جوون تر که بودم وقتی دلم می گرفت, آهنگ گوش می کردم و آروم میشدم. یه کم که گذشت تنها چیزی که حالم رو خوب می کرد خوندن کتابای شعر بود... بعد از چند وقت فقط شعرای یغما حالم رو خوب میکرد... گذشت و گذشت تا روزی که به خودم اومدم و دیدم تمام اوقات فراغتم رو اینترنت پر کرده چون تنها چیزی بود که می تونست حالمو عوض کنه... امروز حتی اونم یه نواخت و خسته کننده شده... دارم رو می کنم به نقاشی اما یه چیزی اذیتم می کنه! میترسم از روزی که حتی تو هم نتونی حالم رو خوب کنی... حتی با خنده هات!
+ دل نوشت: امروز عین بچه ها دلم تاب بازی می خواست!
- ۴ نظر
- ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۹