پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۴۴ مطلب با موضوع «شـعر و تـرانه» ثبت شده است

ژن کانامورایی_ ... و التماس نامه ی من به فرزند گلم!

اول سلام به همگی

با توجه به سروصداهایی که روز جمعه تحمل کردیم تصمیم گرفتم به سبک محسن "آپارتمان نشین" که برای فرزند آینده اش نصیحت نامه می نویسه منم یه التماس نامه برای فرزندم بنویسم:

فرزند نازنینم...

تو را به تمام مقدسات قسم!

اگر در دوران کودکی ات در آپارتمان زندگی می کردیم یا اگه یه وقت روز تعطیل یا غیر تعطیلی رفتیم خونه پدربزرگ مادر بزرگت یا هر کس دیگه... تمام مدت مشغول بدو بدو و کشتی کج گرفتن با وسایل خونه و ایجاد سروصدا نباش

حالا خودمون و وسایل خونه به کنار...

اون بنده خداهایی که طبقه ی پایین هم زندگی می کنن آدمن آخه!

روز جمعه شاید می خوان خونه بمونن استراحت کنن!

یه کاری نکن اگه بچه ی دانشجوی طبقه ی پایین داره واسه امتحان فرداش درس می خونه... من و پدرت رو دائم تو دلش مورد عنایت قرار بده و شخصیت خانوادگیمون رو زیر سوال ببره!!!!

و همش بگه: مقصر اون "بچه" نیست...تقصیر پدر و مادر بیخیالشه!

اوووووووی بچه! با توام... می گم یواش!!!! دارم درس می خونم آخه (.................)

 

پ.ن:بچه ی وروجک رو باید این بلا رو سرش آورد! باشد که به راه راست هدایت گردد!:

برچسب ها: ژن کانامورایی
+  نوشته شده در  شنبه ۲۷ آبان۱۳۹۱ساعت 19:22  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات

پ.ن 95.05.07: آپارتمان نشین همون محسن (آقای بنفش) امروزه :)

منو انقدر عاشق کن...

خشایار اعتمادی رو دوست نداشتم!!! چون فکر می کردم تقلیدی از داریوشه!

اما بعد از "باید به تو برگردم" یکی از طرفدارش شدم!! آلبومی که بعد از مدت ها هنوز بهش گوش می دم و هر بار از شنیدنش لذت می برم:)

امروز فکر می کنم چه اشکالی داره اگه حتی صداش شبیه کس دیگه ای باشه...کسی که صدای زیبایی داره... کسی که ترانه های زیبایی می خونه:)

آلبوم جدید خشایار اعتمادی منتشر شد "تو محکومی به برگشتن"

منو اِنقدر عاشق کن به من برگرده احساسم

یه جوری که تو این دنیا کسی رو جز تو نشناسم

منو اِنقدر عاشق کن جهان از حس من پر شه

هر احساسی به غیر از تو برام دور از تصور شه

منو اِنقدر عاشق کن تموم حرف مردم شم

اگه دستامو ول کردی تو راه خونمم گم شم

منو انقدر عاشق کن که با فکرِ تو دریا شم

به من خوبی نکردی هم نتونم با تو بد باشم

منو انقدر عاشق کن خدا برگرده رو به من

ببینم مردم دنیا نشستن ما رو می بینن

یه جوری که به غیر از تو ندونم فکرِ چی بودم

می خوام یادم بره یک روز که من قبل از تو کی بودم


ترانه سرا : روزبه بمانی

خواننده : خشایار اعتمادی

 

پ.ن: دوستانی که لینک دانلود این آهنگ رو می خواستن... روی جلد سی دی نوشته که می تونید از طریق سایت زیر آهنگارو دانلود کنید:

www.beeptunes.com

دوستانی هم که بخوان این سی دی رو از مغازه ها بخرن... قیمتش فقط ۲۵۰۰ تومنه:)

امیدوارم لذت ببرید وخوشتون بیاد

براتون روزهای قشنگی رو آرزو می کنم به خصوص تو این روزای بارونی

+  نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ آبان۱۳۹۱ساعت 18:32  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


گر در بند دل مانند...در مانند[چشمک]

یه دیالوگ از مجموعه ی کلاه قرمزی ۹۱ رو جایی خوندم و چون خیلی به من مزه داد گفتم واسه شما هم بذارم.

بعضی وقتا از کسایی که انتظارش رو نداری یه چیزایی میشنوی که از چند تا اندیشمند نمیشنوی!!!!!

آقای مجری: واسه چی در ُ باز گذاشتی؟
فامیل دور: واسه بهار.
از در بسته دزد رد می‌شه ولی از در باز رد نمی‌شه.

وقتی یه در ُ باز بذاری که دزد نمیاد توش. فکر می‌کنه یکی هست که در ُ باز گذاشتی دیگه. ولی وقتی در بسته باشه، فکر می‌کنه کسی نیست ُ یه عالمه چیز خوب اون‌تو هست ُ می‌ره سراغ‌شون دیگه.
در باز ُ کسی نمی‌زنه. ولی در
بسته رو همه می‌زنند. خود شما به خاطر این‌که بدونی توی این پسته دربسته چیه، می‌شکنیدش. شکسته می‌شه اون در.
دل آدم هم مثل همین پسته می‌مونه.
یه سری از دل‌ها درشون بازه. می‌فهمی تو دلش چیه. ولی یه سری از دل‌ها هست که درش بسته ‌اس. این‌قدر بسته نگهش می‌دارند که بالاخره یه روز مجبور می‌شند بشکنند و همه‌چی خراب می‌شه.
آقای مجری: در دل آدم چه‌جوری باز می‌شه؟
فامیل دور: در دل آدم با درد دله که باز می‌شه

 

پ.ن:ببخشید که عکسه به برنامه ی کلاه قرمزی ربط نداشت... اما به نظرمن مربوط بود به جمله ی:

در دل آدم با درد دل ه که باز میشه!!!!

بالاخره هر قفلی یه کلیدی داره دیگه... حتی اگه دل باشه...حتی اگه پیدا کردن کلیدش سخت باشه!

شاد باشید

برچسب ها: کلاه قرمزی
+  نوشته شده در  جمعه ۱۹ آبان۱۳۹۱ساعت 22:50  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


اتاق روانکاوی

توی وب گردی هام تو سایت روزنه به عکسی برخوردم که برام خیلی جالب بود...

این اتاق روانکاوی زیگموند فروید و تخت او است که همچنان به همان صورت نگهداری می شود
و هرآنچه می بینید؛
دستباف های عشایری ایران است:

آن که روی دیوار است قفقازی ، روی کاناپه فرش قشقایی و روی زمین فرش هریس است.

+  نوشته شده در  سه شنبه ۱۶ آبان۱۳۹۱ساعت 12:3  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


آیینه

دیدی یه روزایی فقط یه آهنگ رو می خوای گوش بدی؟

توی "ام.پی۳ پلیر" یا هر وسیله ای دیگه ای که داری.... اصلا توی ضبط ماشینت... یه آهنگ هی تکرار میشه و تکرار میشه اما ازش خسته نمیشی؟

صدای این روزای من...صدای زنده یاد فرهاده با ترانه ای از اردلان سرفراز(اگه اشتباه نکنم)

 

قبل نوشت:خوندن این پست رو به کسایی که خودشون دلشون گرفته توصیه نمی کنم.

این پست یه جورایی واسه خودمه انگار... یه خاطره از دیروز!!!

می بینم صورتمو تو آینه... با لبی خسته میپرسم از خودم

این غریبه کیه از من چی می خواد؟ اون به من یا من به اون خیره شدم

باورم نمیشه هرچی می بینم...چشمامو یه لحظه رو هم می ذارم

به خودم می گم که این صورتکه!! می تونم از صورتم برش دارم!!!

می کشم دستمو روی صورتم...هرچی باید بدونم دستم میگه

منو توی آینه نشون می ده... میگه این تویی نه هیچکس دیگه

جای پاهای تموم قصه هام...رنگ غربت تو تموم لحظه هام

مونده روی صورتت تا بدونی حالا امروز چی ازت مونده به جا!

 

آینه میگه تو همونی که یه روز... می خواستی خورشیدو با دست بگیری

ولی امروز شهر شب خونه ات شده...داری بی صدا تو قلبت می میری

میشکنم آینه رو تا دوباره نخواد از گذشته ها حرف بزنه

آینه میشکنه هزار تیکه میشه...اما باز تو هر تیکه اش عکس منه

عکسا با دهن کجی بهم می گن:چشم امیدو ببر از آسمون!!!!

روزا با همدیگه فرقی ندارن...بوی کهنگی میدن تمومشون

+  نوشته شده در  دوشنبه ۱۵ آبان۱۳۹۱ساعت 18:56  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات


کوروش نازنین تولدت مبارک



۲۹ اکتبر روز جهانی کوروش بزرگ خجسته باد. کوروش نازنین تولدت مبارک...

ای کاش...

خیلی ای کاش ها دارم اما نمی خوام این پست رو طولانی کنم...

