پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شاید این یکی از ایرادات من باشه... اما من گاهی رو چیزای خیلی ریز حساسیت به خرج میدم و بهشون زیادی توجه میکنم. مثلا جدیدا فهمیدم وقتی پست جالبی رو تو صفحات اجتماعی میبینم و میخوام با دیگران به اشتراکشون بذارم... این که کسی رو چقدر دوست داشته باشم باعث میشه پستای بیشتری رو باهاش به اشتراک بذارم... و از طرفی اگه از شخصی یا جمعی دلخور باشم، کمتر و کمتر و کمتر چیزایی که برام جالب بوده رو باهاش قسمت میکنم...

(البته بگذریم از سلیقه ها... که مثلا میدونم فلانی از این پست احتمالا خوشش میاد یا نمیاد)

شمام اینطوری هستید؟:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

اون چند ثانیه ی جهنمی... که دیدم برعکس همیشه آنتایم نرسید... وقتی دیدم از دیروز گوشیشو چک نکرده... اون چند ثانیه ی جهنمی که به خودم گفتم سابقه نداشت بی خبر جایی بره و یادش بره منتظرشم.... اون چند ثانیه جهنمی تا زمانی که گوشیشو جواب داد و گفت: "بابا جون چند دیقه دیگه میرسم"... برام مثل چند ماه گذشت و هزار و یک جور فکر از سرم رد شد...

خدا نخواد که حالا حالاها شما دو تا رو نداشته باشم... که فقط خدا میدونه تو اون چند ثانیه ی جهنمی چی به من گذشت....

  • یاسمین پرنده ی سفید

قدیما منم مثل دیگران میگفتم: پسرا باید برن سربازی، بد و خوب رو بچشن تا خیلی چیزا دستشون بیاد...

اما وقتی اول از همه پسر دایی ام و بعد داداشم و بعد یکی یکی کسایی که برام عزیز بودن رفتن سربازی... تازه فهمیدم دلنگرانی یعنی چی... تازه فهمیدم چرا خانواده ها انقدر غصه میخورن واسه بچه هاشون که قراره بزرگ بشن و برن سربازی....

هفته پیش خبر اون تصادف لعنتی خیلی حالمو بد کرد. حتی تصور این که جای خواهر یکی از اون سربازا باشم روحمو خراش میداد... تصور حال پدر و از اون بیشتر مادراشون که اصلا فراتر از حد تصور منه.... از دست دادن عزیز هرطوری که باشه سخته... اما وقتی به این فکر میکنی که چاره ای جز اونجا بودن نداشته... همه چیز تلختر میشه...


تازه تازه از شک اون در می اومدم که خبر کشته شدن سه محیط بان در سه روز متوالی به گوشم خورد.... نمیتونم بفهمم چطور آدما میتونن انقدر سنگدل باشن... یعنی اون شکارچی حتی یک لحظه به این فکر نکرد که یه زن تو خونه چشم به راه شوهرشه... یا یه بچه تمام ذوقش به لحظه ایه که پدرش برمیگرده خونه؟

ما آدما... گاهی چقدر میتونیم بد باشیم.... خدایا نذار قلبامون هیچوقت اونقدر سیاه شه که انسانیت یادمون بره... خودت هوای قلبامونو داشته باش!

  • یاسمین پرنده ی سفید

سری دوم خبرهای هفتگی رادیو بلاگیها منتشر شد. این خبرها طنزه. هدف اصلی ما هم از هر چیزی بیشتر این بوده که دوباره برای برگردوندن شور و شوق به بلاگستان تلاش کنیم. ما داریم سعیمون رو میکنیم شما هم حمایتمون کنید تا با انرژی بیشتر تلاش کنیم. نشستن خنده روی لبای شما آرزوی قلبی و همیشگی ماست :)


سوژه های خبری این هفته :

مستر نیما|زنی درفرودگاه| عروسک چوبیاتاق دلمآزیتامهشادبانوی رنسانسی|ساکن خیابان 197660 | مترسک

دانلود فایل صوتی | کانال تلگرام رادیوبلاگیها |اینستاگرام رادیوبلاگیها | وبلاگ رادیو بلاگیها

گویندگان خبرهای این هفته : صبا : روی خط استوا | محسن : آقای بنفش | سمانه : اتاق دلم

خبرسازان این هفته: ثریا، صبا، سمانه، حامد، شاهزاده شب، آقای بنفش، سکوت، الانور,  مجید ساکن خیابان نوزدهم،  مرتضی نفرهفتم، سحر بانوی خیال, ندا و الکی خوش و خودم

  • یاسمین پرنده ی سفید

آگهی دادیم: به یک نفر حسابدار مسلط به هلو نیازمندیم. بین اون همه آدمی که اساسا سابقه کار نداشتن و با اعتماد به نفس اومدن برا مصاحبه. یه بنده خدایی پیدا شد که معلوم بود کاربلده اما با هلو کار نکرده. بهش گفتیم ساعت کار شنبه تا چهارشنبه ۸تا۴ پنجشنبه ها ۸تا ۱۲ گفت باشه و من حتی اگه لازم باشه کلاس خصوصی هم برا هلو میرم.

عرض شود که امروز تشریف آوردن برای کار و بعد از یک جلسه چند ساعته توضیحات کامل در مورد هلو و نحوه ی کار شرکت میگه: فقط من پنجشنبه ها نمیتونم بیاما. مدیریت قبول میکنه؟

من: :||

هیچی دیگه... بنده خدا راست میگفت... هلو رو خصوصی آموزش دید در حد رفع نیاز طی یک جلسه ی فشرده ی رایگان:/

بعد من ناراحت بودم که چرا تو شرکت قبل کسی کار رو به من تحویل نداده بود. خب حق داشتن والا:/ مردم ماشالا خیلی زرنگن:/

  • یاسمین پرنده ی سفید