پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

در جستجوی صلح و آرامش

پرنده ی سفید

برای بلاگفا اتفاقات خوبی نیفتاد... و من ناچار شدم به کوچ!
پس:
این وبلاگ رو ساختم چون می خواستم از دلم بنویسم و دل کسایی که دوروبرم هستن و دوسشون دارم. می خواستم جایی باشه واسه حرفایی که گاهی گفتنشون تو دنیای واقعی سخته... روزای اول فکر نمی کردم بتونم تو دنیای مجازی دوستای زیادی پیدا کنم... فکر نمی کردم خواننده های زیادی داشته باشم. امروز... خواننده های زیادی ندارم... اما دوستای خوبی پیدا کردم... دوستایی که شاید از بعضی از دوستام تو دنیای واقعی بهم نزدیک ترن:)
تا روزی که نوشتن حالمو خوب میکنه؛ می نویسم:)

بایگانی

مزخرف ترین کلمه ای که تو زندگیم شنیدم "عادت" بود. نمی دونم کدوم احمقی گفته که آدما به چیزای مختلف عادت می کنن! چیزی به نام عادت وجود نداره! عادت نکردم به خیلی چیزایی که تو زندگیم پیش اومد. به بودن یا نبودن بعضی آدما, به...

به خیلی چیزا...

هیچوقت عادت نکردم! فقط "یاد گرفتم" چطور بدون بعضی چیزا زندگی کنم! اما "عادت نکردم"! هیچوقت عادت نمی کنم!


+ یه جوری دلم تنگ میشه برات, محاله بتونی تصور کنی... گمونم نمی تونی حتی خودت... جای خالیتو تو دلم پر کنی!

++قدر آدمای دور و برتون... اونایی که دوسشون دارید رو بیشتر بدونید :) فقط یه لحظه نبودنشون رو که تصور کنید خیلی چیزایی که الان مهمه دیگه اهمیتشون رو از دست می دن!

+++ این یه پست عاشقانه نیست :) جدی میگم... دورو برت رو نگاه کن... زیاد نیستن آدمایی که تصور نبودنشون زندگیتو مختل میکنه. اون آدم لزوما عشق زندگیت نیست :) می تونه حتی یه دوست باشه... یا پدر و مادرت یا... بعضی آدما وقتی نباشن مسیر زندگی آدم عوض میشه همونطور که بعضی آدما وقتی هستن مسیر زندگی آدم رو تغییر می دن :)

  • یاسمین پرنده ی سفید
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو درگیر آرامشم...!

#احسان_خواجه_امیری
  • یاسمین پرنده ی سفید

دیشب برای اولین بار فهمیدم که من یه هیولای درون دارم. یه هیولای زشت و بدترکیب که اگه کسی انقدر توانا باشه که بتونه عصبانیش کنه با تصویر خوبی مواجه نمیشه. دوسش نداشتم... ازش ترسیدم...

یه چیز دیگه هم هست... متاسفم که دوستام هم گوشه ای از اون روی سگم رو دیدن! دوستان سنگ صبور... ببخشید که اعصابتون خورد شد... و ممنون که تحملم می کنید. برای آرامشم دعا کنید :)

  • یاسمین پرنده ی سفید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۲
  • یاسمین پرنده ی سفید

دلم برات میسوزه که انقدر خودخواهی. دلم برات میسوزه که جز خودت هیچکسو نمیبینی. دلم برات میسوزه که انقدر خودخواهنه و پرتوقع زندگی کردی و میکنی که هیچکس دوسِت نداره! دلم برات میسوزه که انقدر بی خیالی که حرف احد الناسی برات مهم نیست! دلم برات میسوزه که صبورتربن آدما رو به مرحله ای میرسونی که صداشونو برات بلند کنن. دلم برات میسوزه که انقدر پرتوقعی که دیگه حتی نمیبینمت! دلم برات میسوزه که ازت متنفرم! دلم هر روز برات میسوزه و از خدا فقط مرگتو میخوام!

دلم برا خودم میسوزه که این تنفر داره پدرمو در می آره لعنتی.

  • یاسمین پرنده ی سفید
این کمردرد بی سابقه ی لعنتی بعد از مسافرت دو روزه...
لرزش دستام بعد از عصبی شدنام...
از کوره در رفتن های گاه و بی گاهی که کوتاه اومدن ازش سخت تر شده...
بی تفاوتی های روزمره و بی خیالیا...
لجبازی ها و یکدندگی هایی که واسه خودم هم تازگی داره...
همه و همه بهم میگن که من دیگه اون آدم دو سال پیش نیستم!!!
چه زود عمرمون می گذره...
چققققققققققدر فرصت برای کارایی که دوست داریم انجام بدیم کمه!
چقدر دلم میخواد برم... یه جای دور... هیچ کاری نکنم... فقط سکوت و آرامش! همین!