به قول سیدعلی صالحی: (نامه ام باید کوتاه باشد...ساده باشد...بی حرفی از ابهام و آیینه... از نو برایت می نویسم... حال همه ی ما خوب است اما "...")

+  نوشته شده در  دوشنبه ۸ آبان۱۳۹۱ساعت 18:0  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
نادیا دلدار گلچین هم از بین ما رفت

خدایش بیامرزد...روحش شاد و یادش گرامی

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۶ مرداد۱۳۹۱ساعت 14:44  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام

می دونم شاید یه کم دیر شده باشه واسه گفتنش اما...

این چند روز حتی یه ثانیه هم نتونسته بودم سر به اینترنت بزنم...

فقط خواستم با زلزله زده های آذربایجان شرقی ابراز همدردی کنم و بگم

فقط از خدا می خوام که رفتگان رو بیامرزه و به بازماندگانشون بردباری بده و آسیب دیده ها رو هر چه زودتر شفا بده.

امیدوارم آبادانی این شهرها مثل بم نشه...امیدوارم که هر چه زودتر دوباره خبرهای خوب و خوش از آبادانی و بازسازی مناطق تخریب شده بشنویم

ایران سرسبز و آباد آرزوی همه ی ماست...

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۶ مرداد۱۳۹۱ساعت 13:19  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مدال طلای سوریان رو اول به خودش بعد به همه ی ایرانیان ایران دوست تبریک می گم

انقدر از این خبر خوشحال شدم که نمی دونستم باید چی کار کنم...

تا باشه همیشه خبرهای خوب باشه

خبر شادی...مدال طلا...پیروزی

سوریان دستت درد نکنه خسته نباشی

خوشبختانه مدال ها فقط به سوریان ختم نشد...

آفرین به همه ی مدال آوران...

امید نوروزی(کشتی فرنگی)، قاسم رضایی(کشتی فرنگی)،بهداد سلیمی(وزنه بردار)--- طلایی ها

احسان حدادی(پرتاب دیسک)،سجاد انوشیروانی(وزنه برداری)، نواب نصیرشلال(وزنه برداری) ---نقره ای ها

کیانوش رستمی(وزنه برداری) --- برنز

 

شنیدم که آقای بنا(سرمربی کشتی) گفته که هر پاداشی که می خوان بهش بدن رو به سعید عبدولی می خواد بده که به خاطر اشتباهات داوری نتونست مدالی بگیره:(

نمی دونم خبر درسته یا نه...اما چه درست باشه و چه غلط هیچ فرقی نمی کنه.

من یکی که برای آقای بنا خیلی احترام قائلم:) (نه به خاطر این خبر...به خاطر تمام زحمت هایی که برای کشتی کشیده)

و به سعید عبدولی هم می گم که نگرفتن مدال هیچی از توانایی های شما کم نمی کنه...همه ی ما می دونیم که شما زحمتتون رو کشیدید...

خسته نباشید

پ.ن:دوستان این پست باعث نشه پست قبلی رو نبینید

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۶ مرداد۱۳۹۱ساعت 15:8  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

نمی دونم تا حالا این حس رو داشتی یانه؟

بعضی روزا هست که آدم از ته قلبش می خواد کل کائنات رو صدا کنه و بگه

:باور کنید...باور کنید به مردن راضی ام!!!!

اما بعد وقتی یاد کسایی می افتی که دوسشون داری...

پشیمون میشی...!!

ولی... من که تا اطلاع ثانوی قهرم!!!!

با کی؟

با کسی که همه میگن از همه مهربون تره! درد دل همه رو میشنوه!

باهاش قهرم چون خیلی وقته که دیگه به حرفام توجه نمی کنه! انگار اصلا منو نمی بینه!

می دونم وقتی اینو پست می کنم...فردا یا پس فردا پشیمون میشم!

اما دلم می خواد پستش کنم!!!!!!!

باید این حرفا رو بگم...باید تو جمع بگم تا بدونه این دفعه دیگه واقعا ازش ناراحتم...این دفعه دیگه دارم جدی می گم...خیلی دلم گرفته ازش...خیلی!

پ.ن:هر کی بعد از خوندن این پست پشت سرم بگه دیونه است...حلالش می کنم!!!!

(اما فقط واسه این پست ها!!!!!)

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۵ مرداد۱۳۹۱ساعت 17:7  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

یه آدرس سایت تو قسمت پیوندهای روزانه ی وبلاگم اضافه کردم به اسم "عکس های پانارومایی"

عکس های جالبی داره که اگه سرعت اینترنتتون خوب باشه تو قسمت "all panaromas" می تونید ببینید.

وقتی عکس رو انتخاب می کنید و کامل لود میشه می تونید عکس رو به صورت ۳۶۰ درجه به هر طرف(بالا-پایین-چپ و راست) بچرخونید و حتی رو عکسا زوم کنید.انگار یه جا وایسادید و می تونید بچرخید و هر طرف رو می خواید نگاه کنید.

ای-میلش برام  اومده بود.

منم هنوز فرصت نکردم همه ی عکساش رو نگاه کنم ولی به نظرم خیلی جالب اومد.

گفتم با شما هم در میون بذارم شاید دوست داشته باشید

 

پ.ن:اگه زبانش انگلیسی نبود عکس یه پرچم کوچولوی انگلیس هست که اگه روش کلیک کنید انگلیسی میشه.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۴ مرداد۱۳۹۱ساعت 14:3  توسط شقایق و یاس 

همیشه زیر سایه ی چوب فلک بود دل ما

(...)

یادش به خیر صدای پات رو تن سنگفرش حیات!

فرار می داد غصه هارو تنها یه دونه آبنبات!

...

توشب خاطرخواه شدن...هق هق من یادش به خیر!

حال پریشون دل عاشق من یادش به خیر!

 

همه ی سهم من از زندگی شد:یادش به خیر!

مزه ی پیاله ی تشنگی شد:یادش به خیر!

 

قسمتی از ترانه ی یادش به خیر "یغما گلرویی" در کتاب ""بی سرزمین تر از باد"

6مرداد تولد این ترانه سرای عزیز بود.

آقای گلرویی تولدتون مبارک

دلتون شاد و لبتون پر خنده...عمرتون طولانی و رویاهاتون سبز...

با آرزوی سلامتی و روزهای خوش برای شما...میلادتون مبارک

 

پ.ن۱:با توجه به استقبالی که از پست قبل نشد گفتم تا دیرتر از این نشده این تبریک تولد رو پست کنم که تو صف انتظار مونده بود واسه پستی که خودش دیرش شده بود!

 پ.ن۲:اگه این ترانه رو انتخاب کردم از بین اون همه ترانه ی زیبا...دلیلش اینه که فکر کنم تکه کلام خیلیامون این روزا شده:"یادش به خیر"!!!

پ.ن۳:یادش به خیر!!!!!:|


+ نوشته شده در  شنبه ۷ مرداد۱۳۹۱ساعت 14:32  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

هی من می گم تکنولوژی بده...هی شما بیاید دفاع کنید.

چه چیز تکنولوژی خوبه؟

نهنگ ها و پنگوئن ها مسیرشون رو گم می کنن و از جاهایی که نباید سر در می آرن!

چرا قبلا همچین اتفاقی براشون نمی افتاد...شما می گید دلیلی به جز امواج ساخت بشر داره؟

 

حالا زندگی خودمون رو نگاه کنید!

همین پکیج!

مگه آبگرمکن چه ایرادی داشت؟

قبلا حموم فقط به آب و گاز وابسته بود....

اما حالا به لطف پیشرفت تکنولوژی... در صورتی که شما برق٬ آب٬ یا گاز نداشته باشید نمی تونید از حموم استفاده کنید

بدون وجود گاز یا برق٬ آب انقدر یخ میشه که...

حالا فکر کن تو حمومی و کسی هم خونه نیست و اول همه جا تاریک میشه و بعد هم آب میشه یخ! آدم حس بودن توی یخچال های قطبی بهش دست می ده!

این بلایی بود که سر من اومد

این قطع برق هم داستانی شده واسه خودش

 

پ.ن:می خندی؟

خوبه بگم انشالله سرت بیاد ببینی چه حالی میشی؟

نه بابا...دلم نمی آد بگم...پس بخند!چون از قدیم گفتن خنده بر هر درد بی درمان دواس!

پ.ن۲:دوستی می گفت:"

تروخدا دیگه تکنولوژی بیشتر از این پیشرفت نکنه! ما نمی‌تونیم بخریم هی الکی حسرت می‌خوریم..."

اما من دلیل قانع کننده تری آوردم براتون

تکنولوژی هربدی که داشته باشه...این خوبی رو داره که اجازه می ده بی دردسر بهش بخندیم!با صدای بلند

+ نوشته شده در  شنبه ۷ مرداد۱۳۹۱ساعت 11:4  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
درود به همگی

آقا اسمش رو هر چی می خواید بذارید:

تنبلی...کلاس گذاشتن... بی معرفتی... یا هر چی اما صادقانه می گم...هیچکدوم از اینا نیست.

با سرعت اینترنت و دم به دقیقه قطع شدنش حسابی اعصابم ریخته به هم...

