پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی
این پست مخاطب خاص داره!

مخاطب خاصی که بهترین خواننده ی خاموش این وبلاگه کسی که خاطره هایی رو برام ساخت که هرگز فراموش نمیشه.

کسی که شاید خودش ندونه که چقدر عزیزه!! و نمی دونه که چقدر خوشحالم از این بودنش... از این حس حمایتی که بهم می ده.

 

این پست یه مخاطب خاص داره...

کسی که نمی دونه کوچولویی که تو راه داره شاید تنها چیزی بود که چند ماه پیش باعث شد آرزوی رفتنم رو از خدا پس بگیرم و این روزا شک کنم به جمله ی "خدا کنه شایعه ی تموم شدن دنیا حقیقت داشته باشه"

کسی که به من میگه "فرشته ی مهربون" و احتمالا خبر نداره که یه روزایی واقعا برام مثل فرشته ی نجات بوده... مثل یه امید

کسی که نمی دونه دیشب با دیدن اشاره اش به اون پستی که نمی دونستم خوندتش چقدر بی صدا اشک ریختم  و آروم شدم...

کسی که بین همه ی داشته ها و نداشته هام... دلخوشم به بودنش.

 

مخاطب خاص من ممنون به خاطر بودنت... ممنون که منو میخونی و منو می فهمی و کنارمی...

دوسِت دارم فرشته ی مهربون

+اندیشه فولادوند می گه:

اینو می گم که شاید درد دوری عادی تر شه... این ترانه ی خصوصی یه کمی عمومی تر شه

من می گم:

حالا واسه این که پست یه کمی عمومی تر شه می خوام به همتون بگم:

پیشاپیش یلداتون مبارک دوستان

امیدوارم طولانی ترین شب سال رو خوش بگذرونید

من که امتحان دوشنبه ام رو دارم بی خیال میشم و می خوام خوش بگذرونم

شاید شب یلدای سال بعد...

 

++راستی... مخاطب خاص! بازم ممنون به خاطر خاطره ی متفاوت یلدای پارسال

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۹ آذر۱۳۹۱ساعت 13:31  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۲.تا حالا شده که به قدرت ضمیر ناخودآگاهتون پی ببرید؟

مریض بودم زود خوابیده بودم... خواب میدیدم راجع به دو نفری که هیچ نقشی تو زندگی من نداشتن و ندارن و احتمالا نخواهند داشت! سباستین وتل و فرناندو آلونسو!

تعجب کردید؟

منم تعجب کرده بودم!!!چند روز قبلش خیلی اتفاقی راجع به رقابت بین این دو تا راننده ی فرمول یک یه چیزایی شنیده بودم...اما اصولا همیشه فکر می کنم که تو حفظ کردن اسم زیاد خوب نیستم تا این که اون شب خواب دیدم...

~~داشت اخبار پخش میشد...اخبار ورزشی... خبر به نظر ناراحت کننده می اومد!(نقل به مضمون می کنم) طی یک حادثه ی ناگوار... در طول برگزاری مسابقات فرمول ۱ سباستین وتل و فرناندو آلونسو در اثر یک اتفاق بر اثر سانحه ی رانندگی از بین ما رفتند و جامعه ی اتومیل رانی رو در بهت و ناراحتی فرو بردند...

یه جورایی انگار دو تا ماشین به هم خورده بودن و ...~~

خداروشکر این اولین باری بود که همچین خوابی دیدم و امیدوارم آخرین بار هم باشه چیزی که می خوام بگم اینه که تعجب کردم از این که اسم هایی رو که اگه تو بیداری ازم میپرسیدید نمی تونستم بگم رو چقدر راحت تو خواب میشنیدم! انگار که سال هاست میشناسمشون!

انگار مثل شوماخر تو تعویض روغنی سر خیابونمون کار میکنه یا مثل دیوید بکهام که جی تی ایکس رو رو بیلبورد رو به روی شهربازی قدیم تبلیغ می کنه... یا انگار اسمیه که بارها و بارها شنیدمش... مثل سباستین لو... راجر فدرر... آرمسترانگ...ونوس ویلیامز... ماریا شاراپوآ یا چه می دونم رونالدو!!! کسایی که اسمشون رو برای مدت طولانی شنیدم تا بالاخره حفظ شدم! اما این دوتا حداقل برای من که مدتیه کمتر اخبار ورزشی رو دنبال می کنم یه جورایی اسم های غریبه بودن!

این همه حرف زدم که بگم: باید به ضمیر ناخودآگاهمون بیشتر اعتماد و توجه کنیم!

همین

+یه بار تو عمرمون خواب این مدلی دیدیم و صادقانه براتون مطرحش کردیم و آخرش تازه نتیجه ی اخلاقی هم ازش گرفتیم براتون... خیلی نامردید اگه خوابمون رو مسخره کنید

++ عکس بالا هیچ ربطی به خواب ما و مسابقات فرمول ۱ نداره لطفا سوال نفرماییید

+++خداییش عکسه رو که نگاه میکنید خود ماشین هیچی نگاه اونایی که تو اتوبوس نشستن رو ببینین... خیلییییییییی خوبه

 

پ.ن:این پست و پست پایینی اول در قالب یک پست بود اما بعد دیدم شاید درست نباشه که اون خبر جدی رو کنار این پست بذارم... بنابراین جداشون کردم... یه نگاهی هم به اون بندازید و یه فاتحه لطفا

براتون بهترین ها رو از خدا می خوام

+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آذر۱۳۹۱ساعت 19:3  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۱.چند روز پیش شنیدم که گویا متاسفانه یک هنرمند دیگه رو هم از دست دادیم.

خانم فهیمه ی راستکار دوبلر خوبمون که صدای دلنشینش، تماشای خیلی از فیلم ها و سریال ها رو برای ما زیباتر می کرد در سن ۸۰ سالگی درگذشت.( احتمالا باید صدای خانم مارپل رو یادتون باشه)

درگذشت این هنرمند رو به همه به خصوص به خانواده ی محترمشون تسلیت میگم وبرای خانم درستکار هم آرزوی آرامش دارم

روحشون شاد

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۶ آذر۱۳۹۱ساعت 19:1  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

۱.درود بر همگی

۲.دوست عزیز

برادر یا خواهر محترمی که دوست داری زیر بارون سیگار بکشی

تو رو به تمام مقدسات قسم... یه جا وایسا سیگارت رو بکش بعد راه بیفت!

شاید اون بدبختی که پشتت در مسیر باد داره راه می ره و از هوای تازه ی پاییزی لذت میبره به دود سیگار آلرژی داشته باشه... شاید بدبخت مریض باشه.

تو می خوای سیگار بکشی بابا جون... اون بدبخت که گناه نکرده آخه... توروخدا رعایت کنید.

۳.دوست نازنین

اگه بارون رو زیر چتر دوست داری...

اشکالی نداره... فقط تورو خدا مراقب چشم عابرپیاده ای که داره از کنارت می گذره باش

این چه وضعیه آخه بابااا


پاییز که شد به جرم کم کاری اخراجش کردند!

رفتگری را که جارو نمی کرد...!

قدم میزد...!

عاشق شده بود...!


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲ آذر۱۳۹۱ساعت 14:45  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات
  • یاسمین پرنده ی سفید

بلاگفا

خواهرانه

پرنده ی سفید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">