پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

وقتی دلگیری و تنها...

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۵۹ ب.ظ

جوون تر که بودم وقتی دلم می گرفت, آهنگ گوش می کردم و آروم میشدم. یه کم که گذشت تنها چیزی که حالم رو خوب می کرد خوندن کتابای شعر بود... بعد از چند وقت فقط شعرای یغما حالم رو خوب میکرد... گذشت و گذشت تا روزی که به خودم اومدم و دیدم تمام اوقات فراغتم رو اینترنت پر کرده چون تنها چیزی بود که می تونست حالمو عوض کنه... امروز حتی اونم یه نواخت و خسته کننده شده... دارم رو می کنم به نقاشی اما یه چیزی اذیتم می کنه! میترسم از روزی که حتی تو هم نتونی حالم رو خوب کنی... حتی با خنده هات!


+ دل نوشت: امروز عین بچه ها دلم تاب بازی می خواست!

نظرات  (۴)

  • وال کوهان دار
  • واسه اون خنده ها شاکر باشین بعض یا همونم ندارن...
    پاسخ:
    شاکرم :) واسه همین می ترسم از دستش بدم :)
    منم تاب بازی میخوام:'( 
    پاسخ:
    :)
    بزرگ تر ه میشی دلت بچه تر میشه
    پاسخ:
    :)
    آره... شایدم اینطوریه :)
    کودک درونتو قربون :*
    پاسخ:
    ای جانم... مهربون :) :*

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">