مثلا:

چند وقت بود می خواستم آنتی ویروسم رو آپ دیت کنم اما تا چند درصدش داونلود میشد...اینترنت قطع میشد و پوروسه از اول

دیروز دیدم اینترنت خوبه...فرصت رو مغتنم شمرده شروع به آپ دیت کردن کردم وبا وجود این که خانواده قرار بود یه تلفن مهم به جایی بزنه...من هی گفتم یه ربع مونده...نیم ساعت مونده و همه معطل من بودن...اولش سرعتش خیلی خوب بود اما رفته رفته از سرعت کاسته شد

تا جایی که من همه پنجره ها رو بستم و به تماشای دانلود آنتی ویروس نشستم!!!!

پس از یک ساعت و نیم انتظار... درست جایی که به ۹۹٪ رسیده بود اینترنت قطع شد

یعنی من می خواستم با سر برم تو دیوار

واین اتفاق بارها برام افتاده وقتی می آم به وبلاگاتون واسه نظر دادن یا خبر دادن این که "به روزم"

حالا من به مشکل بر خوردم

نه اونقدر وبلاگ پرطرفداری هستم مثلا مثل "جونای دهه ی ۶۰" که بتونم ادعا کنم به جایی رسیدم که نمی آم خبرتون کنم... نه مثل "نابخشوده" اونقدر مطلب دارم که یه روز خاص رو برای به روز کردنم در نظر بگیرم و بگم هر هفته تو این روز به روزم...تازه اگر هم بخوام نمی تونم این کار رو بکنم چون ما تو خونمون مهمون ناخونده و اتفاقات غیرمنتظره زیاد داریم نه مثل خیلی وبلاگا می تونم کوتاه نویسی کنم که بگم بالاخره بچه ها یه سر میزنن و از نظراتشون با خبرم می کنن...

مثلا همین الان که دارم این متن رو می نویسم تا حالا سه بار اینترنت قطع شدهخوبیش اینه که هر چی می نویسم نمی پره

این چند وقت هر چی نوشتم احساس می کنم نتونستم منظورم رو اونطور که می خواستم برسونم...الانم که دارم اینو می نویسم شک دارم که پستش کنم یا نه چون نمی خوام منظورم رو بد متوجه شید و ازم دلخور شید...هدف من از نوشتن این متن فقط اینه که یه راهی جلوپام بذارید...راهنمایی ام کنید که به نظرتون به همین طور نوشتن پراکنده ادامه بدم و تمام تلاشم رو بکنم که همه رو خبر کنم(چون خیلی وقتا نمی رسم که به همه خبر بدم)

یا سعی کنم ماهی ۳-۴ بار مطلب به طور منظم بذارم...

واقعا می خوام نظراتتون رو بدونم به خصوص اگه پیشنهاد دیگه ای داشته باشید با کمال میل می خونم

فقط ازتون خواهش می کنم از این متن ناراحت نشید و به چشم یه تقاضای کمک دوستانه بهش نگاه کنید...

پ.ن:این روزا دانشگاه هم داره دوباره شروع میشهوقت آزاد من کمتر از قبل میشه... اگه واسه سر زدن به وبلاگتون دیر کردم ازم ناراحت نشید یه چند روز طول میکشه تا به شرایط جدید عادت کنم

خواهشا درخواست کمکم رو جدی بگیرید

الانم دارم می رم که یه پست جدید بذارم تو جمع ما راجع به گرون فروشی و این حرفا خیلی وقت بود اونجا هیچی ننوشته بودم اگه وقت کردید سر بزنید.

خیلی خیلی ممنون که اومدید

+ نوشته شده در  شنبه ۲۹ بهمن۱۳۹۰ساعت 12:11  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام بر همگی...

سپندارمذگان روز عشق و روز مهرورزی در ایران باستان بر همتون پیشاپیش مبارک

این روز از ولنتاین خارجی ها خیلی بهتره...چون مخصوص عشق و عاشقی بین دو نفر خاص نیست...

این روز واسه همه اس...واسه این که به هر کی که دوسش داریم محبت کنیم...

وقتی خود ما بهترین و زیباترین و کامل ترین جشن های دنیا رو داریم چرا باید جشن های خارجی ها رو جشن بگیریم...؟البته هر چیزی خوبش خوبه... مثلا من خودمم کریسمس رو دوست دارم اما حقیقت اینه که هیچ چیز جای نوروز خودمون رو نمی گیره

حالا حرف من باشماس!

شما که از سپندارمذگان خبر نداشتید... شما که ولنتاین رو جشن گرفتید...اشکالی نداره...شادی به هر بهونه ای که باشه خوبه... به خصوص واسه ما ایرانی ها که از قدیم هم به هر بهونه ای جشن و شادی داشتیم...

اگه ولنتاین رو جشن گرفتی...۲۹بهمن سپندارمذگان رو هم فراموش نکن...بیاید تلاش کنیم تا جایی که می تونیم فرهنگمون رو زنده نگه داریم و به دنیا نشون بدیم...

خدا رو چه دیدی؟ شاید روزی با تلاش های ما سپندارمذگان هم مثل نوروز ثبت جهانی شد تا همه بفهمن فلسفه ی ولناین هم از جشن ما بوده...همونطور که خیلی ها می گن بابانوئل هم یه کپی از عمو نوروز خودمونه!!!!

ایرانی عزیز... هم سرزمین و هم زبان... پیشاپیش

 سپندارمذگان بر شما مبارک


برچسب‌ها: سپندارمذگان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۷ بهمن۱۳۹۰ساعت 14:37  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سالی که گذشت پر از خبر بود...خبرای بد پر از مرگ و میر و مریضی و یکی دوتا خبر خوب راجع به عروسی و...(که تو این دوره زمونه با خرج و مخارج زیاد میشه عروسی رو هم تو قسمت خبرای بد جا داد!)

و در پی اتفاقات این هفته وهفته های گذشته دیشب دختر دایی و پسردایی نازنینم هم از این خاک رفتن...

من برخلاف این که نوروز رو خیلی دوست دارم اما از عید دیدنی زیاد خوشم نمی آد... خونه ی این دایی جزء معدودجاهایی بود که عید دیدنی خیلی می چسبید...دور هم میشستیم و می خندیدم و از چند ساعت دور هم بودنمون لذت می بردیم...

دیشب که رفتن...ته دلم برای خودشون خوشحال شدم اما خب دوری کسایی که آدم دوسشون داره سخته... واسه همین این خبر رو هم نمی دونم باید جزء خبرای خوب نوشت یا بد؟!

این روزا همه دارن می رن...

مایی رو که جایی راه نمی دن... حرف این روزامون شده این:

اگرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ میشود آری!

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم انگار کوه کن من بودم

من آن زلال پرستم در آبگیر زمان

که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم و گشتم غریب تر اما

دلم خوش است که در غربت وطن بودم!!!

محمد علی بهمنی

پ.ن:اینم نگیم چی بگیم؟

 واقعا وقتی همه برن یواش یواش ما که موندیم غریب میشیم!

پسردایی مهربون و دختر دایی گلم براتون همیشه ی همیشه آرزوی بهترین ها رو دارم و از ته قلبم آرزو می کنم هر جای دنیا که باشید آرامش و خوشبختی هم باشما باشهخیلی دوستون داریم

 

راستی  این روزا می دونم که واسه خبر کردنتون به خاطر به روز شدنم کوتاهی کردم اما به خدا به خاطر اینترنته.... خیلی اذیت می کنه...سرعتش کمه و وسط کار هی قطع میشه...این دفعه که کامپوترم هم خاموش شد و کلی چیز نوشته بودم که بعضی هاش رو پروند... به هر حال من تلاشم رو می کنم که خبرتون کنم اما اگه نشد شرمنده

الان مجبورم برم بیرون اما خیلی زود می آم و جواب نظراتتون رو می دم... خیلی خیلی ممنون که اومدید و نظر دادید

+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۴ بهمن۱۳۹۰ساعت 10:53  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

دیشب یه فیلم دیدم که خیلی وقت بود می خواستم ببینم:"تصور کن= imagine that”" که "ادی مورفی" هنرپیشه معروف هالی وود توش بازی میکنه فیلم جالبی بود اما من عاشق یه صحنه اش شدم:

اون قسمت از فیلم که یه مرد بزرگ بنابه حرف دخترش برای کمک گرفتن از فرشته ها تو یه قسمت شلوغ شهر روی یه سکو می ره و می رقصه!!!! یه مرد نسبتا برزگ که یه جورایی قراره نایب رییس یه شرکت بزرگ باشه!!!

من به این می گم زندگی در "لحظه"... یعنی همون کاری رو انجام بده که دلت می گه!!!! حتی اگه همه ی مردم بایستن و تماشات کنن... نمی دونم فکر نمی کنم جامعه ی ما این رو قبول کنه اگه یکی این کار رو بکنه خود ما مردم میگیم:بیچاره دییوونه اس!

من هر وقت از خیابونایی مثل خیابون ولی عصر تهران با اون درختای بزرگ و قشنگش رد میشم دلم می خواد وایسم و دست رو پوست درختاش بکشم و از لحظه ام لذت ببرم یا تو پارک بدون کفش رو چمنا راه برم...یا خیلی کارای دیگه که بهم احساس زنده بودن می ده... اما تا حالا که جراتش رو پیدا نکردم!

شما چه طور؟ تاحالا شده دلتون ازتون کاری بخواد و به خاطر مردم انجامش ندید؟ یا این که نه شما از من شجاع تر بودید و به حرف دلتون گوش دادید؟

 

پ.ن: دختر بچه ی با نمکی که تو این فیلم بازی کرده "یارا شهیدی" همون طور که از نام خانوادگی اش هم پیداس یه ایرانی الاصله...و انصافا خیلی هم قشنگ بازی کرده... عاشق تهدیگ هم هست....عین خودم


برچسب‌ها: تصور کن

+ نوشته شده در  شنبه ۲۲ بهمن۱۳۹۰ساعت 9:27  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

یلدا مبارک


آن زمان که تولد دختری بی گناه مایه ی ننگ عرب ها بود

آنگاه که زندگی برای دخترکان عرب ساعتی به طول نمی انجامید...

نیاکان ما

بلندترین شب سال                             یلدا

شب تولد مینو(الهه ی زن) و میترا(الهه ی خورشید) را شب زنده داری می کردند.

یلدا  برشما ایرانی خوش گفتار ، نیک پندار، و خوب کردار مبارک.

 

پ.ن۱:همفته ی اول دی واسه من خیلی متفاوته...چون هم یلداس... هم زمستون جونم شروع میشه... هم تولدمه... هم امید به باریدن برف بیشتر میشه

پ.ن ۲: داره امتحانام شروع میشه... واسه همین "اگه" نتونستم بیام و بهتون سر بزنم ازم دلخور نشین و به جاش برام دعا کنید که امتحانام رو خوب بدم

پ.ن ۳:میگن اگه شب یلدا ۷ تا میوه بخورید کل زمستون رو مریض نمی شید...

واسه من که اصولا زیاد میوه نمی خورم خیلی سخته اما تلاشم رو می کنم شما هم تلاشتون رو بکنید

پ.ن ۴:می گن: خداوند یلدا رو آفرید تا بدانی اگر عاشق روشنی هستی...یادبگیری که از انتظار در تاریکی خسته نشی...فراموش نکنید حتی طولانی ترین شب هم به خورشید می رسد

یلدای همگی مبارک و پر از شادی باد

برچسب ها: یلدا
+  نوشته شده در  چهارشنبه ۳۰ آذر۱۳۹۰ساعت 12:52  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
روایت تازه ای از داستان روباه و زاغ

روبهی قالب پنیری دید

به دهان برگرفت و زود پرید

بردرختی نشست گوشه ی باغ

که از آن می گذشت جوجه کلاغ

گفت بااو کلاغ:"کای بدبخت

بنده باید روم به روی درخت

توی قصه پنیر مال من است

این قضیه نه شرح حال من است"

گفت روبه: که هست این گونه

وضع ما در جهان وارونه!!!!

 

کتاب"تفریحات سالم"

نوشته ی زنده یاد عمران صلاحی

+  نوشته شده در  سه شنبه ۲۹ آذر۱۳۹۰ساعت 11:2  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
کدامین پرواز

پشت خودروی باربری شیکی که من حتا نامش را هم نمی دانستم جمله ای نوشته شده بود که خواندن بخش دومش برایم سخت بود.

سرانجام خواندمش...نوشته بود:"آذربایجان اوشاجاخ"

این واژه ی ترکی را با آنچه که دست و پا شکسته خودم به یاد داشتم و به کمک دوستم به فارسی ترجمه کردم.

نوشته بود: آذربایجان به پرواز درخواهد آمد!

درآغاز از ترکیب واژگانش خوشم آمد:"به پرواز در خواهد آمد" اما سپس فهمیدم که این واژه "اوشاجاخ" در ترکی اذربایجانی به معنای پریدن(جداشدن) است!

از کنار آن خودرو گذشتم و راننده اش که چشم در چشم من را نگاه می کرد گویی که احساس دوستی کرده بود دستش را بلند کرد. من هم در پاسخ لبخندی زدم و سر تکان دادم.

دوستم رادیو گوش می داد و من سرم را به صندلی تکیه داده بودم و در اندیشه ی بابک خرم دین بودم که جدای از روایت های گوناگون از سرگذشتش , تندیسش در ایران ساخته نمی شود.

اما جمهوری آذربایجان در یکی از میدان هایش تندیسی از او را بالا می برد.

کشوری که با سرمایه گذاری کلان تاریخ دروغین برای خود و دانش آموزانش ساخته و گذشته اش را از ریشه ی اصلی اش جدا می کند و قهرمانان ساختگی برای خودش می سازد, شبکه های ماهواره ای درست می کند و به تحریک هم میهنان عزیزمان از راه تمایز نژادی(!) بر می خیزد و این می شود دستاورد تلاش های جهانخواران برای از خود بیگانه کردن مردم مان.

 

در ذهن خودم تاریخ سرزمین آذربایگان را بازخوانی می کنم.همین مردمی که بر پایه ی سندهای تاریخی از آغاز تا امروز "ایرانی" بوده اند و با گویشی از زبان فارسی(پهلوی) سخن می رانده اند و حتا برپایه ی بررسی های ژنتیکی نیز "ایرانی نژاد" اند اما این بار با زبانی دیگر, زبانی که ترک ها-که ورودشان به یورش مغول ها باز میگردد- برای ایرانیان به ارمغان(!) آورده اند و سپس هم به جز اندکی, همگی سوی سرزمین خود پا پس نهاده اند و شوربختانه جز چپاول و ویرانگری فرهنگی و نیز زبانشان(ترکی – مغولی) چیزی برایمان به جا نگذاشته اند.

و افسوس می خورم که ای کاش معلم تاریخمان این ها را برایمان گفته بود تا آن مرد,آنگونه نمی نوشت.

نوشته شده توسط:محمد خیاط زاده

در هفته نامه ی امرداد

شماره ی 267

شنبه 12 آذر 1390 خورشیدی

 

بعد نوشت: حتما این پست دوست خوبم محسن رو درباره بابک خرمدین از دست ندید.

+  نوشته شده در  سه شنبه ۲۲ آذر۱۳۹۰ساعت 17:57  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
محرم

سلام

شهادت امام حسین و یارانش رو به همه ی شما که شیعه هستید و کسایی که فارغ از دین و مذهب امام حسین رو دوست دارید تسلیت می گم.

هر چی فکر می کنم نمی تونم یه مقدمه ی خوب واسه حرفام پیدا کنم واسه همین می خوام برم سر اصل مطلب...

دو تا سوال اساسی برام پیش اومده:

اول این که واقعا واسم عجیبه که چرا ما همیشه دهه ی اول محرم (قبل از شهید شدن امام حسین و یارانشون) رو عزاداری می کنیم...حتی از چند روز(یا حتی چند هفته) قبل به پیشواز محرم می ریم

اما انگار بعد از عاشورا همه چیز تموم میشه...!!!!!

بگذریم از این که با این رفتارمون انگار می خوایم بگیم بلاهایی که بعدش سر حضرت زینب و دیگران می آد مهم نیست! اما اگه قراره بیشتر از یک روز برای امام حسین عزاداری کنیم چرا از عاشورا تا شب هفت رو مثلا عزاداری نمی کنیم؟(این رو دارم کاملا جدی می پرسم اگه می دونید لطفا جواب بدید)

 

دوم... چرا وقتی دسته ها راه می افتن تو خیابونا و صدای بلندگو رو تا آخر زیاد می کنن به این نفکر نمی کنن که ۱۱ شب ممکنه کسی خواب باشه یا مریض باشه...؟

چرا برای همدیگه احترام قائل نیستیم؟

من معمولا محرم از خونه بیرون نمی رفتم(منظورم غروباس که دسته ها راه می افتن) هر چند که این چند سال معمولا شرایط خونمون جوری بود که دسته از خیابونمون می گذشت و با باز کردن پنجره می تونستیم دسته رو ببینیم اما امروز(روز تاسوعا) شرایطی پیش اومد که ناخواسته مجبور شدیم برای چند دقیقه از چند تا چهارراه نزدیک خونه بگذریم.

محله ی ما از محل های قدیمی شهره که همیشه محرم توش حال و هوای دیگه داشت اما امسال خیلی سوت و کور بود اما چیز دیگه ای جلب توجه می کرد... واسم عجیب بود که ببینم لبو و باقالی فروش که خوبه بادکنک فروش بین مردم واستاده!!!!

فکر کن.... بادکنک رنگی!

من که تا قبل از این ندیده و نشنیده بودم که کسی بخواد تو عزاداری بادکنک بخره!!!!

مردم منتظر بودن تا دسته بیاد یه جوری گروه گروه واستاده بودن و حرف میزدن که انگار واسه تفریح اومدن!

من نمی گم آدم توعزاداری باید همش گریه کنه... آدم تو داغ از دست دادن عزیزش هم ۲۴ ساعته گریه نمی کنه... اما می خوام بگم انگار هیچی سرجاش نیست... قدیما انگار همه چیز فرق میکرد...

