پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته ها» ثبت شده است

بعضی دردا هست که فقط می شه با یه خواهر بزرگتر درمیون گذاشت. و چه خوشبختن کسایی که خواهری دارن که حرفشون رو می فهمه. و من چه خوشبختم که خدا تو رو به من داد. خیلی چیزا هست که به خاطرشون به خدا مدیونم. چیزایی که باعث میشه تو اوج عصبانیتام هم که دارم سر خدای خودم داد و بیداد می کنم بگم: "ممنونم به خاطر اتفاقای خوب زندگیم..." وجود تو یکی از اون چیزاست :)
ممنونم که هستی... ممنونم که گوش میدی... ممنونم که می فهمی... ممنونم که درک می کنی... ممنونم که قضاوتم نمی کنی... ممنونم که نگرانمی... ممنونم که با همه ی سختیات ازم غافل نمیشی... مهسای خوبم... خدا تو رو ازم نگیره.. ممنونم که هستی... تو که می خونی و خاموشی:)
  • یاسمین پرنده ی سفید

چند روز پیش مامان اومد خونه و گفت: ما که جوونتر بودیم یه سری کفشای پلاستیکی مد شده بود خیلی خوشگل بود الان باز اونا مد شده. فلان جا دیدم. می خوای بریم بخری؟

من اینطوری: :| :/    من کفش پلاستیکی نمی پوشم (آیکن قیافه گرفتن)

-------

چند روز بعد... من و مامان و خواهرم رفته بودیم خرید. خواهرم می خواست صندل بگیره. مامانم باز پشت ویترین کفشا رو دید گفت: یاسی، این کفشا رو می گفتما.

من و خواهرم: نه... خوشم نیومد.

رفتیم توی مغازه برای خرید صندل...

پای خانم فروشنده رو نگاه کردم: چه کفشای خوکشـــــــــــــــــــــلی

من: مامان؟ منم از این کفش پلاستیکیا می خوام!!!!!!!!!


برچسب‌ها: کفش پلاستیکی
+ نوشته شده در  شنبه ۲۷ مهر۱۳۹۲ساعت 19:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

امروز جای شما خالی رفتیم سینما. گناهکاران در نوع خودش فیلم جالبی بود. به نظر من فیلم نامه ی خیلی خوبی داشت هرچند که کارگردانی اش می تونست بهتر از این هم باشه اما خب تا جایی که من می دونم کار اول آقای قریبیان (که من خیلی هم دوسشون دارم) بود. اما رامبد جوان عاااااااااااااااااااااالی بود. یعنی من این آدم رو همینجوری که همیشه دوست داشتم ولی غیر از اون به نظر من هیچکس بهتر از رامبد نمی تونست این نقش رو بازی کنه. کارت حرف نداشت رامبد جوان :)

البته بازیگرای معروف دیگه ای هم تو این فیلم بودن که باید بگم نسرین مقانلو و شقایق فراهانی علاوه بر این که بازی خوبی داشتن خیلی هم خوشگل شده بودن :)

+ نمی گم فیلم بی ایرادی بود... چند دقیقه ی اول فیلم مایوستون نکنه... ادامه ی فیلم نامه در ژانر خودش به نظر من انقدر خوب هست که آخرش پشیمون از سینما بیرون نرید :)

++نظرات کارشناسانه تر رو می ذارم به عهده ی "محمد/آوای فاخته" در وبلاگ گروهی جــ+ــمع مـــا... البته اگه دوست داشته باشه این فیلم رو ببینه و نقدش کنه. من فقط تجربه ی شخصی خودم رو به عنوان یه آدم عادی مطرح کردم.
+++ عکس های بیشتر از فیلم را اینجا  و اینجا ببینید.


برچسب‌ها: فیلم گناهکارانژانر پلیسیفرامرز و سام قریبیانرامبد جوان
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۴ مهر۱۳۹۲ساعت 19:49  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

آقا من اینترنت ۲۵۶ مخابرات داشتم باهاش نمی تونستم ای میلام رو چک کنم به خاطر همین با وجود این کهخیلی خیلی خیلی کم پیش می اومد که قطعی اینترنت داشته باشم تصمیم گرفتم عوضش کنم...

