پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
آخرین مطالب

مستقل بودن یا نبودن... مساله این است!

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۸ ب.ظ
گاهی، وقتی با عجله دارم به سمت خونه برمیگردم حسودیم میشه به کسایی که عجله ندارن! اما ته دلم می دونم که شاید اونا هم به من حسودیشون میشه که کسی تو خونه منتظرمه! چون ذات آدمیزاد همینه. آدم معمولا حسرت چیزهایی رو می خوره که نداره!
اما به هر حال به نظرم کار درست رو اونایی می کنن که بعد از رسیدن به یه سنی مستقل میشن. و این مستقل شدن لزوما به معنی ازدواج کردن نیست. مستقل شدن خیلی سخته. یاد میگیری که ظرفا و لباسا خود به خود تمیز نمیشن. یخچال خود به خود پر نمیشه. خونه و کشوها و کمدها خود به خود مرتب نمیشن. یاد میگیری که نگهداری کردن از حیوون خونگی همونقدر که لذتبخشه نیاز به مسئولیت پذیری داره اما... به نظرم درست ترین کار اینه که بعد از یه سنی مستقل بشی.
باید مستقل بشی تا وقتی بعد از یه روز کاری مرخرف برمیگردی خونه نگران نگاه پرسشگر و نگران کسی نباشی. وقتی یه روز تعطیل از جایی برمیگردی و وسط راه تصمیمی میگیری برای کاری راهت رو تغییر بدی و کارت طول میکشه، نگران زمان نباشی. وقتی با کسی قرار می ذاری مدام به ساعتت نگاه نکنی مبادا وقتی برمگیردی خونه هرچی که خوش گذروندی با اخم و تَخم از دماغت در بیاد. باید مستقل باشی تا اونقدر شاد باشی که اگه قراره چند ساعت در هفته رو با خانواده ات بگذرونی انقدر انرژی داشته باشی که اونا رو هم شارژ کنی نه این که هر روز فقط غرغرهات رو براشون ببری.
به نظرم به طور کلی برای ادامه ی زندگی دو راه داری:
یا باید اونقدر قوی باشی تا بتونی مستقل زندگی کنی و سختیای مشکلات اقتصادی و غیر اقتصادیِ تک نفره زندگی کردن رو به دوش بکشی و زیر بار اجاره خونه های سرسام آور سر خم نکنی اما از یه نظرای دیگه راحت تر باشی...
یا باید اونقدر قوی باشی تا بتونی هر روز بجنگی و دوم بیاری و به خودت یادآوری کنی که هیچ چیزی تو دنیا باارزش‌تر از خانواده نیست و روزی که نباشن هیچ چیزی هرگز نمی تونه جای خالیشون رو تو زندگیت پر کنه و قید اون استقلال لعنتی رو حالاحالاها بزنی.
  • یاسمین پرنده ی سفید

حرف حساب

خستگی

دل نوشته ها

پرنده ی سفید

نظرات  (۷)

  • شاهزاده شب
  • درسته الان از خونوادم دورم و خیلی دلم براشون تنگ میشه اما وقتی یه هفته میمونم پیششون این استقلال نداشتنه منو کلافه میکنه. ربطیم نداره به ازدواج کردنم. تو خوابگاهم بودم میرفتم خونه سه روز میشد کلافه میشدم .

    پاسخ:
    دقیقا می فهمم چی می گی.
  • یه بنده خدا
  • پولش پیدا شد بریم همه تک واحدی طوری مستقل شیم :))
    پاسخ:
    بریم ;))))
    رویای مستقل شدن رو احتمالا به گور ببرم، با این حقوق ها متاهل ها هم از پس اجاره بر نمیان چه برسه به ما😔
    من حتی به یه اتاق هم راضی ام
    پاسخ:
    آرزو بر جوانان عیب نیست از امسال تا سال بعد سیب هزار تا چرخ می خوره تا می خوره زمین.
  • خانوم ِ لبخند:)
  • حالا به نظر من تو خانواده بودن خیلی ارزشمنده فقط یه ایراد اساسی داره اونم اینکه خانواده های ایرانی اکثریت نمیتونن بپذیرن بچه شون بزرگ شده و درسته که تو یه مکان مشترک داریم زندگی می کنیم ولی استقلال فکری و شخصی فرزند باید حفظ بشه که نمیشه.
    پاسخ:
    ارزشمند هست. به شرطی که اجازه بدن استقلالت رو حفظ کنی. نه این که هنوز انتظار داشته باشن برای هر حرکتت مثل یه بچه ی 10 ساله اجازه بگیری و حتی توقع "نه" شنیدن رو هم داشته باشی!
  • حامد سپهر
  • خب میشه مستقل نباشی و همه اینارو هم انجامشون بدی
    پاسخ:
    به عنوان یه پسر شاید گفتنش برات ساده تر باشه :)
    اون بخش تمیزنشدن لباسا و ظرفا و یخچال و خانه خیلی چسبید بهم، هر روز دارم سعی می‌کنم بجز محیط کار توی خونه هم خودم بیشتر درگیرش بشم تا یه وقتی نرسه که برای انجامش به مشکل بخورم. از طرفی گاهی به قیمتای خونه و لوازم مورد نیاز زندگی که الان توی خونه خودمون هست نگاه می‌کنم و علاوه بر اینکه حرص میخورم :)) بیشتر خودم در جریان این مسائل قرار میدم.
    پاسخ:
    کار خوبی میکنی.... من یه وقتایی برای مرتب کردن اتاق خودم فقط به مشکل می خورم... واقعا فرصت نمی کنم!
    از گرونی نگو که هفته پیش یه سر رفته بودم نمایندگی الجی تو چهارسو... هر قیمیتی رو که نگاه می کردم نمی دونستم بخندم یا گریه کنم. تازه همه رو هم زده بودن ناموجود. 
    و مثل همیشه:)))
    نوشته های یاسی از خود دل من بلند شده و روی کاغذ نشسته
    هرچی سطرهارو جلوتر میرفتم هی میگفتم چقد من😅
    پاسخ:
    :) درد مشترک :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">