پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

از حمید مصدق تا سپندارمذگان :)

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۸۸، ۰۳:۳۳ ب.ظ
۲۹ بهمن روز مهرورزی ایرانیان باستان بر همه ی ایرانیان ایران دوست مبارک

همه با هم این روز را به جای ولنتاین جشن می گیریم که این جشن باستانی ریشه در تاریخ و تمدن چندین هزار ساله ی ما دارد و کهن تر از ولنتاین است.

۲۹ بهمن همچنین روز بزرگداشت مقام زن و زمین نیز هست.

"سپندارمذگان" بر شما مبارک باد!

 


برچسب‌ها: سپندارمذگان
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۹ بهمن۱۳۸۸ساعت 22:58  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

وای باران

باران

شیشه ی پنجره را باران شست

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

...

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پر مرغان نگاهم را شست!

                                              از مجموعه اشعار حمید مصدق

 

خدایا ۲روز در تهران باران آمد

تورا شکر می گویم    از ته دل از تو ممنونم

من عاشق بارونم .... و برف 

واقعا ممنون

مهم نیست بارون چه خاطرات خوب یا بدی با خودش می آره

همین که هنوز انقدر به ما لطف داری که این نعمت رو ازمون دریغ نکردی شکر

خدایا کاری کن که هیچکس در دنیا به خاطر سقف شکسته ی خونش یا چکمه ی سوراخش دعا نکنه که بارون نیاد!

نذار تو هوای آلوده بمیریم  

خدایا عاشقتم  ! عاشقات رو تنها نذار

مرا دریاب که فقط تو دردم رو میدونی 

بذار بارون بباره... میگن اگر زیر بارون دعا کنید دعاتون مستجاب می شه بذار همیشه این فرصت رو داشته باشیم که زیر بارو باهات حرف بزنیم

 

که حرف روح ـ ... زندگیه 


برچسب‌ها: حمید مصدقباران
+ نوشته شده در  جمعه ۱۶ بهمن۱۳۸۸ساعت 19:47  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

تو به من خندیدی

 و نمی دانستی

 من به چه دلهره از باغچه ی همسایه

 سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

 سیب را دست تو دید

 غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

 سال ها هست که در گوش من آرام آرام،

 خش خش گام تو تکرار کنان

 می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

 غرق این پندارم:

 که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت

                                                           از: مجموعه اشعار حمید مصدق

 انگار همین دیروز بود که همکلاسی ام تو مدرسه این شعر رو پای تخته نوشت! چه روزهای شاد و پر از غم و تشویشی بود!!!!!!!!!

دلهامون پر از استرس آزمون های گوناگون و لبهامان پر از خنده های سر شوق نوجوانی....

 یاد شادی های مدرسه به خیر..... دلم نمی خواد به اون روزا برگردم اما دلم واسه اون روزا تنگ شده..... واسه دبیرهای خوب، واسه خنده های بی دلیل-یادش به خیر گاهی به ترک دیوار هم میخندیدیم تا به زور خنده درسای سخت رو یاد بگیریم و پشت سر بذاریم ـ. هنوز هم باید شاد بود ... باید به دنیا خندید شاید دنیا هم با ما بهتر تا کنه

 خدایا عاشقتم :-* تنهام نذار

اگه روزی خواستم اشتباهی بکنم تو نذار نذار آدم بدی بشم

تو کمک کن:-*


برچسب‌ها: حمید مصدقسیب

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۱ بهمن۱۳۸۸ساعت 11:39  توسط شقایق و یاس  |  آرشیو نظرات

  • یاسمین پرنده ی سفید

بلاگفا

پرنده ی سفید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">