پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدایا کجایی» ثبت شده است

اگر دستم رسد بر چرخ گردون

از او پرسم که این چون است و آن چون

یکی را میدهی صد ناز و نعمت

یکی را نان جو آلوده در خون

*باباطاهر*


بگو: خدایا! ای مالک همه موجودات! به هر که خواهی حکومت می دهی و از هر که خواهی حکومت را می ستانی، و هر که را خواهی عزت می بخشی و هر که را خواهی خوار و بی مقدار می کنی، هر خیری به دست توست، یقیناً تو بر هر کاری توانایی.(26آل عمران)

شب را در روز در می آوری و روز را در شب در می آوری، و زنده را از مرده بیرون می آوری و مرده را از زنده بیرون می آوری؛ و هر که را بخواهی بی حساب روزی می دهی.(27 آل عمران)


خدایا. حساب تمام نعمت هایی که بهم دادی و بابت تک تکشون ازت ممنونم جدا. اما بگو... چی کم داشتم از کسی که تو بلژیک به دنیا می آد. یا چی کم داشت از من؛ کسی که تو کنگو یا مالاوی به دنیا اومد؟! خدایا... تو بزرگی و قدرتمند و توانا... به من بگو مگه رنگ خون آدمات با هم فرق داره که بینمون فرق می ذاری؟ به من بگو... بگو فرق من چیه با کسی که هم سن منه و پورش سوار میشه یا کسی که هم سنِ منه و تو هفت تا آسمون یه ستاره هم برای خودش نداره؟!

می دونی که می تونم میلیون ها مثال برات بیارم اما می دونم که پیش بنده هات محکوم میشم به حسادت و تو می دونی که جریان چیز دیگه ای ه. به من بگو... شادی هات رو هم سهمیه بندی کردی؟


+کفر نمیگم سوال دارم... یه تریلی محال دارم. تازه داره حالیم میشه چی کاره ام... می چرخم و می چرخونم سیاره ام... تازه دیدم حرف حسابت منم... "زنده یاد حسین پناهی" (بشنوید)

++ باز نشر پست قدیمی

+++عنوان برداشت شده از شعر: اردلان سرفراز- داریوش

  • یاسمین پرنده ی سفید

می دونم اون کسی که از قهر صدمه می بینه منم. اما بهم حق بده خسته باشم. این روزا هر کی منو میبینه و هر کی منو میشناسه و باهام حرف می زنه. می پرسه: تو چته؟

جوابی ندارم که بگم! چون خودمم نمی دونم. بعضی لحظات هست تو زندگیم واقعا حس می کنم یه مجسمه شدم. یه مجسمه که همه چیز براش بی تفاوته. داشتم فکر می کردم که دیگه جدیدا چیزی خوشحالم نمی کنه! چیزی نیست که منو به ذوق بیاره. داشتم فکر می کردم دیگه خودم نیستم. خودمو نمی شناسم. خودمو گم کردم. یه روزی بود که فکر می کردم تواناییشو دارم که خیلی چیزا رو تغییر بدم. معلمام بهم به چشم یه آدم موفق نگاه می کردن.... چقدر شعر آینه ی اردلان سرفراز رو دوست دارم "آینه می گه تو همونی که یه روز می خواستی خورشیدو با دست بگیری. اما امروز شهر شب خونه ات شده... داری بی صدا تو قلبت می میری" کاش می دونستم چی می خوام.... دیشب داشتم به ماندانا می گفتم: اگه همین الان بهم بگن "بمیر" یا بگن "از همین امروز دانشجوی دانشگاه تهرانی" یا بهم بگن "از همین امروز برو تو بهترین بانک ایران با بهترین مزایا کار کن" واقعا برام فرقی نداره. هر روز صبح تمام انرژیمو جذب می کنم. می خندم. لبخند میزنم. تمام راه رو واسه خودم شعرای امیدوار کننده می خونم "دوست دارم زندگی رو" اما... چقدر زود تموم میشه... یه چیزی کمه. این من لعنتی "من" نیستم! خدایا قهر نیستم. "نمی تونم" قهر باشم. چون جز تو کسی از حالم خبر نداره چون حالمو نمی تونم با کلمات توصیف کنم تا دیگران بفهمن چمه اما تو نیاز به کلمه نداری! تو خودِ کلمه ای.

تو ای خودِ صدا... صدا بزن مرا... ببین دل مرا بزن به دریا

من که بریده از منم در عطش رسیدنم... به تو چرا نمی رسم؟ چرا چرا نمی رسم؟

  • یاسمین پرنده ی سفید