رفتم اینترنت وایمکس ایرانسل گرفتم... با سرعت ۲۵۶ مصرف آزاد... حالا ایمیلام رو خیلی راحت باز می کنم و حتی می تونم فورواردشون کنم که با اینترنت مخابرات کابوس بود... اما

اما در عوض قطعی اینترنت دارم همش هم نگران تموم شدن اعتبارم هستم :|

مودم ایرانسلم همراهه... مودم مخابرات ثابت بود. شما جای من باشید کدوم رو نگه می دارید؟


برچسب‌ها: نظر شما چیه
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۷ مهر۱۳۹۲ساعت 22:2  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

آقا...هر دفعه آمار وبگذرم رو نگاه می کنم عذاب وجدان می گیرم...

که مردم چی سرچ می کنن و به چه پست هایی بر می خورن!!!

مثل:

طرف تو گوگل زده: زندگی نامه ی canibus

بعد این پست براش اومده:ژن کانامورایی و نصیحت نامه ی من به فرزندم!

 حالا بگذریم که هر روز افرادی رو می بینم که به خاطر دانلود آهنگ "کاش خدا منو ببینه" و "باید به تو برگردم" و... می آن اینجا و خبری نیست نکن عزیزم... دانلود جیزه...

خب گوگل تو هم یه خورده آدم باش دیگه! ئه!


برچسب‌ها: موتورهای جستجوگر و اشتباهات
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۵ مهر۱۳۹۲ساعت 22:21  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

بچه های والیبال متشکریـــــــــــــــــــــــــم

دمتون گرم... تنتون سالم............

                                                         هورااااااااااااااااااااااااااا

قهرمانی آسیا مبارکتون باشه


برچسب‌ها: والیبال عاشقتم
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۴ مهر۱۳۹۲ساعت 20:28  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

درخت کاج کوچمان را سربریدند...

جرمش این بود که لوله های گاز جای غلطی قرار داشت! جرمش این بود که وقتی در جوانی راهش کج شد کسی دست نوازشی به رویش نکشید...

 

لطفا در "ادامه ی حرفام" همراهی ام کنید...


برچسب‌ها: صدای فریاد درختان را میشنویدبه خودمون رحم کنیم
ادامه حرفام :

درخت کاج کوچمان را سربریدند...

جرمش این بود که لوله های گاز جای غلطی قرار داشت! جرمش این بود که وقتی در جوانی راهش کج شد کسی دست نوازشی به رویش نکشید... امروز که به میان سالی رسیده... امروز که دیگر نمی تواند راست قامت باشد... سرش را می بُرَند... و دختر همسایه تنها چند کاج زیبا را از میان کاج ها برای یادگاری به منزل می برد... یادگاری از درختی که شاید وقتی دختر، کوچکتر بود هر روز صبح از پنجره برایش دست تکان داده بود... هر روز صبح وقت رفتن به مدرسه به او لبخند زده بود... و امروز برای همیشه رفت و حتی صدای فریادش را کسی نشنید!

اما چرا کسی از لوله های گاز ایراد نگرفت؟ چرا کسی نپرسید که چرا اینجا نصب شد؟ چرا کسی نگفت جای لوله های بی جان را عوض کنیم؟

پائولوکوئیلو راست می گوید... انسان همیشه می گوید: زمین در حال از بین رفتن است! در حالی که طی این همه سال زمین همیشه پا برجا بوده و انسان نمی خواهد قبول کند که نسل بشر است که از بین خواهد رفت!

 

تازه همین دیروز بود که با دیدین عکس پایین:

می خواستم از شهرداری تشکر کنم! خیلی خوبه که آدم می بینه تو مملکتی که کلی معلول و جانباز جنگی داره یه کاری می کنن که حداقل در ظاهر نشون بدن به فکرشون هستن... این عکس مربوط به تهران- تقاطع آزادی و نواب ه... به خاطر کاری داشتم پیاده از اونجا رد میشدم که این توجه ام رو جلب کرد... هرچند که شرایط می تونست خیلی بهتر باشه اگه ماشین ها و موتورها و... به خودشون اجازه نمی دادن که به حریم عابر پیاده وارد شن... در اون صورت دیگه اصلا لزومی به نصب این موانع نبود که حالا بخوان یه فکری هم به حال کسایی که با ویلچر رفت و آمد می کنن باشن! امان از ما مردم! اما جریان قطع این درخت و این که کسی بهشون تو این مدت رسیدگی نکرده انقدر ناراحتم کرد که...............

+حالا که حرف از شهرداری شد... آقا این شستشوی معابرتون با کثیف کردن عابر همراهه ها... در جریان هستید؟!! این ماموران زحمتکشی رو می گم که با شلنگ در و دیوارا و ایستگاه های اتوبوس و... رو تمیز میکنن... آدم می خواد رد شه خو کثیف میشه دیگه... راه دیگه ای ممکنه وجود داشته باشه احیانا؟ (سوال می کنما)

++جمله ای که از پائولوکوئیلو  تو متن اومده، نقل به مضمون بود چون کتاب "برنده تنهاست" اش رو شخصا هنوز نخوندم.

+++توروخدا هوای این درختا رو داشته باشید... به خدا تنها چیزی که باعث میشه هنوز بتونیم نفس بکشیم این درختان... به خدا هوا بین پولدار و بی پول فرق نمی ذاره... وقتی خوب نباشه حال هیچکدوممون خوب نیست...

+ نوشته شده در  جمعه ۱۲ مهر۱۳۹۲ساعت 12:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همگی...

مادر بزرگ عمه زا ی نازنین هم از بینمو رفت... لطفا برای شادی روحش دعا کنید. (آقا صابر عزیز.... ما رو هم در غم خودت شریک بدون)

 

+ یادم رفته بود به روز شدنم تو وبلاگ گروهی جمع ما رو اینجا اعلام کنم... مروری است بر خاطرات گذشته... با رنگ و بویی تازه...

+ نوشته شده در  دوشنبه ۸ مهر۱۳۹۲ساعت 18:19  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خانوم ۱: انگار واسه این موتور سوارا چراغ قرمز معنا نداره!

خانوم ۲: بذار چراغ رد کنن یه بار بالاخره ماشین می زنه بهش... داغش میمونه به دل مادرش!!!

من در ابتدا:  سپس طاقت نیاورده و عرض می کنم:   بیچاره صاحب ماشین

خانوم ۲: واسه مادر موتور سواره که سخت تره!

من:  سپس در نهایت بی رحمی گفتم: مادرش باید بچه رو درست تربیت می کرد! اما....

            بیچاره صاحب ماشین

+دروغ گفته ام آیا؟

++خب آقای محترم موتوری... یه ذره قانون مدار باش آقا! این چه وضعیتیه آخه؟ حالا می خوای خودتو به کشتن بدی به جهنم!!!!!! به فکر مادر بیچاره ات باش... و اون صاحب ماشین بدبخت!


برچسب‌ها: موتورسواریقانون مداری
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۴ مهر۱۳۹۲ساعت 16:34  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلاااااااااااااااااااام :)

اولین صبح پاییزیتون شاد و پر انرژی :) بالاخره تابستون تموم شد... و فصل مورد علاقه من رسید :) فصل صدای دل نشین برگای پاییزی زیر پای عابرا... فصل صدای قار قار کلاغا که خیلی دوسشون دارم :) و از همه مهمتر فصل بارون :) هر وقت بارون می باره حس می کنم خدا صدامو بهتر میشنوه.... واسه همین بارونو خیلی دوست دارم :)

 

 

نگاهی دیگر:

(با ریتم مربوطه بخوانید)   :     باز آمد... بوی ماه مدرسه... بااااازم بوی بدِ پای مدرسه :|

من از اونجایی که یه آدم پارادوکسیِ پارادوکس دوست هستم... پاییز رو خیلی دوست دارم... اما اصلا از مهر ماه خوشم نمی آد... فصل شلوغی و ترافیک و مدرسه :| آیا کَسِ دیگه ای هم هست که مثل من باشه؟:)

