصه که مژگان نازنینم. خیلی روزا با پستای شیطنت آمیزت یه لبخند گنده نشست روی لبم. با شیطنت های فندوق و بیشتر از اون امیرعلی خندیدم. وقتی از آشپزی و خرابکاری هات نوشتی... وقتی از اون روزی گفتی که وسط یه محوطه ی باز با چادر شروع کردی دوییدن و یه تشبیهی در موردش به کار بردی... وقتی از شیطنت های خودت و دوستت و ماجراهای مترو گفتی... وقتی ماپ سوتیا رو گرفتی... وقتی از خاطرات دوران کودکیت برامون گفتی و (یه موردشو یادم بنداز به خودت بگم :دی) و.......

خیلی روزا باهات سکوت کردم به احترام پستایی که واقعا سکوت می طلبید... و همیشه دوسِت داشتم... با همه ی شباهت ها و تفاوت های زیادی که با هم داریم. چه قبل از این که لبخند قشنگت رو از نزدیک ببینم و چه بعد از اون :)


دوست خوب تابستونی مهربونم

تولدت مبارک :)

  • یاسمین پرنده ی سفید