پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

۲۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده‏ اند [وقتى] فرشتگان جانشان را میگیرند می‏گویند در چه [حال] بودید پاسخ میدهند ما در زمین از مستضعفان بودیم میگویند مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است... (آیه 97 سوره نسا)



دنیا شبیه نقاشی هایت نبود...با آسمانی آبی، خورشیدی درشت و خانه ای امن که از چند خط ساده ساخته شود. در دنیای ترسناکِ ما گلوله ها لالایی می گفتند و دستِ موشک, گهواره ها را می جنباند. حالا می توانی بخوابی؛ برای ابد... کنار ماهی ها و عروس های دریایی؛ کودکِ دل به دریا زده ی بی سرزمین! این دنیا به دردِ به دنیا آمدن نمی خورد! *یغما گلرویی*


+ تصویر: یکی از کودکان پناهجو که جسدش در سواحل ترکیه پیدا شد.

++ خدایا! می دونم که این فضولیا به من نیومده اما... زمینت دیگه برای مهاجرت گسترده نیست تا در آن آزادانه سفر کنیم! دنیات دیگه جای قشنگی نیست... ببین آدمات با زمینت چی کار کردن! به دادمون برس!

  • یاسمین پرنده ی سفید

همونطور که به اشکایی که ناخودآگاه میچکید نگاه میکرد و دنبال واژه های مناسب میگشت شمرده شمرده گفت:

یه وقتایی تحمل کردن یه مشکلِ خیلی بزرگ که یهویی به سراغ آدم می آد خیلی راحت تر از مشکلات کوچیک کوچیکیه که به مرور طی سالیان سال رو هم جمع شدن و ذره ذره آدمو میخورن. به نظر من همه ی آدما یه پیمونه ای دارن که یه اندازه ای گنجایش داره. یه وقتایی هست که اون پیمونه لب به لب شده و فقط یه سنگ کوچیک کافیه تا سر ریزش کنه! که یهو آدم بترکه! اون سنگ کوچیک فقط یه بهونه است! همه کاسه کوزه ها سر اون میشکنه در حالی که این ترکیدنه مال اون چیزای کوچیکیه که از قبل به مرور رو هم تلنبار شده.


زل زدم بهش؛ همونطور که به حرکات دستاش نگاه میکنم که دارن سعی میکنن با حرکاتشون فهم موضوع رو راحت کنن با خودم فکر میکنم: چطور ممکنه کسی از مثالی استفاده کنه که خودم چند سال پیش تو دفتر درد دلهام نوشته بودمش!!؟ جوابی براش ندارم جز یه درد مشترک!

  • یاسمین پرنده ی سفید
خبر کوتاه بود... "دیدی دوباره خاک به سر شدم. داداشم دیروز از دنیا رفت... رفت" می دونستم که یه برادر دیگه اش رو هم دو سال پیش از دست داده بود. وسط خیابون یخ زدم. تمام تنم بی حس شد. اصلا نمی دونستم چی بگم یا چی کار کنم. صدای گیتار برقی با صدای خواننده ی ایگلز تو سرم جیغ میزد :

last thing I remember : I was Running for the door... I Had to find the passage back to the place I was before... "Relax" -said the night man- we are programmed to receive. You can checkout any time you like ... BUT YOU CAN NEVER LEAVE
(آخرین چیزی که یادم می آد: در حال دویدن به سمت در بودم. باید مسیر برگشت رو پیدا می کردم. جایی که قبلا آنجا بودم. نگهبان شب گفت:آرام باش. ما دستور داریم که روحت رو بگیریم. شما هر زمانی که می خواهید انتخاب کنید ولی... هرگز نمی توانید خارج شوید)

همونطور که به شعرش فکر می کنم به گوشیم خیره می مونم.... شماره اش رو میگیرم... جدا از صدای گریه های خودش... صدای مادرش رو از دورتر می شنوم.... خبر ساده است "ایست قلبی" مثل علی طباطبایی و مثل یه عالمه جوون دیگه که به خاطر همین دو تا کلمه جونشون رو از دست دادن... مریم ناله می کنه: یاسی فقط دعام کن که خدا کمکم کنه این دفعه رو طاقت بیارم... دیگه نمی تونم.

می فهمم چی میگه... میزنم زیر گریه اما بهش میگم: می تونی عزیزم.... می تونی!

+انگار نه انگار که دیروز داشتیم راجع به کنکور حرف میزدیم و شوخی میکردیم با هم. امروز تنها چیزی که اهمیت نداشت همون کنکور مسخره بود!
  • یاسمین پرنده ی سفید
یکی هست که حتی از لحن نوشتاریت می فهمه حالت خرابه... گروه رو ول میکنه و می آد تو پی وی و ازت میپرسه: چته؟
یکی هست حتی وقتی داری تظاهر می کنی به عادی بودن حتی از روی کلماتی که استفاده می کنی می آد و جداگونه بهت میگه: تو امروز یه چیزیت هست. چرا مثل همیشه نیستی؟
یکی هست وقتی بهش زنگ می زنی تا یه آدرس رو براش توضیح بدی بعد از این که چند تا کلمه حرف میزنی میگه: یاسی چیزی شده؟ چرا صدات یه جوریه؟
یکی هست... تا بهش میگی جوابای کنکور فردا می آد بهت میگه گوش به زنگما.... گوشی رو دور و برم دارم که تا نتیجه رو فهمیدی بهم خبر بدی...
یکی هست که سر همین موضوع سر به سرت می ذاره تا استرست رو فراموش کنی...