خوشحال میشم اگه اشتباه می کنم بهم بگید...

قصد من محکوم کردن دیگران نیست...قصدم ارشاد کردن و اصلاح بقیه هم نیست... که اگه قرار بر اصلاح باشه من اول باید خودم رو درست کنم...

اما می خوام بگم شاید من دارم اشتباه می کنم؟ شاید همه چیز سر جاشه و من دارم نیمه ی خالی لیوان رو می بینم...

اما

ما که این همه واسه امام حسین عزاداری می کنیم و می دونیم امام حسین چه طوری شهید شد... این رو هم می دونیم که امام حسین چرا شهید شد؟؟!

+  نوشته شده در  دوشنبه ۱۴ آذر۱۳۹۰ساعت 21:15  توسط یاسمین |   آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
یه آهنگی از امیر عباس شنیدم که خیلی به دلم نشست

دوست داشتم شعرشو اینجا داشته باشم

چون این بار می خوام واسه دل خودم بنویسم!!!!!!!

 

حس و حالم خوش نیست...همه چی داغونه

یکی باید باشه...تورو برگردونه

گم و گورم دورم...گیج و ویجم خسته ام

بس که پای پلکمو به دلِ در بستم

پشت سر ویرونه... رو به روم دیواره

داره از ابر سیاه ...دردسر میباره!

دل مغرور اما...دست و پا نمیزنه

سنگ از آسمون بیاد...صخره جا نمی زنه!

چشماتو به روم ببند... خدا چشماش بازه

زندگی با گِله هاش...حالمو می سازه

هر کی دل ببره از رو زمین قد می کشه

هرکی آسمونیه لایق ستایشه

اگه رفتن،نرسیدن...توی تقدیر منه

جرم بی بخشش من اگه عاشق شدنه

چشماتو به روم ببند خدا چشمش بازه

زندگی با گِله هاش حالمو میسازه

 

شاید شعرش خیلی قوی نباشه...اما گاهی آدم واسه دوست داشتن بعضی چیزا دنبال واژه نیست... دنبال عمق ِ واژه هاس...گاهی یه چیز بی ربط تو رو یاد قسمتی از زندگیت می اندازه که شاید دیگران یا ربطش رو نفهمن...یا اشتباه متوجه شن

چون هیچکس از عمق زندگی دیگران خبر نداره!!!!!!بی خیال

اگه خوشتون اومد یا نیومد بهم بگید


برچسب‌ها: امیرعباسستایش
+ نوشته شده در  دوشنبه ۳۰ آبان۱۳۹۰ساعت 11:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

سلام

دفعه ی پیش گفتید از کاریکلماتور خوشتون اومده... منم دوباره یه پست دیگه گذاشتم براتون

این بار اگه از هرکدوم خوشتون اومد یا نیومد تو قسمت نظرات بهم بگید

1.شب را به خاطر ستارگانش تحمل می کنم.

2.مرگ مرا به همه چیز امیدوار کرده!

3.آدم خودخواه کره ی زمین را هم به رسمیت نمی شناسد!

4.رابطه ی پرنده با قفس پس از آزادی معلوم می شود!

5.کسی که خودکشی می کند از مردن مایوس است!

6.به اندازه ی سکوت می توان حرف زد!

7.به اندازه ی نور چراغ قوه ام از تاریکی کاستم.

8.چشمت نزدیک ترین ستاره است.

9.در محل دیدار...زیر آوار لحظه ی انتظار, مدفون شدم.

10.تیک تاک در حکم نفس کشیدن ساعت است.

 

پرویز شاپور

 راستی

کسی میدونه تو چه سایتی میشه دنبال مقاله های مدیریتی گشت...؟ نمی تونم یه مقاله ی درست و حسابی راجع به برنامه ریزی احتیاجات مواد MRP پیداکنم و البته چیزای دیگه... گوگل جواب درست و حسابی نمی دهاگه میتونید لطفا کمکم کنید


برچسب‌ها: پرویز شاپورکاریکلماتور
+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ آبان۱۳۹۰ساعت 10:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

شنیدم یه اتفاقاتی تو زمین فوتبال افتاده که باعث تنبیه دو تا بازیکن شده!

اولین سوالی که پیش می آد اینه که ما داریم به کجا می ریم؟

هفته ای که گذشت روز بزرگداشت آدم بزرگی مثل کوروش کبیر بود که همه ی دنیا اسمش رو به نیکی می برند وچند روز بعد...

نوادگان او(؟) کاری می کنن که حتی تلویزیون از پخش مجددش خودداری می کنه!!!!

چی به سر ما اومده...؟

شنیدم این اتفاق اولین بی اخلاقی تو مستطیل سبز نبوده...

نمی شه به قول فردوسی پور حالا که این دو تا بازیکن خوردن زمین همه فقط این دو نفر رو سیبل کنیم و همه ی انتقادات رو متوجه اونا بدونیم...

(هر چند که این حرف به معنی توجیه کردن کار بدشون نیست) اما این سوال پیش می آد که آیا این که می گن "مشت نمونه ی خرواره" درسته؟

که اگه درست باشه یعنی یک بخش از جامعه یا حداقل نسلی از این جامعه یه اتفاقی براشون افتاده؟

و سوال اینه که اون چه اتفاقیه که دو نفر که نماینده ی "ایران" در تیم ملی هستن با علم به این که حرکاتشون به طور زنده داره تو دنیا پخش میشه کاری کنن که باعث پشیمونیشون بشه

خوشبختانه من بازی رو ندیدم ولی واقعا افسوس خوردم برای تمدن و فرهنگ پاک کشورمون که داره انگار فراموش میشه...نه فقط توسط دوتا بازیکن شاید توسط خیلی از ما که نمی دونیم کی هستیم و فرهنگمون چیه؟

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۰ آبان۱۳۹۰ساعت 19:2  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود

سر به تعظیمش سراسر بابل و عاشور بود

سینه ی اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد

پشت بخت النصر را ساییده و بر خاک کرد

ما از اسلاف همان خونیم و از آن ریشه ایم

پاسدار  ِ نام  ِ پاک ِ پارس تا همیشه ایم

شعر از دکتر شاهکار بینش پژوه

۷ آبان زادروز میلاد کوروش بزرگ بر همه ی ما ایرانیان مبارک باد

بله درست نوشتم روز جهانی... چون همه ی دنیا کوروش رو میشناسه

اولین کسی که منشور حقوق بشر رو به وجود آورد.

فرق گذشتگان ما با سایر مردم دنیا در اینه که:

از کتیبه های اون دوران مشخصه که در حالی که همه مشغول برده داری بودن

ایرانی ها به کارگران حقوق پرداخت می کردن

البته قبول دارم که نباید فقط به گذشته مغرور باشیم

باید ببینیم الان چی هستیم و برای پیشرفت تلاش کنیم.

 

پ.ن:بابت این که دوباره به سوال اصلاح شدم جواب دادید ممنون


برچسب‌ها: روز جهانی کوروششاهکار بینش پژوه

+ نوشته شده در  جمعه ۶ آبان۱۳۹۰ساعت 17:59  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
سلام بچه ها ببخشید که دیر اومدم...

مجبور شده بودیم بریم مسافرت...

نزدیک دریا بودم اما دریا رو ندیدم...

قبلا دلم گرفته بود اما حالا بدترم

الان بازم بیشتر از قبل دلم می خواد دریا باشم اما در حال حاضر گفتن این حرفا یه کم خودخواهیه...

این دفعه دلم می خواد برم کنار دریا داد بزنم!!!!!!!!!

 

به هرحال این بار ۲ تا پست فرستادم اگه وقت دارید پست دوم رو هم نگاه کنید و جواب چرا های منو بدید.... ممنون

+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۰ مرداد۱۳۹۰ساعت 20:41  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

واسم خیلی جالبه:

 

چرا

وقتی یکی می میره بچه هاش انگار از این رو به اون رو می شن؟

مثلا بچه ای که تا دیروز واسه مادرش هرکاری می کرد بعد از فوت پدرش سعی می کنه همه کاره ی خونه بشه

 منظورم کمک کردن نیست... منظورم اینه که  همه چیز رو دست خودش بگیره و حتی حتی نظر مادر رو نمی پرسه و اگر از طرف مادر نسبت به حرفش مخالفتی بشه قهر می کنه و ناراحت می شه!!!!

 

چرا

 پسرا وقتی ازدواج می کنن هیچ وقت سعی نمی کنن بین خانوادشون و همسرشون یه تعادل برقرار کنن تا اختلافی به وجود نیاد...

پسرا همیشه راحت ترین کار واسه خودشون رو انتخاب می کنن!

یعنی  یا همیشه از خانوادشون می خوان که کوتاه بیاد تا حرف همسرشون به کرسی بشینه...یا یه کاری می کنن که همسرشون نتونه هیچ وقت نظرش رو بگه!!!

چرا پسری که تا دیروز از گل نازکتر به مادرش نمی گفت بعد از ازدواج همسرش به راحتی می تونه کاری کنه که 180 درجه از این رو به اون رو بشه و به خاطر یه چیز کوچیک با همه سرسنگین بشه و یه جوری رفتار کنه که یعنی من ازتون ناراحتم...

به نظر من یه آدم-چه مرد و چه زن- اگه نخواد کاری رو بکنه (به خصوص راجع به این جور موضوعات)... اون کارو نمی کنه...

 

آدم بعضی وقتا..توی بعضی جاها...تو شرایطی که نباید...بعضی کار ها رو از بعضی کسا می بینه که قبل از اون هرگز فکرش رو هم نمی کرده... هنوز یه جورایی تو شک ام!!!!

چی بگم!

شاید اگه خیلی حرفا نگفته بمونه بهتره...

اما سوالایی  که پرسیدم خیلی عمومیت داره و نمونه هاش رو زیاد دیدم...

میشه لطفا بگید چرا؟؟؟؟

+ نوشته شده در  یکشنبه ۳۰ مرداد۱۳۹۰ساعت 20:34  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

ما بدهکاریم،

به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند:

معذرت می خواهم!

چندم مرداد است؟

و نگفتیم…

چون که مرداد

گور ِ عشق ِ گُل ِ خون رنگِ دلِ ما بوده است!!!!

 

حسین پناهی

 

این هم به مناسبت انتشار آلبوم " راه با رفیق" که با صدای خود زنده یاد به بازار اومد...این شعررو دوست دارم چون هیچکس نمی دونه که خود حسین پناهی هم چندم مرداد از دنیا رفت...شاید البته خیلی ربطی به هم نداشته باشه ولی واسم جالب بود...

روحش شاد و یادش گرامی باد


برچسب‌ها: حسین پناهی
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۰ مرداد۱۳۹۰ساعت 16:2  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

...

شک نمی کند باران لحظه ایی به باریدن!

کلافه نمی شود کلاغ از این همه پرنده که می پرند!

شک نمی کند مورچه به بار و نه به راه خویش

و مار عیال وار، سینه خیز می رود خس وخار را بی هیچ گلایه ای!

 

هر درختی به گونه ای سبز است،بی که تحقیر کند دیگری را!

لرزش گنجشک نوبال بر شاخه ی خیس از شکایت نیست!

الاغ بر اندام اسب حسادت نمی کند

و ماهی یادش هست که ماهی باشد چه در تنگ و چه در دریا...

...

تندتر-آری!- تندتر می جوم آدامسم را تا به هیچ نیندیشم!

بی خیال در پیاده روها و نمایشگاه ها و استادیوم ها!

...

دیگر به هیچ چیز نمی اندیشم!

صلاح و سعادت من این است که نیندیشم به هیچ!

...

آواز می خوانم پر از آلاله های باژگون...بی هیچ استعاره ای!

 

 

تعادل جهان حفظ می شود به مرگ این و تولد آن!

 

 

قسمتهایی از شعر dat com

از دفتر هفتم-نمی دانم ها_ از حسین پناهی

 

 

به مناسبت سالگرد رفتنش در یکی از همین روز های مرداد...

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

 

این پست با تاخیر رو صفحه اومد...چون دوباره رایانه ی من دچار مشکل شده بود و تو اینترنت نمی رفت

نمی دونم هرچند وقت یه بار چش میشه؟

اینم از مشکلات تکنولوژیه دیگه... به هر حال لطفا پوزشم را بپذیرید...

وبابت همه ی پیامها و نظراتتون ممنون...برای این پست هم نظر یادتون نره


برچسب‌ها: حسین پناهی
+ نوشته شده در  شنبه ۱۵ مرداد۱۳۹۰ساعت 20:2  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

 

این خبر رو توی روزنامه ی همشهری 4.مرداد.90 خوندم وخبرش واسم خیلی خیلی جالب بود:

اورانگوتانی در یکی از باغ وحش های چین برای رسیدن به جفت خود یک تونل حفر کرد!

این اورانگوتان که رسانه ها به آن لقب "اورانگوتان باوفا" دادند وقتی از جفت باردار خود جدا شد زود دست به کار شد و تونلی به سمت قفس جفتش حفر کرد!

مسئولان این پارک حیات وحش در این رابطه به خبرنگاران گفتند:

این اورانگوتان از زمانی که جفتش رو قرنطینه کردند، افسرده و از لحاظ جسمانی نیز بسیار ضعیف شده است.

آنها می گویند این اورانگوتان در 2روز گذشته از برگشتن به قفس خودداری می کرد.

روز بعد کارکنان باغ وحش در نهایت تعجب متوجه شدند که اورانگوتان شروع به کندن تونلی در زیر دیواری کرده است که به قفس جفت قرنطینه شده منتهی می شود!

 

واقعا آفرین به این "مرد"

 

متاسفانه این روزا آدم کم از این چیزا می بینه و میشنوه...

تو زمونه ای که حتی "قوها" که نماد وفاداری نسبت به جفتشون بودن... به هم خیانت می کنن(حالا آنسان دوپا و بی وفایی هاش که جای خود رو داره که بهتره من در این رابطه هیچی نگم که سکوت خودش بهترین حرفه در این مورد)  خیلی خوبه که آدم همچین چیزی بشنوه یا بخونه...

ولی بازم آفرین به این مرد!


برچسب‌ها: آفرین به این مرد

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۶ مرداد۱۳۹۰ساعت 18:24  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
شنبه داشتم دفتر خاطراتم رو نگاه میکردم.

از اول دبیرستان توش بود تا دوستای جدید دانشگاه. از بهنوش و مهدیه و گلسا  و نسترن تا نیلوفر بی معرفت و بهاره ی چشم سبزی که واسم نوشته بود اگه فراموشم کنی الهی بترکی!!!و مریم ع که با معرفت تر از خیلی ها شد و هنوز واسم اس ام اس میفرسته و از هم با خبریم.  

خاطره انگیز ترین نوشته ها مال پیش دانشگاهی بود که بچه ها خاطره هامون رو دوره کرده بودن...

دلم واسه اون روزای تلخ کنکور و روزای شیرین دور هم بودن و به قول ماندانا قطار بازی ها تنگ شده.

با خاطره ی اون روزا خندیدم و گریه کردم

خندیدم به آب بازی ها...قطاربازی ها... بستنی خوردن ها سر کلاس دیفرانسیل...خندیدن به جک های سر کلاس زبان و جریمه هاش... به گوشه ی کلاس وایسادن سر کلاس عربی واسه این که کتاب یادمون رفته بود... به برنامه ی کلاه قرمزی و پسر خاله سر کلاس فیزیک...به شب یلدا و خوندن درس شیمی توی اون یه دقیقه ی اضافه!... به کل کل قرمز و آبی سر کلاس معارف و خروپف استاد ته کلاس سر امتحان  به اون لحظه که معلم برنامه ریز سختگیر و کم خنده(!)نتونست جلوی خنده اش رو بگیره وقتی روبان سیاه آگهی ترحیم رو بالای برنامه ی سنجش دیدبه کل کل های فمنیستی سر کلاس ادبیات... به خنده ها و برف شادی و لواشک سر کلاس هندسه... به کت "خاکی" دبیر گسسته و نستنش روی پله ی جلوی تخته و ورقه صحیح کردن های چند ثانیه ایش...خندیدم به یاد اون روزا که اول سال دبیرا می گفتن بعد عید افسرده می شید و بعد دیدن که ما چه طور استرسمون رو با قطار بازی تو راه پله ها پنهون می کردیم و اونا تعجب می کردن از این روحیه ی بالا!!!!!!

آره ...گریه کردم وقتی خاطره ی خاطره طاهایی رو خوندم که با چه دردی برام یادگاری نوشته بود از دوستی هایی که به زودی فراموش میشه(و خیلی هاش واقعا فراموش شد) ... گریه کردم وقتی یاد ناراحتی دبیر دیف افتادم که باعث شد قلبش درد بگیره... گریه کردم وقتی یاد روزی افتادم که نتایج سنجش رو سر کلاس هندسه بهمون دادن...گریه کردم وقتی یاد این افتادم که چه روزایی داشتیم و چه امیدی واسه رفتن به یه دانشگاه به معنای واقعی کلمه (نه این خراب شده ای که اسمشو گذاشتیم دانشگاه)... آره گریه کردم وقتی عکسامون رو می دیدم که می خندیدیم حتی به ترک دیوار اما توی چشمامون خستگی و استرس موج می زد...

دلم گرفت... دلم تنگ شد واسه اون روزا...

همیشه وقتی از "مدرسه به خصوص دبیرستان لعنتیمون" شکایت می کردم همه ی بزرگترها می گفتن: یه روز دلتون واسه این روزا تنگ میشه

اما نشد !هنوزم از دبیرستانمون متنفرم! اما پیش فرق می که شاید انتظاراتی که داشتم رو برآورده نکرد (هر چند که یه بخشیش هم تقصیر خودم بود) اما یادم نمی ره که اولین روز با چه ذوقی مانتوی پیش رو پوشیدم و خوشحال بودم که پیشم رو اونجا می گذرونم.

