پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

یکی از تجربه هایی که تو زندگیم به دست آوردم این بود که: یکی از سخت ترین کارایی که هر کدوم از ما تو زندگی باید انجام بدیم خودسانسوریه. این که میفهمیم یه سری حرفا رو نباید بزنیم... یه سری کارا رو نباید بکنیم.... یه سری کسایی رو که دوست داریم رو نباید دوست داشته باشیم یا... به خاطر کسایی که دوست داریم گاهی باید از یه سری چیزا بگذریم.

 

تو این سالها... همیشه سعی کردم خودم باشم، راه دلم رو برم و هیچوقت هم پشیمون نشدم. باعث شد خیلیا بهم بگن که خودخواه شدم و حتی این موضوع اذیتم نکرد چون آدم تازه ای که بودم خیلی شادتر از آدم همیشگی بود اما... 

 

اون روز یکی بهم گفت یه کاری بکنم... گفتم نمیتونم دردش رو تنهایی تحمل کنم. گفت... این کار برای فلانی هم بهتره... گفتم در اون صورت بهش فکر میکنم... گفت: تو به خاطر خودت حاضر نیستی این کارو بکنی اما به خاطر اون میکنی؟

 

اون لحظه فهمیدم که دوست داشتن همیشه قرار نیست عشق باشه تا تو ایثار کنی... یه وقتا نمیتونی به خاطر خودت کار درست رو بکنی... اما به خاطر دیگری مجبور میشی. 

 

خسته ام... خیلی زیاد... اونقدر که میتونم تمام روز و شب رو تو تخت زیر پتو بخوابم و هیچ کاری نکنم درست شبیه حیوونا روزای آخر عمرشون. خسته ام و اینو خوب یادگرفتم که هممون تنهاییم... چه باور کنیم چه نکنیم. چه حتی اگه از این حقیقت بترسیم و انکارش کنیم... هممون تنهاییم! 

  • یاسمین پرنده ی سفید
یه وقتا دلت می خواد بنویسی اما نمی دونی از چی... همون وقتایی که تا حد کر شدن صدای موزیک پلیر گوشیتو زیاد میکنی و ترجیح میدی تو تنهاییات غرق شی... همون روزایی که تنها چیزی که از دنیا می خوای لم دادن رو چمنای پارک لاله است... برای ساعت ها و بس...
همون روزایی که هیچکس جنس دردتو حس نمی کنه... همون روزایی که انقدر خسته ای که حتی دلت نمی خواد دیگه خودتو...حست رو... دردتو توضیح بدی...
یه وقتایی فقط می خوای خودتو تو یه چمدون مچاله کنی و پستش کنی یه جای دور... جایی انقدر دور... اونقدر غریب که فقط خودت باشی و خدا...
دلم می خواد برم دریا...
من فقط خسته ام. همین
  • یاسمین پرنده ی سفید