پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قسمت» ثبت شده است

داشت با شیطنت تعریف می کرد که چطور دختره رو عاشق خودش کرده. می گفت: "از حرفاش می فهمم که دوستم داره. خیلی حس خوبیه. همیشه با بودنش بهم انرژی می ده." گفتم: "خب... اگه تو هم دوسش داری چرا مستقیم رک و راست بهش حرفت رو نمی زنی؟" خندید... گفت: "حالا دیر نمیشه.... هست دیگه!" گفتم: "از کجا می دونی دیر نمیشه؟ اگه آدم منطقی ای باشه می دونه که نمی تونه به امید کسی بمونه که نمی دونه باهاش چند چنده. چیزی رو اگه می خوای باید براش تلاش کنی. وگرنه اگه تو برای به دست آوردنش تلاش نکنی یکی دیگه این کارو می کنه. می دونی قسمت سختش کجاس؟ این که اگه با یکی دیگه ببنیش دیگه حق اعتراض نداری! چون درسته که عاشقت شده اما تعهدی به تو نداره. اون روز که برسه به خاطر سکوتت خودتو سرزنش می کنی... البته همه ی اینا مال وقتیه که تو واقعا دوستش داشته باشی. اگرنه که دیگه بحثی نمی مونه. ولش کن بذار زندگیشو بکنه" :)))
یه لحظه رفت تو فکر. بعد خندید و گفت: "تا قسمت چی باشه" و بعدم سریع حرف رو عوض کرد.
  • یاسمین پرنده ی سفید