+خداروشکر که ساعتا برگشت سر جای اولش :) حالا صبحا بلند شدن از خواب یه ذره راحت تر می شه :)


برچسب‌ها: بوی ماه مدرسهپاییز زیبا

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱ مهر۱۳۹۲ساعت 7:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
فکر کن:

چهارشنبه شبا همیشه خوشحالی... چون ۵شنبه ها نیم ساعت دیرتر می ری سرکار(به این معنی که نیم ساعت بیشتر می تونی بخوابی!) ساعتت رو واسه ۷ کوک(؟!) می کنی و می خوابی.... ۱۰دقیقه به ۷ با صدای ریز "تق" مانندی بیدار میشی که می دونی مال محافظ وسایل برقیه و از مامانت می پرسی: برقا رفت؟! :| و ندا می آید که بلی! :|

با خودت فکر میکنی: لعنت به تکنولوژی :| حالا این در لعنتی پارکینگ بدون برق باز نمیشه باید چی کار کنم؟! بلند میشی به این امید که تا ۷:۳۰ برق بیاد..... ۷:۴۰ میشه و تو:  حالا باید یکی از مرخصی های نازنینم رو خرج کنم وتو این فکرا که: ۵شنبه نصف روز می ریم سر کار اما مرخصیمون یه روز کامل حساب میشه منم که خسیــــــــــــــــــــــــــــــــــس.... هی می خوام این مرخصی های باارزش رو دخیره کنم واسه مسافرت ها یا روزای مبادا... بعد به خاطر این که اداره محترم نیرو نگفته بودن که ۱۰ دقیقه قبل از بیدار شدن من می خوان برقامون رو واسه مدت ۳ ساعت قطع کنن مجبور شدم زنگ بزنم و مرخصی بگیرم...

+الان یه نفر با دل و جرات می خوام... بیاد اینجا بگه تکنولوژی خوبه

++اینم از توفیق اجباری ما


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۳۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:31  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه روزایی هست تو زندگی, که آدم مدام برمی گرده و به روزایی که گذرونده نگاه می کنه و... یه سری چیزا رو کنار هم می ذاره و به خودش می گه:
بابک صحرایی راست می گه: "هرچی خواستم نه...  به هر چی که نخواستم رسیدم" 
داشتم فکر می کردم هر کس رو تو زندکیم دوست داشتم(دارم) همیشه یا دوری و ندیدنش رو تحمل کردم یا عذاب کشیدنش رو به چشم دیدم! از یه مورد ساده شروع کن:
هر وقت تو هر سریالی گفتم من فلانی رو از همه بیشتر دوست دارم... مُرد! : |
دو روز نگذشته بود از روزی که گفتم "مارک" رو تو این سریال از همه بیشتر دوست دارم و مُرد! : |
تازه صبح هم پاشدم دیدم ماهیمون هم مرده :(

+هی! بخند...!

++ساده بگیر حرفامو... اما حرفام از سر سادگی نیست... کاش همه ی سختی ها فقط تو فیلما و قصه ها بود... کاش همه ی غصه هامون اینا بود...

+++تمام عمر خندیدم... تمام عمر شوخی نیست!


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۳۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 11:30  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

خواهر خوب و نازنینم

تولدت مبارک

همیشه و همیشه و همیشه

برات آرزوهای خوب دارم

امیدوارم سال های پیش رو برات پر از شادی و آرامش و سلامتی باشه و سایه ت همیشه بالا سر آرتا فسقلی بمونه


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 16:48  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات


روزایی رو یادم می آد که حرف خارج رفتن که به میون می اومد حتی بغضم می گرفت و فکر می کردم دلم واسه خاک کشورم تنگ میشه...

هر روزی که می گذره اتفاقاتی می افته و چیزایی پیش می آد که منو به جایی میرسونه که مثل امروز صبح تنها حسی که نسبت بهش دارم تنفره!!!!! واقعا دیگه نمی تونم تحملش کنم!!!!

