پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

تکرار کلیات پست قبل :)

شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ
برای دوستانی که تقاضای رمز پست قبل رو داشتن باید بگم تقصیر بیان ه که انقدر خنگوله که نمی دونه باید مثل بلاگفا رمز رو فقط برای ادامه ی مطلب درخواست کنه :/
کلیات همون پست رو اینجا بخونید :)

مامانم همیشه میگه... آرزو به دلم مونده ذوق رو تو چشمای تو ببینم! خب راستش من اصولا آدم ذوق کننده ای نیستم... و فکر می کنم دوستام دیروز این موضوع رو از نزدیک دیدن! چون اون نهایت ذوق من بود :))))
کلا تا حالا که فکر می کنم... تعداد چیزایی که تونسته واقعا منو ذوق زده کنه محدود بوده به تعداد دفعاتی که سورپرایز شدم.
مثل وقتی که پنج سالم بود و عاشق یه عروسک شدم اما چیزی نگفتم چون درک میکردم که شرایط مالی خانواده مساعد نیست... ولی چند وقت بعد بابا همون عروسک رو برام خرید بدون این که من حرفی ازش زده باشم.
مثل وقتی که مامان یهو با دوتا جوجه اردک اومد خونه یا روزی که خوکچه هندی کوچولو رو واسه روز دختر بهم داد :)
مثل وقتی که تو اوج روزایی که خواهرم سرش شلوغ بود و من حتی خوب یادمه که به مامان گفتم: اگه مهسا امسال تولد منو یادش بره اصلا از دستش ناراحت نمیشم چون درگیر خریدهای مربوط به مراسم عروسیش بود.... اما تو جشن یلدا یکی از بهترین سورپرایزهای زندگیمو رقم زد که تا عمر دارم فراموشش نمی کنم....
مثل سال سوم دبیرستان که کادو دادن تو مدرسه جرم محسوب میشد!!!! اما من تا یک هفته هر روز از بچه ها کادو می گرفتم!!!!!
مثل پارسال که خوب یادمه چقدر خسته و در مونده بودم اونقدری که با سورپرایز بچه های پشت صحنه ی رادیو بلاگیها اشک ریختم!

و اما امسال....

دیروز... جمعه 27 آذر ماه 1394 یکی از بهترین روزای من بود! دست به یکی کردن دوستای قدیمی ام برای سورپرایز کردن من چند روز قبل از تولدم یکی از بهترین اتفاقاتی بود که ممکن بود تو این روزای لعنتی برام بیفته... خب راستش تشکر واقعا واژه ی مناسبی نیست.... هیچ واژه ای مناسب نیست برای این که قدردانی کنی از کار کسایی ه به فکر شاد کردنتن :) امیدوارم هز جای دنیا که هستن خوب و خوش و سلامت باشن :) تا ابد :)
  • یاسمین پرنده ی سفید

از خنگولیات بیان