پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بار آخر» ثبت شده است

گفت: "دیروز تا ساعت 7 شب سر کار بودم. انقدر غرق کار بودم که یهو سرم رو آوردم بالا دیدم هوا تاریک شده." برام عجیب بود. از ذهنم گذشت: (کاش منم انقدر از کارایی که انجام می دم لذت می بردم که زمان رو فراموش می کردم) آرزوم رو قورت دادم! با خودم فکر کردم شاید خیلی هم خوب نباشه... پرسیدم: "سختت نیست اینطوری؟" گفت: "نه لذت می برم!" و ادامه داد : "من فکر می کنم خیلی خوشبختم چون هر کاری که انجام می دم رو با لذت انجام می دم. به هر چیزی که نگاه می کنم حس می کنم آخرین باری ه که می بینمش!" و من انگار که کشف بزرگی کرده باشم سر تکون دادم و به خودم گفتم... باید اینو بنویسم. خیلی خوبه که آدم از همه چیز جوری لذت ببره انگار که بار آخریه که داره می بیندش یا انجامش میده :)

  • یاسمین پرنده ی سفید