امروز اون نتیجه ای که می خواستم رو نگرفتم اما خوشحالم که حداقل یه سال (اون هم سالی که خودش به اندازه ی کافی سخت هست)از زندگیم لذت بردم و خندیدم و مجبور نبودم با معلمایی که دوستشون ندارم سر و کله بزنم و حرص بخورم و اونا هم یه چوب بردارن وبگن: سال سرنوشتته بخون...بخون...بخون...بخون...بخون...بخون......

سر کلاس شیمی استرس گرفتم که نکنه بندازتم بیرون اما با علاقه شیمی خوندم... سر کلاس دیف بود که واسه اولین و آخرین بار تو زندگیم از کلاس افتادم بیرون(فقط یک بار) اما از دست دبیرمون ناراحت نشدم...و....

اما خوشحالم که تو ریاضی C نموندم و رفتم ریاضی Bچون جو کلاس ما خیلی خوب بود

اما دلم واسه همه تنگ شده:

خانم حجازی. خانم رزمی. آقایان: کامران. داناجو. کاویانی. خزایی. هورفر. سید موسوی.حتی رضافر. و موئینی که حالا بیشتر قدرش رو می دونم وقتی می بینم استاد آمار دانشگاهمون چقدر بد تدریس می کنه... دلم وا سه "بههههههترین کار" و "بندسلیگا" هم تنگ شده!(می بینی الناز زمونه آدم روعوض می کنه)

دلم واسه برادران جاماسبی که مسیر زندگیم رو عوض کردن و به خاطر این تمام زندگیم رو مدیونشونم تنگ شده. واسه آقایان کرمی. برزگر. احمدی.عالی آذر. مهراسبی. و.... تنگ شده

 

واسه همه  بچه ها که شاید دوست نداشته باشن اسم کاملشون رو بگم:

۲تا آرزو.۳تا خاطره. ۲ تا شقایق. ۳تا سحر. هانیه. آزاده. الناز. مریم. مرجان.ماندانا. سولماز. کتایون. رویا. ۲تا غزاله. سمیرا. مینا. نیوشا. نیلوفر. فرشته. مهسا فاطمه. نشاط و....

آهای بچه های بی معرفت ریاضی B توحید. آهای! هم کلاسی با توام!

اگه این مطلب رو دیدید به هم خبر بدید و یه سر اینجا بزنید. خدارو چه دیدی شاید بازم دوستی هامون ادامه پیدا کرد.

+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ اردیبهشت۱۳۹۰ساعت 10:35  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

تا حالا شده یه چیزی بنویسی و بعد از نوشتنش منصرف شی؟

بنویسی اما پستش نکنی؟

پستش بکنی اما پشیمون شی و بیای و اصلاحش کنی؟

تاحالا شده با خودت فکر کنی بعضی حرفا بهتره با آدم به گور بره؟

من هم پشیمون شدم و ترجیح دادم این پست رو عوض کنم.این اتفاق نادریه و خیلی کم اتفاق می افته... اما این دفعه شد دیگه سعی می کنم دفعه ی آخرم باشه 

اما خودم که می دونم کی این مطلب رو پست کردم و چرا

پس آهنگایی که تو این روز گوش کردم رو می ذارم همین جا بمونه:

پ.ن:توضیح اضافه واسه دوستای صمیمی این که قضیه عشق و عاشقی نبوده... که زنگ بزنید و اس ام اس بدیدو جریان رو بپرسیدالبته از شنیدن صداتون شاد می شم اما واقعا قضیه عشقی نبوده

خیلی خسته ام...

تنها چیزی که آرومم می کنه موسیقیه...

شادمهر..

یه پنجره با یه قفس یه حنجره بی هم نفس

سهم من از بودن تو یه خاطره است همین وبس

تو این مثلث غریب ستاره ها رو خط زدم

دارم به آخر خط می رسم از اون ور شب اومدم

داغ ترانه تو نگام شوق رسیدن تو تنم

تو حجم سرد این قفس منتظر پر زدنم

.

.

.

توی این دلواپسی های مدام

جز ترانه های زخمی چی دارم

وقتی حتی تو برام غریبه ای

سر رو شونه های بارون می ذارم

اسم تو برای من مقدسه

تا نفس تو سینه پرپر می زنه

باورم کن که فقط باور تو

می تونه قفل قفس رو بشکنه

منمو یه آسمون بی دریغ

منمو یه کوله راه ناگزیر

ای ستاره ی شبای مشرقی

 پر پرواز منو ازم نگیر

.

.

.

می خوام برم پا ندارم

می خوام نرم جا ندارم

گریه کنم دل ندارم

داد بزنم نا ندارم

 

رضاصادقی...:

زندگی رو دوست دارم با تمام بد بیاریش

عاشقی رو دوست دارم با تمام بی قراریش

من می خوام اشکو "بفهمم" وقتی از چشام می ریزه

"تنهایی گرچه کشنده است واسه من خیلی عزیزه"

تو کتاب نوشته عاشق خیلی تنها خیلی خسته است

جای بارون بهاری روی چترای شکسته است

اما من می گم یه عاشق همه ی دنیا رو داره

"همه چترا رو باید بست وقتی آسمون می باره"

 

 

فرهاد:

آن روز ها

وقتی که من بچه بودم

غم بود... اما... کم بود

 

 

محسن یگانه:

هیچکی نمی تونه بفهمه که دلم از چی گرفته

هیچکی نمی تونه بفهمه که صدام از چی گرفته

 

یا دکلمه های حسین پناهی:

این سرگذشت کودکی است که به سر انگشت پا هرگز دستش به شاخه ی هیچ آرزویی نرسیده است!!!

.

.

.

ما گلچین تقدیر و تصادفیم

آری گلم دلم ورق بزن مرا

و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع می کند

 

 

دکلمه ی پروز پرستویی:

خندیدمو قلم برداشتمو به یادگار بر روی ستون سنگی نوشتم:

موسم اندوه که می رسد ماه را نگاه کنید

آنگاه نشستم و یک دل سیر دیدمش!

دیدمش...همان ماه من بود که می خندید!

 

دکلمه ی زنده یاد خسرو شکیبایی عزیز:

با هر چه عشق نام تورا می توان نوشت!

با هر چه رود راه تورا می توان سرود!

بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو می توان گشود!

 

اگه تاحالا این حس رو تجربه کردی نظر بده...

از این که حوصله کردی و تا تهش رو خوندی ممنون

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۱ اردیبهشت۱۳۹۰ساعت 20:18  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

شاید به نظرتون مسخره باشه اما

من تا دیروز ۲۹-آپریل-۲۰۱۱  با هیچ آدمی احساس رقابت نکرده بودم!!!!!

ولی از دیروز برای اولین بار این رو احساس کردم واز خدا ممنونم که این حس رو در من به وجود آورد چون این احساس به آدم شوق زندگی کردن می ده!!!!!

دیگه احساس به هودگی نمی کنی و روزمرگی رو راحت تر تحمل میکنی!!!!

فقط امیدوارم این حس موقتی نباشه.

باورتون نمی شه اگه بگم می خوام با کی رقابت کنم!!!!!

با کاترین میدلتون!!!!!!!! همسر پرنس ویلیام!!

رقابت از این نظر نه که بخوام با یه شاهزاده عروسی کنم

بلکه از این نظر که می خوام کاری کنم که همون طور که چشم همه ی دنیا دیروز به او ... لباسش و جواهراتش بود یک روز به من باشه اما نه به خاطر لباس و جواهراتم!!!!!

یه دختر معمولی که می گن اجدادش معدنچی بودن... فردا ملکه ی آینده خواهد بود... یعنی به خیلی از آرزوهاش رسیده...کی فکرشو می کرد؟؟؟

اگه کیت تونسته پس منم می تونم به آرزوهام برسم!!!!!!

اگه می خواید می تونید بخندید یا شوخی اش بگیرید!

کی میدونه من کی شوخی می کنم و کی جدی ام!


برچسب‌ها: کاترین میدلتون و من
+ نوشته شده در  شنبه ۱۰ اردیبهشت۱۳۹۰ساعت 11:34  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ!

این بود زندگی؟؟؟؟

زنده یاد حسین پناهی

از آلبوم سلام-خداحافظ 


برچسب‌ها: حسین پناهی
+ نوشته شده در  شنبه ۱۰ اردیبهشت۱۳۹۰ساعت 11:17  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

و مرگ مردن نیست:

و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست!!!

من مردگان بی شماری را دیده ام

که راه می رفتند‌‌...

حرف می زدند...

سیگار می کشیدند...

و خیس از باران...

انتظار و تنهایی را درک می کردند.

شعر می خواندند...

می گریستند...

قرض می دادند...

قرض می گرفتند...

می خندیدند و

                            گریه می کردند...

صفحه ی ۴۳ از کتاب سالهاست که مرده ام

زنده یاد حسین پناهی

آره... مرگ تنها نفس نکشیدن نیست...

 گاهی نفس کشیدن هم معنای زندگی نمی ده...

 وقتی احساس تکرار و روزمرگی می کنی...

دیگه فقط نفس می کشی اما زندگی نمی کنی...!

چون توی روزمرگی گم شدی...