+منو ببر به دنیامو به اون روزا که میخوام و به اون شبا که خندونم... که تقدیرو نمی دونم! #مونابرزویی #احسان_خواجه_امیری
  • یاسمین پرنده ی سفید
بعضی دردا هست که فقط می شه با یه خواهر بزرگتر درمیون گذاشت. و چه خوشبختن کسایی که خواهری دارن که حرفشون رو می فهمه. و من چه خوشبختم که خدا تو رو به من داد. خیلی چیزا هست که به خاطرشون به خدا مدیونم. چیزایی که باعث میشه تو اوج عصبانیتام هم که دارم سر خدای خودم داد و بیداد می کنم بگم: "ممنونم به خاطر اتفاقای خوب زندگیم..." وجود تو یکی از اون چیزاست :)
ممنونم که هستی... ممنونم که گوش میدی... ممنونم که می فهمی... ممنونم که درک می کنی... ممنونم که قضاوتم نمی کنی... ممنونم که نگرانمی... ممنونم که با همه ی سختیات ازم غافل نمیشی... مهسای خوبم... خدا تو رو ازم نگیره.. ممنونم که هستی... تو که می خونی و خاموشی:)
  • یاسمین پرنده ی سفید

به جای خالی یک عشق نمیشه هرگزعادت کرد

به تو که راحتی بی من فقط باید حسادت کرد!

*افشین مقدم*

  • یاسمین پرنده ی سفید
پرسیدم: حل شد؟
خندید و گفت: آره :))
بعد همونطور که دوباره میرفت که به کاراش برسه گفت: پول حلال مشکلاته! :))
یه لحظه رفتم تو فکر... ناخودآگاه گفتم: چه دنیای وحشتناکی!
  • یاسمین پرنده ی سفید
تو تلگرام یه کامنتی به دستم رسید که منبعش رو نوشته بود روزنامه ی اعتماد مورخ 18تیرماه 94 نمی دونم چقدر درسته اما برای من متن جالبی بود. ضمن این که وقتی تو اینترنت سرچ کردم که ببینم این مطلب واقعا مربوط به سروش صحت هست یا نه به یه نوشته ی دیگه از ایشون رسیدم که اونم به نظرم جالب بود:

1) کپی شده از کامنت های دریافتی به نقل از روزنامه ی اعتماد:
 داشتم از گرما می مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما می میرم. راننده که پیر بود گفت: «این گرما کسی رو نمیکشه.» گفتم: «جالبه ها، الان داریم از گرما کباب می شیم، شش ماه دیگه از سرما سگ لرز می زنیم.» راننده نگاهم کرد. کمی بعد گفت: «من دیگه سرما رو نمی بینم.» پرسیدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اینکه هوا سرد بشه می میرم.» خندیدم و گفتم: «خدا نکنه.» راننده گفت: «دکترا جوابم کردن، دو سه ماه دیگه بیشتر زنده نیستم.» گفتم: «شوخی می کنید؟» راننده گفت: «اولش منم فکر کردم شوخیه، بعد ترسیدم بعدش افسرده شدم ولی الان دیگه قبول کردم.» ناباورانه به راننده نگاه کردم. راننده گفت: «از بیرون خوبم، اون تو خرابه... اونجایی که نمیشه دید.» به راننده گفتم: «پس چرا دارین کار می کنین؟» راننده گفت: «هم برای پولش، هم برای اینکه فکر و خیال نکنم و سرم گرم باشه، هم اینکه کار نکنم چی کار کنم.» به راننده گفتم: «من باورم نمیشه.» راننده گفت: «خودم هم همین طور... باورم نمیشه امسال زمستان را نمی بینم، باورم نمیشه دیگه برف و بارون را نمی بینم، باورم نمیشه امسال عید که بیاد نیستم،باورم نمیشه این چهارشنبه، آخرین چهارشنبه ١٧ تیر عمرمه.» به راننده گفتم: «اینجوری که نمیشه.» راننده گفت: «تازه الانه که همه چی رو دوست دارم، باورت میشه این گرما رو چقدر دوست دارم؟»... دیگر گرما اذیتم نمی کرد، دیگر گرما نمی کشتم... (نویسنده:سروش صحت)

2)متن دوم از لا به لای صفحات نت باز هم به نقل از روزنامه اعتماد: 
جلوی تاکسی نشسته بودم. راننده نگاهم کرد و گفت: «چقدر موها رو سفید کردی» راست می‌گفت، بیشتر موهایم سفید شده است. گفتم: «بله» راننده پرسید: «برای مردن آماده‌ای؟» گفتم: «چی؟!» راننده گفت: «میگم برای مردن آماده‌ای؟» گفتم: «مگه قراره بمیرم؟» راننده گفت: «آره دیگه... چشم به هم بزنی رفتی... زود... خیلی زود» برای مردن آماده نبودم حتی برای شنیدن این حرف هم آماده نبودم، ولی انگار راننده مطمئن بود که به زودی می‌میرم. به راننده گفتم: «من نمیخوام به این زودی بمیرم» راننده گفت: «هیچ کس نمیخواد ولی خیلی هم زود نیست...» دلم می‌خواست از تاکسی پیاده شوم و بقیه راه را بدوم... ولی راه دور بود و جان این همه دویدن را نداشتم. (نویسنده:سروش صحت)

سطر به سطرش رو می خوندم و از خودم می پرسیدم این همه شوق به زندگی رو از کجا می آرن؟ یاد نامه ی نیما یوشیج به پسرش افتادم که تو تولد یک سالگیش براش نوشته بود: فرزندم! یک بهار, یک تابستان, یک پاییز و یک زمستان را دیدی... از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی

دلتون خوش, لبتون پرلبخند, امید به زندگیتون پایدار زندگیتون پر از امواج مهربانی :)

  • یاسمین پرنده ی سفید