هنوزم اگه ازش دور باشم دلم تنگ میشه... ولی دیگه دل کندم ازش... دیگه بریدم! خیلی خسته ام... خیلی... تازه شاید هنوز خیلی از زخم های روزگار به تنم نخورده باشه... اما دیگه دل کندم!


+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۱ مرداد۱۳۹۲ساعت 16:47  توسط شقایق و یاس 

قهرمانی تیم ملی بسکتبال خوب و نازنینمون رو تو آسیا به همه ی ورزش دوستان تبریک می گم...

با آرزوی موفقیت های بیشتر و بزرگتر و مهمتر در همه ی عرصه ها...

انشالله که مبارکشون باشه.

+با یادی از زنده یاد آیدین نیک خواه بهرامی... روحش شاد و یادش گرامی


+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 21:45  توسط شقایق و یاس 

توجه                   توجه


مطلب پیش رو فقط و فقط در راستای یک خاطره نویسی از یک روز طولانی است...
هدف از این پست، توهین به هیچ شخص, گروه, یا عقیده ای نیست و همونطور که مجددا تاکید می کنم صرفا برای خاطره نگاری در این جا ثبت می گردد. خواهشمند است بعدا نیایید بگید دلیل نمیشه که همه اینطوری باشن و این حرفا... من خودمم همیشه گفتم نمیشه همه رو با یه چوب زد. پس لطفا با جنبه وارد شوید وبه پست پیش رو فقط به چشم یک خاطره نگاری نگاه کنید که نگارنده شاهدش بوده و لاغیر.
راستی... خیلی مراقب خودتون و کیفهاتون باشید 

امروز تو اتوبوس نشته بودم... خیلی خونسرد و عادی کیفم رو گذاشته بودم زیر دستم و داشتم با مامانم از طریق پدیده ی مفیدی به اسم پیامک مکاتبه می کردم که یهو...:


"وایسا آقا نگهدار..."

صدای خانومی بود که از اتوبوس پیاده شده بود و منتظر بود خواهرش هم پیاده شه و با پیاده شدنش صداش بلند شد که از راننده می خواست که صبر کنه...
"من دیدم که یه خانوم چادری داشت زیپ کیفت رو میکشید!"
سوار اتوبوس شدن و راننده حرکت کرد.
خواهرش دوباره کیفش رو گشت و رو به دو خانوم چادری که تو اتوبوس بودن با احترام گفت که اگه ممکنه من کیفاتون رو ببینم. مسلما اول یه لحظه سکوت و جملاتی مثل من که تازه سوار شدم و .... رد و بدل شد( الان که دارم فکر می کنم یادم می افته که اونی که اول گفت من تازه سوار شدم دوباره بین حرفاش گفت که من از ونک سوار شده بودم.و...) خلاصه:
خانومی که جلوتر وایستاده بود و به جایی که دوتا خواهر نشسته بودن نزدیک تر بود خیلی ساده کیفش رو گرفت جلو و گفت آره عزیزم بگرد...
خانومی که عقب تر بود بهش برخورد و گفت مشکلی نیست بگرد اما اگه نبود من ازتون شکایت می کنم. که خواهره گفت اشکالی نداره عزیزم شکایت کن...  یکی گفت خانوم شکایت نداره که... اگه نباشه نیست دیگه...
خانومه تو کیفشون رو نگاه می کرد که یکی گفت: "تو این فرصت کوتاه که تو کیفش نتونسته بذاره..."
مال باخته که می گفت تازه از سفر اومده بوده و حدود 700هزار تومن پول نقد همراش بوده که دیگه نیست با احترام گفت اگه اشکالی نداشته باشه من جیباتون رو هم بگردم و خواهرش داشت می گفت که اگه نباشه از هر دو نفر می خواد که برن کلانتری... در همین لحظات بود که یکی از خانومها گفت اینجا افتاده کنار پاش... زمانی که دو تا خواهر مشغول صحبت با خانومه بودن و در این بحث که وقتی دیده شلوغ شده پول رو انداخته زمین و این حرفا... یکی از خواهرا گفت ما که به پولمون رسیدیم ولی کار خیلی بدی بود و این حرفا... یکی گفت نه خانوم ببرش کلانتری که دیگه این بلا رو سر بقیه نیاره... در همین بحث ها اون خانومی که اول گفته بود: "آره عزیزم بیا بگرد" (در واقع همونی که اول گفته بود تازه سوار شدم و بعدش گفت از ونک سوار شده بودم) از اتوبوس پیاده شد... تا دو تا خواهر پیاده شن که برن دنبالش... دیگه نبود!!!!! (یعنی من مُرده ی سرعت عملشم!)
راننده ی اتوبوس چند لحظه صبر کرد که چند نفر صداشون در اومد که آقا دیرمون شد برو... اتوبوس به راه افتاد... دو تا خواهر پیاده شده بودن... یکی از مسافرا گفت: اوناهاش... داره فرار می کنه پیچید تو اون کوچهه... و همینطور که جلوتر رفتیم خانومه رو دیدیم که به سرعت جِت داشت توی کوچه می دوئید...

خلاصه خداروشکر اون بنده خدا به پولش رسید. چون ما خودمون تجربه ی همچین چیزی رو داشتیم که ازمون دزدی شده می دونم که چه لحظه ی بدیه... توی خیابون اصلا پای آدم سست میشه و خیلی حال بدیه... یه حس ناامنی یا نمی دونم چطور میشه توصیفش کرد... یه حال خیلی بد که هر دفعه یادش می افتم می گم امیدوارم که از گلوشون پایین نره اینایی که پول زحمت کشیده رو به همین راحتی می دزدن و می خورن.
زمونه ی بدی شده... به اسم دین با ظاهر دین هر کار کثیفی که می خوان بکن, می کنن و همه چیز رو زیر سوال می برن...
زمونه ی بدی شده وقتی نشستی و تماشگر یه قصه ای نمی دونی کی داره راست می گه و کی دروغ حتی تو یه لحظه به خود مال باخته هم شک می کنی!
زمونه ی بدی شده همیشه فکر می کنیم که مرگ واسه همسایه است... جوری رفتار می کنیم انگار که هیچ وقت ممکن نیست اون بلا سر خود ما هم بیاد!
زمونه ی بدی شده کیفتو بچسبی به خودت می گی الان مردم(یا بهتره بگم دزد نامحترم) الان فکر می کنه چی تو کیفم دارم که اینجوری چسبیدمش! نچسبی به همین راحتی می خورن یه آبی هم روش... انگار همیشه آدم باید 4 تا چشم دیگه هم غرض بگیره که دو تا بذاره پشت سرش و دو تا دو طرف کله اش که از همه طرف مراقب باشن... اما از من که بپرسی می گم بازم کمه!
خلاصه... داستان رو طولانی نکنم... روز پرماجرایی بود... جالب اینجاست: دزد یکی دیگه بود... مال باخته کس دیگه بود... شاهد کس دیگه بود... کسی که متهم شده بود هم کس دیگه بود... اما نمی دونم چرا من بعد از این ماجرا سردرد گرفتم به خاطر فشار عصبی که روم بود...

+ حالا فکر کنید تو این هاگیرواگیر یه بنده خدایی هم اومده بود دایره می زد و می خوند و یه پسر بچه هم داشت بادبزن می فروخت که بیچاره ها دیدن گویا این اتوبوس امروز روزی توش نیست و بیچاره ها کاسب نشده پیاده شدن! :|


+ نوشته شده در  یکشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۲ساعت 21:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

فطر آمده خوردنی فراوان بخورید

                          پیتزا و کباب و مرغ بریان بخورید

                                                     دزدانه اگر در رمضان می خوردید

                                                                                   شوال رسیده پس نمایان بخورید[نیشخند]


دوستان نیایش هاتان مقبول درگاه خداوند مهربان...

تعطیلات خوش بگذره :)

+ نوشته شده در  جمعه ۱۸ مرداد۱۳۹۲ساعت 7:0  توسط شقایق و یاس 
  • یاسمین پرنده ی سفید