پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

حرف زدن رو از نو یاد بگیر! بگو!

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۴۷ ب.ظ
یه روزی یادمه آدم درونگرایی بودم. از اونایی که کنج تنهای اتاقشون رو به همه چیز از جمله رفتن به مهمونی یا خرید ترجیح می دادم. تنها سنگ صبورم یه دفتر بود. می نوشتم و می نوشتم. زمان گذشت. خیلی اتفاقی با بلاگفا آشنا شدم. نوشتن خوب بود اما گرفتن کامنت و جواب کامنتهایی که قبلا گذاشته بودم شیرین ترین بخش ماجرا بود. کم کم دست از گذاشتن شعرهای این و اون برداشتم و خودم نوشتم. اوایل سخیف اما به هر حال کم کم راهم رو پیدا کردم. چند تا دوست پیدا کردم. خوندمشون و سعی کردم از بین نوشته هاشون بشناسمشون. فکر می کنم اونا هم همین کارو کردن به خصوص این که برخلاف تصورم شناختن من کار سختی نبود. نوشتم و نوشتم... در واقع "خودم" رو نوشتم. نوشتم و قد کشیدم تا این که به "خودم" نزدیک شدم، به کسی که می خواستم باشم. کسی که همیشه حرفش رو می زنه. حتی برای یه مدت هر ثانیه خودم رو همه جا فریاد زدم تا فهمیدم دارم زیاده روی می کنم. هر چند که هنوزم گاهی این زیاده روی ها سراغم می آد. اما برای یه مدتِ نه چندان کوتاه انقدر ننوشتم که نوشتن فراموشم شد. شاید این پست هم یه تلاش دوباره اس برای آشتی با کلمات چون این روزها انقدر غرق در روزمرگی شدم و دغدغه هام اونقدر بوی قرمه سبزی گرفتن که شاید نگفتنشون بهتر باشه اما اگه تو این "ننوشتن ها" باز خودم از یاد برم چی؟ اگه کلمات برای همیشه ازم رو برگردونن چی؟
فکر می کنم برای فراموش نشدن؛ باید نوشت... باید گفت...
  • یاسمین پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

نظرات  (۴)

  • - بچه که بودیم وقت
  • - بچه که بودیم وقت فیلم دیدن کنترل ویدئو دست پدرم بود اونم تا فاصله مرد و زن از یه گوسفند کمتر می شد می زد می رفت جلو. یه بار تایتانیکو تو 20 دقیقه دیدیم!
    پاسخ:
    So what?!
    بنویس تا فراموش نشی و فراموش نکنی:)
    پاسخ:
    جمله ی خوبی بود! خیلی ممنون :)
    باید بنویسی چون قرار نیست زنده بمانی
    پاسخ:
    جمله ی قشنگی بود. لایک
  • 🍁 غزاله زند
  • روزمرگی‌ها... مواظب باش این روزمرگی‌ها جفت دست‌هات رو‌ کامل نگیرن.اگه نوشتن درونت میجوشه ،پس بدون تو باید بنویسی و این قشنگ‌ترین و‌ مهمترین قسمت ماجراست :)
    پاسخ:
    آره. فکر کنم یه تیکه سنگ جلو چشمه رو گرفته. اما قدرت آب همیشه پیروزه. درستش میکنم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">