پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

کم کاری هامو ببخش

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ

دختر کوچولو که سنتور میزد و برادر بزرگتر 15 ساله اش که قانون میزد رو نشون داد و گفت یه دست به افتخار پدر و مادرشون بزنید که از سن کم بچه ها رو تشویق کردن به ساز زدن... 

دست زدم اما ناخودآگاه لبخند تلخی رو لبم نشست. یاد پدر و مادرم افتادم که همیشه حمایتم کردن؛ اما من هرگز بچه ی خوبی براشون نبودم. همیشه حتی تو نداریاشون هوای منو داشتن اما من هرگز کاری نکردم که باعث افتخارشون باشم... کلاس ارگ و کلاس گیتارم رو نصفه رها کردم و حتی تو درس خوندن هم به مرحله ای که برام مایه گذاشتن نرسیدم.

اونا همه کار برای من کردن اما من.... من هیچوقت باعث افتخارشون نبودم... حتی اگه اونا صدبار تو چشمام نگاه کنن و خلاف اینو بهم بگن... اما من بهتر از هر کسی میدونم که چی کار کردم و واقعا متاسفم... اونا استحقاق بچه ای بهتر از من رو داشتن...


  • یاسمین پرنده ی سفید

دل نوشته ها

پرنده ی سفید

نظرات  (۲)

عزیزم باور کن ...افتخار به ساز زدن و درس خوندن و اینا نیست ...
همینکه احترام پدر و مادرتو داشته باشی و پشتشون باشی بزرگترین نعمته 
پاسخ:
:)
مرسی که دلداری میدید ;)
احساس ناموفق بودن خیلی حس بدیه
برای من که اینطور بوده
پاسخ:
آره...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">