پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

جام جهانی چشمات

يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۵۰ ب.ظ

بهار بود یا پاییز؟ درست یادم نیست اما خوب یادم هست که به چشمهاش نگاه کردم و گفتم: "کسی تا حالا بهت گفته چشمای قشنگی داری؟" به چشمام خیره شد و گفت: "نه." گفتم: "چشمای خیلی قشنگی داری :) امیدوارم چشمای دخترمون شبیه چشمای تو بشه!" خندید. می دونست بچه ها رو دوست ندارم و دلم نمی خواد هیچوقت بچه دار بشم؛ اما نمی دونست که به خاطرش حاضرم از خیلی چیزایی که می خوام بگذرم. گفتم: "ولی براش خیلی نگران میشم." اخم کرد و پرسید: "چطور؟" گفتم: "از کجا معلوم اونقدر مثل مادرش خوش شانس باشه تا یکی مثل تو رو پیدا کنه که بتونه بهت اعتماد کنه؟!" دوباره خندید. گفت: "پیدا میکنه. همونطور که من تو رو پیدا کردم" و من مثل دختر بچه ها قند توی دلم آب میشد و زندگی آینده امون رو با تمام سختی ها و شیرینی هاش تصور می کردم.

از اون به بعد. هر بار نگاهمون تو نگاه هم گره می خورد؛ ازش میپرسیدم: "کسی تا حالا بهت گفته چشمای قشنگی داری؟" میخندید و میگفت: "آره. تو بهم گفتی" چشماش؛ جام جهان نمای من بود. آرامش دنیا رو تو چشماش میدیدم و تمام هیجانِ مستطیلِ سبزِ جام جهانی فوتبال تو دلم به پا میشد، از ذوقِ دونستنِ این که اون چشمها مالِ منن! درست مثل تمام روزایی که بعد از چندین سال دوری از نتایج مسابقه ها به خاطر شرط هایی که بینمون بود؛ برای بردن تیم محبوبمون ثانیه شماری میکردم. هر گلی که می زدن به نفع من بود و هر گلی که می خوردن به ضرر اون!!! نه که اعتراضی نکنه اما خودش هم می دونست که گلای خورده رو نادیده میگیرم به خاطرش!


چند ماه بعد... تو چشمام خیره شد و بی بهونه گفت: "چشمات چقدر قشنگه!" با تعجب و شاید یه کم دلخوری گفتم:"تازه دیدیشون؟" گفت: "نه! اما تا حالا با این دقت به چشمات نگاه نکرده بودم" لبخند زدم و باز مثل دختر بچه ای که تو آرزوهاش غرق میشه فقط به دختری فکر کردم که چشماش شبیه پدرش میشه.

گاهی وقتها فکر میکنم؛ باید ماه ها میگذشت تا بفهمم شاید اونقدری که من دوستش داشتم؛ دوستم نداشت یا... شاید فقط دو تا مربی خوب بودیم که آخرِ بازیِ دوستانه، بدون برنده و بازنده به مسابقه های بعدی زندگیمون فکر کردیم! هر چی که بود... جام جهان نمای چشماش؛ سهم من نبود.



+ این پست به مناسبت فراخوانِ رادیوبلاگیها برای پادکست تابستونی نوشته شده و من دعوت می کنم از new man و بانوی خیال و سکوت که این روزا کم کار شدن تا در این فراخوان شرکت کنن.

خوشحال میشیم اگر شما هم به این فراخوان بپیوندید و پست هاتون با عنوان "جام جهانی چشمات" رو بنویسید و لینکش رو برای رادیو بلاگیها ارسال کنید. پاشید یه تکونی به این سکوتِ بلاگستان بدیم :)

++ 24 آبان 95/ 9 شهریور 96

  • یاسمین پرنده ی سفید

رادیو بلاگیها

فراخوان

پرنده ی سفید

نظرات  (۷)

  • آسـوکـآ آآ
  • باید اینجوری فکر کنی که شاید هم مسیر نبودید...
    قشنگ بود :)
    پاسخ:
    نبودیم دیگه :) دو تا مربی خوب بودیم که یه بازی دوستانه داشتیم بدون برنده و بازنده و آخر هر کدوم برگشتیم به تیم خودمون و راه خودمون :)

    ممنونم. لطف داری :)
    تو که دعوت کردی آقای بنقش رو هم دعوت می‌کردی:d
    پاسخ:
    محسنو گذاشتم که سوسن دعوت کنه :دی
    و به طور کلی سعی کردم اجازه بدم که بچه ها هم حق انتخاب داشته باشن
    مثلا مژگان می تونه سمانه رو دعوت کنه. سمانه هم حانیه رو... حانیه هم اون یکی محسن رو
    بعد سوسن محسن رو دعوت میکنه... محسن مرتضی رو... مرتضی مجیدو... مجید حامدو... خلاصه اینجوری مثلا :دی
    زیبا بود :)
    پاسخ:
    ممنونم :)
    درسته که منو دعوت نکردی
    ولی مرسی یاسی:))))

    پاسخ:
    درسته که مسعود و سحر و سکوت هم از اعضای رادیو هستن. اما خب این مدت کم کار بودن دعوتشون کردم. وگرنه بچه های رادیو که دعوت کردن نمی خوان. خودشون باید بنویسن. تو هم جای غر زدن و گله کردن بنویس فرزندم. بهونه نیار :)))))))))))))) چهار تا هم سوژه بردار بیار برا اخبار. مرسی اه :*
    زیبا بود ...
    پاسخ:
    ممنون :)
  • آسـوکـآ آآ
  • عزیزم
    چقدر قشنگ
    پاسخ:
    ممنون :)
  • ریحانه جلالی
  • پست شمام مثل پست من .... :|
    پس چقدر پستت رو دوست داشتم :)
    پاسخ:
    :)
    ممنونم❤

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">