و اما... یکی دیگه هم هست که با ذوق زیاد و کمی تشویش زنگ می زنه... حتی ازت نمی پرسه که اصلا سایت رو چک کردی یا نه... فقط تند تند باهات حرف میزنه و میپرسه: حالا نیمه حضوری چند روز تو هفته است؟ هزینه هاش چطوریه به نظرت؟ و حتی ازت می خواد که تو براش از استاد مشترکتون شرایط دانشگاهش رو بپرسی!!!!!!!! (البته منم اونقدرا هم خنگول نبودم که همچنین کاری براش بکنم:))) و باید بگم از همون اول هم انتظار چیزی غیر از این رو ازش نداشتم اگه راستش رو بخوای!)

اما آدم رفیقاشو تو این روزا میشناسه :) اونایی که پا به پات بیدارن تا آخر شب که فقط یه کم بیشتر بهت خوش بگذره و یادت بره فکرو خیالایی که ذهنت رو مشغول کرده و اونایی که با یه جمله ی "بگو فدای سرم" خواب راحت می آرن به چشمت...
آره... آدم رفیقاشو از رو همین چیزای به ظاهر ساده میشناسه :)

آرزوی نازنینم. سمانه, محسن, حامد, مرتضی, مجید, مژگان, حانیه, سوسن و سحر ممنونم که هستید :)
  • یاسمین پرنده ی سفید
داشتیم با هم حرف می زدیم. چیزی که همیشه بهش اعتقاد دارم رو گفتم. این که: به نظرم اگه مشکلات آدما رو با هم جابه جا کنن. هیچکس از پس مشکلات یه آدم دیگه بر نمی آد. من فکر می کنم خدا به هر کس به اندازه ظرفیتش سختی می ده. اما خب یه وقتایی هست که دیگه ظرفیت آدما پر میشه... یه وقتایی تحمل کردن مشکلات اونقدر سخته که آدم حس می کنه بیش از توانشه.

گفت: ولی آدما جوری ساخته شدند که با هر شرایطی بسازن.

گفتم: شاید... ولی به چه قیمتی؟

گفت: به قیمت این که زنده ایم!

گفتم: زنده ایم؟ یا زندگی می کنیم؟ این دوتا خیلی با هم فرق دارن:)

گفت: نه... آدما با سختی که زندگی نمی کنن... فقط زِندَن! همون "زنده ایم".

چیزی نمی تونستم بگم جز این که یه لبخند بزنم...


+ و مرگ مردن نیست! و مرگ تنها نفس نکشیدن نیست. من مردگان بیشماری را دیده ام که راه می رفتند, حرف می زدند, سیگار می کشیدند و خیس از باران, انتظار و تنهایی را درک می کردند, شعر می خواندند, می گریستند, قرض می دادند, می خندیدند و گریه می کردند... "حسین پناهی"
  • یاسمین پرنده ی سفید

ناراحت نیستم :)فقط دلم میسوزه...به خاطر تمام زمان هایی که سوزوندم :)به خاطر 23سالگیم که سوخت :)

هیچوقت تو زندگیم حسود نبودم. هنوزم نیستم... باور کن فقط دلم میسوزه که ایکس امسال می تونه بره دانشگاه و من نه :)

ولی از همه اینا بیشتر دلم گرفته... برای خودم :) فقط و فقط به خاطر این که نمی دونم چی می خوام... مجبورم راهی رو برم که دوستش ندارم :)

ناراحت نیستم چون انقدر غصه های بزرگتر برای خورده شدن جلوم صف کشیدن که دیگه نوبت به سازمان سنجش و کنکور مسخره اش نمی رسه :) ببین منو... از تو گنده تراش رو هم از سر گذروندم... تو که دیگه عددی نیستی :) ریز می بینمت :))))) فقط اگه دنیا یه انگیزه ی کوچیک به دستم بده:)

  • یاسمین پرنده ی سفید

تو از فردا فراموش میشی اما نمیدونم چرا فردا نمیشه...

  • یاسمین پرنده ی سفید

برای یک مدیر موفق 2... کپی پیست شده از شبکه های اجتماعی

  • یاسمین پرنده ی سفید

برای یک مدیر موفق . کپی پیست شده از شبکه های اجتماعی

  • یاسمین پرنده ی سفید

میهن بلاگ یه مسابقه برگزار کرده بود که البته من دیر ازش باخبر شدم اما... اینو مینویسم تا اینجا بمونه برای یاسمین 10 سال بعد :)

  • یاسمین پرنده ی سفید