پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

این یک اعتراف نامه است! من شکست خوردم!

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۸ ب.ظ

همین چند ساعت پیش یه چیز تازه متوجه شدم! من سال ها به تنها چیزی که از خودم دوست داشتم و میبالیدم این بود که حافظه ی تصویری خوبی دارم. در واقع تو امتحانا همیشه چیزی که به دادم میرسید همین بود چون من هیچوقت حفظیاتم خوب نبود. این مدت که سعی می کردم شعر اسرار مهدی یراحی رو حفظ کنم همش از روی نوشته می خوندم و چشمم به تک تک کلمات توجه می کرد. امروز که حین راه رفتن فقط به کلمه ها گوش می کردم متوجه شدم هیچ تصویر ذهنی ای از مجموعه ی لغات ندارم! من حافظه ی تصویریم رو با دستای خودم از دست دادم!

و دلیلش هم کاملا برام روشنه! کار مزخرم! حسابداری من رو برد به سمت این که به جزئیات توجه کنم، غافل از این که مثل کلاغی که سعی کرد راه رفتن کبک رو یاد بگیره راه رفتن خودم هم یادم رفت! حالا... نه تنها تو دقت به جزئیات بهتر نشدم و بدتر شدم! بلکه کل نگری و حافظه ی تصویری قوی ام رو هم از دست دادم! این روزا بیشتر از هر زمان دیگه ای تو زندگیم دارم بدون فکر فقط عمل می کنم!چون هیچ تصویری از کاری که می خوام بکنم ندارم! سرعت رو برای انجام دادن حجم انبوهی از کارهای کوچیک جایگزین دقت در انجام کارهای بزرگ کردم و شکست خوردم!

و این اعتراف تلخ شاید... فقط شاید بتونه راه نجاتم باشه برای دست و پا زدن از این باتلاقی که توش گرفتار شدم!

  • یاسمین پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

نظرات  (۷)

😕😕😕

پاسخ:
یعنی... ؟

فکر می‌کردم قراره با یک شکست از نوع ارتباطی روبرو بشم. الان گیج شدم و حس کامنت دادنم پرید. :)))

 

پاسخ:
اونم خوردم :) حرفی اگه داری بگو :) 

سلام

لیسانس حسابداری دارید؟ 

راضی هستید؟

پاسخ:
سلام
من فوق لیسانس مدیریت صنعتی دارم. شغلم حسابداری هست. راضی از چی؟ 
برای یه حسابدار همیشه کار هست. اما بستگی داره چه جور حسابداری باشی. 
اگه بهش علاقه مند باشی بهترین شغل دنیاس... اما اگه مثل من دوسش نداشته باشی خب... یه کم سخته

من هم هشت سالی رو در این شغل بودم. آدم رو تبدیل به ربات می کنه! :/

پاسخ:
الان چی کار میکنی؟ :) 

جالبه که همین الان، داشتم از تجربه تقریباً مشابهی بلاگ می‌کردم. آدم، یهو به خودش میاد، می‌بینه بر همه چیز پیروز شده، ولی از «خودش» شکست خورده ...

پاسخ:
:) من درد مشترکم مرا فریاد کن

خونه داری و نقاشی! 

پاسخ:
نقاشی خوبه :)
  • Javad Aligholizadeh
  • اعتراف به شکست ، شجاعتی میخواد که حداقل من کمتر در کسی سراغ دارم ...

    تجربه داشتن چنین حالتی را دارم ولی مال من یه تفاوت عمده با تو داشت من کاری رو که داشتم انجام می دادم رو دوست داشتم ولی محیطی که توش بودم سخت و نفس کشیدن توش دشواری بزرگی بود برام ... یه جایی تصمیم گرفتم محیط تغییر بدم الان خیلی راضی ام از تصمیمی که گرفتم. مشکلات کم نشدن ،مسئولیتم بیشتر شده ولی من از صرف عمرم توی این محیط راضی ام و به نظرم همین کافیه برام حداقل توی این شرایط ...

    پاسخ:
    من الان محیطم رو هم عوض کردم... اما هنوز کارم همونه... حالم بهتر نشده :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">