پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه وقتایی حس میکنم همه چیز برگشته به سه سال قبل!!!!! اما خیلی چیزا فرق کرده... 

  • یاسمین پرنده ی سفید
از بچگیم از خورشید فراری بودم. هیچوقت گرمای زیاد رو دوست نداشتم. از وقتی پشت فرمون نشین شدم دشمنیم باهاش بیشتر شد. همیشه غر می زدم و می گفتم این خورشید هم که همش انگشتش توی چشم منه! امروز که می اومدم سر کار, خودش رو از بین آینه ی وسط و آفتابگیر شاگرد به چشمم می رسوند. نگاش کردم گفتم: نه...! انگار تو جدی جدی با من دشمنی داریا... آخه بین این همه جا گشتی یه نقطه پیدا کردی که باز انگشتت رو بکنی تو چشم من؟
اما بعد برای یه لحظه حس کردم چه نگاه مهربونی داره... به خودم گفتم: دیوونه... چرا نمی فهمی؟ شاید دوست داره! خورشید مهربونه... بین آدما فرق نمی ذاره... مهربونیش رو بی توقع محبت متقابل برای همه روونه می کنه... خورشید حتما دوستت داره که اینطوری سرک میکشه.
به قول مامانم... خورشید اگه نباشه همه ی ما میمیریم.

+اینستا نوشت های پیشین: از پشت کوه اومده بود اما خیلی دنیا دیده بود! اونقدر که بهتر از همه می دونست تاریکی موندگار نیست. از عمق تاریکی سرک کشیده بود اما خیلی مهربون بود... اونقدر که نورشو از هیچکس دریغ نکرد... خورشید

  • یاسمین پرنده ی سفید

1) دوییدم دنبال قاصدک و گرفتمش تو دستم. با ذوق کودکانه ای بهش گفتم: "یه آرزو کن" چشامونو بستیم. جفتمون آرزو کردیم. بعد مشتمو باز کردم و قاصدک رو رو به آسمون فوت کردم.


2) دوییدم دنبال قاصدک و گرفتمش تو دستم. با ذوق کودکانه ای گفتم: "یه آرزو کن". نگام کرد و گفت: "من آرزویی ندارم! خودت آرزو کن!" گفتم: "خب جفتمون آرزو می کنیم!" گفت: "من آرزویی ندارم. خودت آرزو کن"


می ترسم از روزی که... دیگه دنبال قاصدکا ندوئم!

  • یاسمین پرنده ی سفید

امروز یه سر به آرامگاه شهدای گمنام دانشگاه زدم. داشتم فکر میکردم... خیلی جالبه که بعد از سالها و با این همه پیشرفت تو حوزه های علمی و پزشکی و امکان تشخیص تست دی ان ای و اینچیزا... هنوز این همه شهید گمنام داریم و یه عالمه مادر چشم به راه...

  • یاسمین پرنده ی سفید

دنیای جالبیه... دیروز مراسم ختم بودیم و امشب نامزدی...

  • یاسمین پرنده ی سفید