پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

به خودمون کمک می کنیم یا...؟

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ
شنیدی می گن "اگه می خوای به کسی کمک کنی به جای این که بهش ماهی بدی,ماهی گیری رو یادش بده؟" امروز داشتم به این جمله فکر می کردم. نمی دونم واسه فکر شلوغ پلوغمه یا چیز دیگه اما فکرم پله پله جلو رفت و به چیزایی رسید که شاید خیلی به این مربوط نباشه اما...

می دونی؟ بعضی وقتا دلمون برای کسی می سوزه و دلمون می خواد از اون وضع نجاتش بدیم... اولین و راحت ترین کاری که فکر می کنیم بهش کمک می کنه رو انجام می دیم. اگه از من بپرسی میگم ما در واقع داریم به خودمون کمک می کنیم نه به اون!
اگه دلمون برای کسی می سوزه... اگه دلمون نمی خواد تو اون حال ببینیمش بهتره باهاش صادق باشیم. بهتره بهش یاد بدیم که چطور می تونه رو پای خودش وایسه و خودش رو از اون شرایط بیرون بکشه. نه این که بهش کمک کنیم و عادتش بدیم به این که همیشه برای کمک کردن بهش کنارش باشیم....

می دونی رفیق؟ بیشتر که بهش فکر می کنم می بینم این کار بیشتر خیانته تا کمک! چون یه روزی که ما به هر دلیلی دیگه نباشیم, اون آدم بیشتر ضربه می خوره! چون یاد نگرفته که بدون کمک ما باید چطور زندگی کنه.

بعضی وقتا یه سیلی محکم و به جا... بیشتر از نوازش بی جا آدم رو به مسیر درست برمی گردونه.

نظرات  (۳)

چه ضربه ها خوردیم وقتی توقع داشتیمو برآورده نشد...راست میگی
پاسخ:
:)
شیوه ی من در رفاقت هام ... البته اغلب آدم های امروزی این شیوه رو نمی پسندن . آدم ها خیلی سطحی شدن.
پاسخ:
من فکر میکنم دلیلش همینه که ما به دیگران اجازه میدیم باهامون سطحی برخورد کنن.
همه به این روش عادت کردن
واسه همینه کسی که خلاف این عمل میکنه محکوم میشه.
از ماست که برماست
منم ترجیح میدم یه بار تلخی حرف رک رو بشنوم اما دلمو به یه چیزی که "نیست" الکی خوش نکنم. اما همه اینطوری نیستن.

یه داستانی رو بران تعریف کردی که خیلی جالب بود برام...

که جراح از اتاق عمل میاد بیرون و رد بیچاره می دوه سمتش و می پرسه: حال همسزکم چطوره: جراح هم می که خوبه اما یهو پاهاش فلج شد و بعد چند دقیقه از گردن فلج شد و بعدش ما کلی تلاش کریم اما دیدم کلیه هاشم از دست داد و ما تلاشمون رو بیشترکردیم که یهو متوجه شدیم قدرت تکلمش رو هم از دست داد توی شوک بودیم که یهو فهمیدیم کور هم شده... مرد بیچاره هاج و واج داشت به جراح نگاه می کرد که جراح زد روی شون اش و گفت: شوخی کردم خانومت همون اول عمل مرد!!!!!!!!

حالا این شده حکایت کار ما...

البته این داستان خیلی خیلی مربوط نیست به حرف من اما خب اشتراکش اینه که همون اول نمیریم سر اصل مطلب !!!! همه چیز رو خیلی کش می دیم

  حالا فارق از داستان بالا که خودت برام تعریف کردی به نظر من بزرگترین گناه دادن امید واهی به دیگران و تلف کردن لحظه لحظه های عمرشونه...

حتی شده که آدم خودش به خودش هم امید واهی میده که این دیگه اسمش حماقته... نمی شه گفت که همیشه دیگران مقصرن ..گاهی ما خودمون یه خیانت هایی به خودمون می کنیم که هیچ دشمنی نمی تونه بکنه...

شاید نوشته هام پرت باشه اما خب یه حرف کلی داشتم که به نظر خودم گفتم!!

پاسخ:
می دونم ذهن تو هم مثل ذهن من پره :)

+ میبینم که اثرات خستگی کار دیروز هم هنوز در تو باقی است آبجی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">