واسه بیرون اومدن از این تکرار چی کار می شه کرد؟

زندگیمون خلاصه شده در :

صبحانه...کار(مدرسه یا دانشگاه)... نهار...تلویزیون...شام...تلویزیون...خواب...صبحانه...

(و این قصه ادامه دارد... البته جدا از کارای کوچیک دیگه ای که از رو عادت و تکرار و روزمرگی انجانشون می دیم)

پیشنهادی داری؟... لطفا نظر بده


برچسب‌ها: حسین پناهی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۴ اردیبهشت۱۳۹۰ساعت 19:28  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

پس!

سومی که بود که گریه می کرد؟

ما که دو نفر بیشتر نبودیم!!!!

 

صفحه ی ۶۷

از کتاب "نمی دانم ها" از حسین پناهی

انتشارات دارینوش


برچسب‌ها: حسین پناهی
+ نوشته شده در  جمعه ۲ اردیبهشت۱۳۹۰ساعت 18:45  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

سلام به همه

می دونم دیگه واسه تبریک گفتن یک ماه(!) دیر شده

اما رایانه ام خراب شده بود و تو این مدت وفت نشده بود درستش کنم.

اما چون بر خلاف عید دیدنی ها  تبریک گفتن سال نو رو خیلی دوست دارم  پس:

سال نو مبارک

+ نوشته شده در  جمعه ۲ اردیبهشت۱۳۹۰ساعت 17:4  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

هنوز پنجره ها به نت کردن موسیقی باران دلخوش اند

حتی اگر سنگفرش کوچه ها

ملودی قدم های من و تو را از یاد برده باشند

هنوز پرستوها شبیه ارکستری اساطیری

از آنسوی ابرها بهار را با شوق می نوازند

حتی اگر تمام پرده های عشق را باد برده باشد

هنوز دل پروانه ها پیش آن گل سرخی است

که قرن ها پیش روی پیانوی شب جا گذاشتی

بیا تا فرصتی هست

در این سوی مرزهای خاطره قدم بزنیم

اینجا ضیافتی بر پاست

ضیافتی از جادوی صدایی خوش و سر انگشتانی معجزه گر

تو که هنوز بومی رگبارهای سرنوشت منی

کنار من بنشین و به من بگو

 

 

کجا به خنده می رسیم؟

 

به من بگو کجا به خنده می رسیم حالا که زندگی تکرار ماتمه

همه هراس من از اینه که چرا هنوز توی نگات یه بغض مبهمه

با تو دقیقه هام بی گریه می گذرن رو ظلمت شبم پنجره ای بذار

توی کدوم غروب پناه من می شی وقتی که گم شدم تو دست انتظار

 

به من بگو کجا به خنده می رسیم؟

 

دستات تجسم عشق ونوازشه که تو نهایت آرامش منی

از سقف سرد شب روشنی می چکه، نگاهم که می کنی...لبخند که می زنی

 

 

به من بگو کجا به خنده می رسیم؟؟

 

احساس داشتنت شیرینه و غریب پیش تو حتی از ابرا سبک ترم

اون لحظه که نگات خیره است به آسمون... می تونم از خودم...از گریه بگذرم

 

 

به من بگو کجا به خنده میرسیم؟؟؟

 

بابک صحرایی

برداشت شده از آلبوم "کجا به خنده می رسیم؟"

مانی رهنما

+ نوشته شده در  شنبه ۳۰ بهمن۱۳۸۹ساعت 15:34  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

مسلما اگر کسی وقتی صفات اخلاقی ما را ردیف می کند، "زودباور" را هم قاطی آنها بگوید خوشحال نمی شویم.

زودباوری در فرهنگ ایرانی ریشه در نوعی بلاهت کمرنگ دارد. در واقع زود باور، شخص نسبتا ساده لوحی است که خیلی راحت و به کرات می توان او را دست انداخت و به بازی گرفت،در حالی که خودش متوجه نیست که تمام مدت مانند یک عروسک به بازی گرفته شده است.

شاید بسیاری گمان کنند که فقط افراد کم سواد قربانی این ماجراها می شوند در حالی که متاسفانه زود باوری و اعتماد بی تعمق در وجود برخی از دانش آموخته ها ی این مرز و بوم که با تکنولوژی روز هم عجین هستند نیز ریشه دارد.

 

در این رابطه این مثال خواندنی است:

 

می گویند دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه ی اول را گرفت.

او در پروژه ی خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سفت و سخت و یا حذف ماده ی شیمیایی "دی هیدروژن مونوکسید" توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته ی خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

1.    مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.

2.     یک عنصر اصلی باران اسیدی است.

3.    وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.

4.    استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.

5.    باعث فرسایش اجسام می شود.

6.    حتی روی ترمز اتومبیل ها اثر منفی می گذارد.

7.    در تومرهای سرطانی نیز یافت شده است.

 

 

(شما اگه بودید این دادخواست رو امضا می کردید؟)

 

 از 50نفر فوق: 43 نفر دادخواست را امضا کردند

                       6نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند

           واما فقط 1 نفر می دانست که ماده ی شیمیایی "دی هیدروژن مونوکسید" نه یک ماده ی شیمیایی که در واقع همان آب آشامیدنی است!

 

عنوان پروژه ی دانشجوی فوق این بود:

ما چقدر زود باور هستیم!

 

قسمتی از مطلب

ما چقدر زود باوریم!

نوشته ی آقای احسان محمدی

هفته نامه ی امید جوان

شماره ی 707

تاریخ شنبه 18 دی 89


برچسب‌ها: زود باوری

+ نوشته شده در  شنبه ۱۶ بهمن۱۳۸۹ساعت 12:20  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید


نذار امشبم با یه بغض سر بشه         بزن زیر گریه چشات تر بشه

بذار چشماتو خیلی آروم رو هم          بزن زیر گریه سبک شی یه کم

یه امشب غرورو بذارش کنار              اگه ابری هستی با لذت ببار

هنوزم اگه عاشقش هستی که         نریز غصه هاتو تو قلبت دیگه

غرورت نذار دیگه خسته ات کنه         اگه نیست باید دلشکسته ات کنه

نمی تونی پنهون کنی داغونی         نمی تونی یادش نباشی به این آسونی

هنوز عاشقی و دوسش داری تو       نشونش بده اشکای جاریتو

نمی تونی پنهون کنی داغونی         نمی تونی یادش نباشی به این آسونی

 

 

این آهنگ رضا شیری رو خیلی دوست دارم

غم انگیزه ولی قشنگه

همچین از ته قلبش می خونه که ...

خدا حفظت کنه پسر... این روزا دیگه کسی به فکر عشقش نیست انگار همه پیش خودشون می گن: رفت که رفت

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۵ شهریور۱۳۸۹ساعت 18:59  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید
کسی نمی داند حسین پناهی دقیقا چندم مرداد از دنیا رفته پس بدهکاریم به سرنوشت مردی که می گویند حدودا در یکی ازهمین روزها از دنیا رفته.

به تقویم نگاه کن ... ۶ سال بی پناهی گذشت...

پناهی روزگاری نوشته بود:

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا ۵۰ سانت به خدا نزدیک تر باشم.

بعد از مرگم انگشت های مرا به رایگان در اختیار اداره ی انگشت نگاری قرار دهید

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبد شکافی کند... من به آن مشکوکم!!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق...تلفن...لوله ی آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی ... گورستان را تماشا کنم!

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید شاید آنجا هم نیاز باشد!!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که ز گهواره تا گور دانش بجست!!!

دوست ندارم مردم قبرم را لگد مال کنند...در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره ی قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه ی رانندگی ام را به یک آدم مستحق بدهید... ثواب دارد!

در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از این که نمی توانم در مجلس ختم خودم حضور یابم قبلا پوزش می طلبم!!!

 

احسان محمدی

ص۱۵- هفته نامه امید جوان ش۶۸۵

اصلاحیه:

با توجه به این که آقای احسان محمدی لطف کرده بودن و برای این پست یک نظر گذاشته بودن و به نکته ای اشاره کردن که بر خودم واجب دیدم که ذکر کنم این مطلب رو آقای محمدی ننوشتن و ظاهرا ایشون هم این مطلب رو از زنده یاد پناهی جایی نخوندن...

پس اجازه بدید که این مطلب فقط یه " بهونه" باشه واسه یاد کردن از کسی که نمی دونیم دقیقا چه روزی از بین ما رفت

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

 

شقایق و یاس:

نمی دونم این مطلب رو چند نفر می خونن... وچند نفرشون برای حسین پناهی از خدا آمرزش می خوان.... اما می خواستم خواهش کنم که هر کی واسه ی این هنرمند عزیز فاتحه ای خواند... واسه ی پدر بزرگ منم که خیلی دوسش داشتم و چند روز پس از حسین پناهی چشم از این دنیا فروبست و۶سال از رفتنش می گذره و بقیه ی رفتگانمون هم (اگه سختتون نیست) یه فاتحه بخونید.

 از همگی ممنون


برچسب‌ها: به نام حسین پناهی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۷ مرداد۱۳۸۹ساعت 19:19  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید