پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

اوکیا

چهارشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۴۹ ب.ظ

نمیدونم سریال اوکیا رو دیدید یا نه... اما من دیگه واقعا لجم در اومده... یه عمره داره با برادرش تهدیدش میکنه تا با مردی زندگی کنه که ازش متنفره...

من اگه بودم یا یک بار برای همیشه وایمیسادم و به عامر میگفتم هر غلطی میخوای بکن. داداش من یه غلطی کرده... خودش تاوانشم پس بده... من دیگه بسمه:/

یا این که همین... همین که خودشو کشت درست تر بود... آدم بمیره بهتره تا اینطوری یه عمر اسیر کسی باشه که ازش متنفره -_-

#احتمالا_موقت

  • یاسمین پرنده ی سفید

پرنده ی سفید

نظرات  (۳)

  • قالب بلاگ رضا
  • بله
    پاسخ:
    بله یعنی موافقید؟ :))
    حالا حرص نخور... دوربینا خاموش میشن، بازیگر پولشو میگیره میره خونه فقط این وسط صورت تو چروک میشه بخاطر حرص خوردنت... بفرما شیرکاکائو :دی
    پاسخ:
    حرص که نمی خورم... اما عادت دارم همیشه موقع خوندن کتاب یاد دیدن فیلم خودمو جای شخصیتهاش بذارم ببینم اگه من بودم چی کار می کردم.
    واقعا این همه صبوری کردن رو درک نمی کنم :/
    ندیدم :/
    پاسخ:
    چیزی از دست ندادی :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">