پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

ماجراهای خانوم سر به هوا! (خاطره نویسی)

يكشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۲ ب.ظ
چه شد که گوشیم گم شد!

چهارشنبه 19 آبان 95
صبح فلاسک حاوی کاپ.چینویی که قرار بود تا شب از خواب آلودگیم سر کلاسا جلوگیری کنه رو خونه جا گذاشتم. برای نهار... از دانشگاه رفتیم پاساژ کوروش... یه طبقه رو دور نزده بودیم که فهمیدم کیف پولم نیست! دوباره طبقه رو دور زدیم و ناامید سراغ حراست مجموعه رو گرفتیم. تو طبقه چهارم گزارش مفقودی کیف پولم رو دادم بعد رفتیم رستوران برای نهار... شماره 114 بودیم... پیتزای قارچ و گوشت سفارش دادیم با سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه مشکی... کل حساب شد 37 تومن... 57 تومن دادیم و صندوقدار گفت که 50تومنی رو خورد میکنه و بقیه اش رو بهمون میده. نشستیم... نهار رو خوردیم... بلندشدیم که بریم... رفتم حراست و سراغ کیفم رو گرفتم... خبری نبود. مامان بهم زنگ زد و گفت یه خانومی کیفم رو پیدا کرده... زنگ زده و گفته که حالش خوب نبوده و رفته خونه ی دخترش کرج! خب... به هر حال خیالم راحت شد که مجبور نیستم بدوئم دنبال کارت ملی و کارت دانشجویی و کارتای بانکیم! تو پارکینگ پاساژ مجبور شدم برم دفتر تا پاسخگو باشم که چرا برگه ی ورودی پارکینگ رو گم کردم و با پر کردن فرم از اونجا خارج شدیم. برگشتیم دانشگاه... شانس آوردم که پلاک ماشین برای دوربینای دانشگاه تعریف شده بود وگرنه بدون کارت دانشجوییی نمی تونستم وارد پارکینگ شم... تو گوشیم چیزی رو از اینترنت چک کردم و رفتیم و سوار اتوبوسای دانشکده شدیم که بریم بالا... ارائه ی سختی داشتم. کیف سنگین لپ تاپ تو دستم بود. فکر می کنم همونجا بود که حواسم از گوشیم پرت شد... تو بوفه دستمو بردم تو جیبم... گوشیم نبود. با خودم گفتم تو ماشین جا مونده... اما نمونده بود... غروب بود... کاری از دستم برنمی اومد... برگشتم خونه.

پنجشنبه 20 آبان 95
صبح زود دانشگاه... حراست دانشگاه و دانشکده و مسئول پارکینگ و مسئول خط اتوبوس ها... هیچ جا خبری از گوشی نیست! مسئول خط میگه: خییییلی از اتوبوسا امروز کار نمی کنن... امروز فقط 5 تا اتوبوس هستن. برو شنبه بیا.
کلانتری جنت آباد... اول باید بری دادسرا... دادسرای ابوذر... کلی تو صف می مونم تا نوبتم بشه... نامه رو ببر کلانتری... و باز کلانتری... دیگه به سوزوندن خط نمی رسم.

شنبه 22 آبان 95
دانشگاه... یک ساعت تو ایستگاه اتوبوسام... همه ی اتوبوسای زرد... حتی اونایی که صندلی قرمز ندارن رو میگردم... هیچ خبری نیست... بلوار فردوس, نمایندگی همراه اول برای اعلام پیگیری خط... خیابون ولیعصر بالاتر از نیایش... نمایندگی رایتل... میدون هروی! دفتر مرکزی ایرانسل... و از اونجایی که فکر می کردم همون دفتر مرکزی بتونه خطمو بسوزونه و سیم کارت بهم بده و نمی تونست... مجبور شدم برم مجیدیه برا گرفتن سیم کارت... بعد رفتم کوروش برای پس گرفتن بقیه پولمون از اون رستورانه... بعدم خونه و نهار... دوباره برگشتم کوروش برای گرفتن کیف پولم از همون خانوم محترمی که پیداش کرده بود.

و از همه ی اینا لعنتی نر... واتس اپِ خنگوله که بک آپ چتم رو به گوشی قدیمیم که الان دوباره دستمه منتقل نکرد :(
  • یاسمین پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

کوچه پس کوچه های دلم

نظرات  (۱۰)

درود بر شما ........

چه جالب.......این پست با وبلاگ جناب سر به هوا...........نسبتی داره .؟
پاسخ:
درود بر شما نیز:)
یه سوالی از شما دارم... آیا هر گردی گردو میشه؟:))))))))))))))
ایشالله پیدا میشه
پاسخ:
به امید خدا:) امیدوارم :)
  • عاشق بارون ...
  • ای وای! چه روزی بوده ها!
    پاسخ:
    روز پر ماجرا :))))) و صد البته خاطره انگیز ;)
    واای یاسی
    عکس مَکس نداشتی؟ :دی
    نبینیم جهانی شده باشیا :))

    یه فلش پر از عکسا و دیوونه بازیای دوران کارشناسیمون توی مشهد گم شد :))
    فک کن همش حس میکنم وقتی میرم مشهد ملت نگام میکنن میشناسنم :دی
    پاسخ:
    چرا اتفاقا بیشتر از خود گوشی نگران عکسامم:)
    واویلا:)))))میفهممت:))))))
  • خانوم ِ لبخند:)
  • پیدا نشد؟ :(
    نمی دونم چجوریه ولی بعضی روزا انگار همه چیز حاضره تا آدم هی سوتیاشو تکمیل کنه... جونت سلامت باشه انشالله یاسی : )
    اینجور وقتا یه مثل معروفی میگه " عاشقی ؟:)))"
    پاسخ:
    نه:(
    دقیقا:))))))) هدف فقط آبرو ریزی بود که حاصل شد:)))))
    مرسی تو هم مهربون (قلب)
    یه همکار داشتیم میگفت آدم حواسپرت یا عاشقه... یا بدهکار:))))
    حالا بعدا راجع بهش باهات حرف میزنم :))))))))
  • مجتبی خزاعی
  • بسوزه پدر بی حواسی،
    درک کردم این حستون رو :))
    پاسخ:
    هعی...
    ممنونم از همدردیتون :))
    عاشق این حواس پرتیام ینی:))))
    پاسخ:
    حواس پرتیامم عاشق توعن دادا:)))))))))
  • کرگدن آبی
  • وای چقد سخت :/
    آدم از گم کردنش پشیمون میشه! :))
    پاسخ:
    آره خب... اما نه تنها خود کرده را تدبیر نیست... بلکه پشیمانی بی حاصل است :((
  • بانوی عاشق
  • وای چ همه اتفاق
    منم گاهی اینجوری میشم والبته بیشتردر مورد گوشی م این اتفاق می افته
    حالا گوشی پیدا شد بالاخر یا نه؟
    پاسخ:
    آره روز پرماجرایی بود کلا :)
    متاسفانه نه :( داغش موند به دلم
    عجب روزی بوده
    من فکر میکردم فقط من سر به هوام... 
    :)
    پاسخ:
    از قدیم گفتن... آدم حواس پرت... یا عاشق ه... یا بدهکار :)))
    نمیدونم کدومش بهتره :))))))))) ولی خلاصه مراقب خودت باش:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">