پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوستی ها» ثبت شده است

می دونی رفیق؟
به نظر من آدم باید دوستاش رو در برخوردشون با دوستای دیگه اش بشناسه.

وقتی دوستم رو می بینم که خیلی درد دل هاش رو قبل از این که به من بگه به "ایکس" میگه, اما وقتی "ایکس" نیستش بدون این که از خودش نگرانی بروز بده به خاطر نبودنش, در برابر  سوال من که می گم "چرا به ایکس نمی گی کمکت کنه؟" خیلی راحت میگه "خب اون که فعلا پیداش نیست" این برای من یعنی زنگ خطر... یعنی اگه یه روز منم نباشم اون یه نفر دیگه رو برای مشکلاتش پیدا می کنه. این یعنی من مهم نیستم. بیان مشکلاتشه که براش مهمه. من نبودم یکی دیگه :)

وقتی دوستم رو می بینم که چون فلانی بهش محل نداده سعی می کنه زیرآبش رو پیش دو تا دوست دیگه اش بزنه و دورادور اذیتش کنه. چرا باید بیش از یه حدی وقت بذارم برای بیرون رفتن... وقتی می دونم ممکنه یه روز زیرآب من رو هم پیش هر کسی بزنه.

وقتی دوستم رو می بینم که به خاطر این که کسی بهش بد کرده خیلی راحت از این حرف می زنه که حالا که اینطوری شد آبروشو پیش بقیه دوستاشم می برم که لااقل بدونن با کی طرفن. می ترسم ازش!


وقتی دوستم رو میبینم که به من میگه "عشقم" و به چهار تا دوست دیگه اش هم میگه "عشقم" در حالی که اندازه هم دوستمون نداره... می فهمم که چقدر باید رو حرفاش حساب کرد.

می دونی؟ نمیگم من از دوستام بهترم. منم شاید اگه تو شرایط اونا قرار بگیرم همون کار رو بکنم!!!! کسی از آینده اش خبر نداره... اما نوع رفاقت دوستات با دوستاشون خیلی چیزا رو به آدم میفهمونه :)

یه چیزی رو می دونم. این که همه ی آدما قبل از هرکسی به فکر منافع خودشونن و این چیز عجیبی نیست. اما این که آدم در مواقع لزوم به فکر اطرافیانش هم باشه لازمه ی زندگی اجتماعیه.
ما نمی تونیم از دیگران گله کنیم به خاطر رفتاری که با ما دارن قبل از این که رفتارهای خودمون رو هم ببینیم. ببینیم چی دادیم که در برابرش توقع چی داریم. یا لااقل انقدر جنبه امون رو بالا ببریم که اگه خودمون متوجه کارامون نیستیم دیگران بتونن بهمون بگن که چند چندیم. (البته این رو در مورد مثال های دیگه ای که در مورد دوستام و دوستاشون هم زدم صدق می کنه ها... خودم متوجه این موضوع هستم)
  • یاسمین پرنده ی سفید

 

 

نوشتاری به بهانه پایان سریال پژمان و دوستی دوستانه وحید

و تشکر از دوستان همیشه همراه


ادامه حرفام



سریال پژمان سریالی بود که بعد از سالها منو با تلویزیون آشتی داد... با شوق پای تلویزیون مینشستم و خاطرات سال های نه چندان دوری رو دوره می کردم که با شوقی بیشتر پای مسابقات فوتبال مینشستم و بازی ها رو دنبال می کردم... یاد خاطرات کل کل های قرمز و آبی دوران مدرسه... یاد روزنامه هایی که هر روز می خریدیم... یاد روزایی افتادم که کسایی رو وارد زندگیم کرد که رفتنی نیستن خدا رو شکر یا کسایی که دیگه نیستن اما خاطراتشون همیشه همراهمه... روزایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی با خودش داشت... یاد اکران خصوصی روزنامه ی البرز برای فیلم گرگ و میش که اتفاقا پژمان جمشیدی رو اونجا دیدم... و علی انصاریان نازنین و وحید شمسایی و...

بگذریم از این که به نظر می اومد سروش صحت استقلالی باشه، چون اینجا هم مثل بازی های اون دوران بعضی جاها سر پرسپولیسیا رو با پنبه می بریدن اما سریال جالبی بود و خیلی جاها حرفای زیر پوستی جالبی در قالب حرفای ورزشی داشت. خلاصه راضی بودم ازش :)

 

اما چیزی که می خواستم راجع بهش بنویسم در واقع این بود:

راستش رو بخواید بعضی وقتا به پژمان حسودیم میشد که دوست خوبی مثل وحید داره! دوره های مختلفی رو تو زندگیم تجربه کردم و دوستای خیلی زیادی داشتم و دارم... خدا رو شکر دوستای خوبی هم داشتم... دوستایی که "اِاِاِاِاِاِی" هر از گاهی از هم سراغی می گیریم... دوستایی که بعد از مدت ها هم وقتی به هم میرسیم هنوز حرفی واسه گفتن داریم... واسه همینم از خدا ممنونم...(البته حساب دوستایی که دیگه عضوی از خانواده هستن و انگار از اول بودن که جداس.... اونا دیگه دوست نیستن) اما وحید دوست جالبی بود... حتی حاضر شد به خاطر پژمان منافع خودش رو نادیده بگیره (کاری به درست یا غلط بودن کارش ندارم) پژمان خیلی جاها ضایع اش می کرد اما وحید خالصانه پژمان رو دوست داشت نه به خاطر پول و شهرت و جایگاه و... خیلی خوبه که آدم همیشه همچین دوستایی تو زدگیش داشته باشه :) یعنی هر چی از این دوستا داشته باشی بازم کمه :) (البته آدم هم باید همیشه قدر این جور دوستا رو بدونه وگرنه دوستی یک طرفه که فایده نداره) دیدن این رابطه ها حتی توی فیلم ها هم قشنگه :)

سرتون رو درد آوردم... همیشه گفتم بازم می گم... من اینجا دوستای کمی دارم(منظورم تو دنیای مجازیه) اما دلم خوشه به این که دوستای خوبی دارم... اینجا دوستایی دارم که بدون انتظار، جاهایی که به کمکشون احتیاج داشتم هر کمکی که ازشون بر می اومد رو ازم دریغ نکردن و از همه مهم تر این که کنارم بودن.

یکی از نمونه های کمک شما دوستان رو در در این پست شاهد بودم. سر این پروژه حامد رو خیلی اذیت کردم... طفلی تجربیاتش رو با دقت و حوصله در اختیارم گذاشت... یا همین محسن بنده خدا که از دست سوالای فنی و اینترنتی و رایانه ای من آسایش نداره... تازه اینا فقط نمونه هاشه... به هر حال از همین جا دوباره از همه ی شماهایی که همیشه همراهم بودید ممنونم... به خصوص اونایی که تو پر کردن پرسشنامه ها بهم کمک کردید... گفته بودم بهتون نمره ی پروژه ام ۲۰ شد؟ ممنونم از  همه شما ممنونم که هستید :)


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۲ آبان۱۳۹۲ساعت 23:0  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید